بازگشت

نوفل بن مساحق


هنگامي كه به محله ي شبث رسيدند، نوفل بن مساحق با پنجهزار سوار راه را بر آنان


گرفت و منادي عبدالله بن مطيع در شهر اعلان كرده بود كه تمام افراد بايد به سپاه نوفل بپيوندند، ابراهيم چون در برابر اين سپاه عظيم قرار گرفت دستور داد سواران از اسب پياده شوند و اسبان را در كنار يكديگر قرار دهند و پياده با دشمن بجنگد، آنگاه به آنها گفت: اگر گفتند كه شبث يا افراد قبيله ي عتيبه يا افراد قبيله ي اشعث يا... آمدند، نهراسيد زيرا آنان هنگامي كه حرارت و سوزش شمشير را چشيدند از اطراف ابن مطيع فرار خواهند كرد همانگونه كه گوسفند از گرگ فرار مي كند.

سپس ابراهيم دامن قباي خود را به كمر بست و به سپاهيان خود فرمان داد كه يورش برند.

در همان حمله ي اول، سپاه كوفه و ياران نوفل فرار را بر قرار اختيار كرده و آنچنان منهزم گشتند كه روي هم مي ريختند، ابراهيم به نوفل فرمانده ي لشكر رسيد و دهانه ي اسبش را گرفت و شمشير كشيد تا او را به قتل رساند، نوفل گفت: اي پسر اشتر! تو را به خدا سوگند آيا بين من و تو دشمني و عداوتي است كه مي خواهي خونخواهي كني؟

ابراهيم او را رها كرد و گفت: اين صحنه را به ياد داشته باش. و ابن مساحق اين گذشت ابراهيم را هميشه ياد مي كرد [1] .


پاورقي

[1] کامل ابن ‏اثير 223/4