بازگشت

مسافر بن سعيد


او مصعب بن زبير را مخاطب ساخته گفت: در محكمه ي الهي چه پاسخ خواهي داد اي پسر زبير كه اين جمعيت انبوه كه اختيار خود را به دست تو سپردند، به قتل رساندي و حق ايجاب مي كرد كه كسي را جز در مقام قصاص نكشي؟ اگر تعدادي از ما گروهي از شما را كشته اند به همان تعداد از ما بكشيد و ديگران را آزاد كنيد، زيرا در


جمع ما كساني هستند كه در هيچ جنگي شركت نداشته بلكه در كوهپايه و روستاها مشغول جمع آوري ماليات بوده اند و راهها را امن مي نمودند.

ولي مصعب و يارانش به سخنان مسافر هم گوش ندادند.

پس مسافر گفت: زشت گرداند خدا روي كساني را كه به ايشان گفتم از يكي از كوچه ها حمله كنيم و جمعيت را متفرق ساخته و به قوم و قبيله ي خود ملحق گرديم ولي سخن مرا نشنيدند و اكنون بايد همانند بردگان بميريم.

پس به مصعب گفت: از تو مي خواهم كه خونم با خون اينان مخلوط نگردد؛ پس او را در كناري بردند و گردن زدند.

تعداد كساني كه آنها را آورده و گردن زدند، بجز كساني كه در معركه ي جنگ از ياران مختار كشته شدند، ششهزار نفر بود [1] .


پاورقي

[1] تجارب الامم 175 /2.