بازگشت

دعوت از ابراهيم بن مالك اشتر


گروهي از ياران به او گفتند كه: اشراف و رؤساي كوفه بهمراه عبدالله بن مطيع قصد مقاتله و جنگ با تو را دارند، اگر ابراهيم فرزند مالك اشتر با ما همدست شود اميد آن داريم به اذن خدا بر دشمن غالب آئيم كه او مردي شجاع و دلاور و فرزند مردي بزرگ و خانداني اصيل و داراي قبيله و عشيره اي است كه تعدادشان زياد و داراي عزت و شوكتند.

مختار گفت: ابراهيم را ملاقات كرده و او را دعوت نمائيد.

پس آنان نزد ابراهيم آمده و جريان را به اطلاع او رساندند و طلب مساعدت كردند و به او گفتند: پدرت مالك اشتر از ياران دوستان علي عليه السلام و اهل بيت او بوده است.

ابراهيم گفت: من دعوت شما را اجابت مي كنم كه خونخواهي حسين و اهل بيت را بنمائيم مشروط بر اينكه مرا امارت دهيد و من امير شما باشم.


آنان گفتند: تو براي امارت اهليت داري ولي ممكن نيست، زيرا مختار از ناحيه ي مهدي (محمد بن حنفيه) آمده است و او مأموريت براي جنگ و قتال دارد و ما امر شده ايم كه از او اطاعت نمائيم.

ابراهيم سكوت كرد و آنان را پاسخ نداد.

آنها نزد مختار بازگشتند و جريان را براي او گفتند [1] .

سه روز بر اين منوال گذشت، آنگاه مختار با تعدادي از يارانش و شعبي و پدرش بسوي ابراهيم آمد و بر او وارد شدند، ابراهيم براي مختار جايي مهيا كرد و او را در آنجا نشانيد و خود كنار او نشست، مختار گفت: اين نامه ي مهدي محمد بن علي اميرالمؤمنين است كه بهترين افراد و فرزند بهترين آنها است بعد از انبياء و رسل الهي و او از تو خواسته است كه ما را كمك و ياري نمائي، پس اگر ما را ياري نمودي، سود كردي؛ و اگر نپذيرفتي، اين نامه حجت خدا بر تو، و خدا پيامبر و اهل بيت او را از تو بي نياز مي گرداند.

مختار نامه را به شعبي تسليم كرده بود، چون سخن مختار تمام شد نامه را شعبي به ابراهيم داد، او مهر آن را گشود، نامه اي طولاني بود كه در آن آمده بود: بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد المهدي به ابراهيم بن اشتر، سلام عليك، مختار را بسوي تو فرستادم و او را انتخاب كرده و امر نمودم كه با دشمنان قتال كند و خونخواهي اهل بيت مرا بنمايد، خود و قبيله ات او را ياري نمائيد.

و در پايان نامه ابراهيم را به اعانت مختار و همكاري با او ترغيب كرده بود.

ابراهيم چون نامه را خواند به مختار گفت: محمد هميشه چون نامه برايم مي فرستاد نام خود و پدرش را مي نوشت و اكنون در اين نامه نوشته است محمد المهدي.


مختار گفت: آن مربوط به زمان ديگري است و اكنون زمان ديگر و موقعيت ايجاب كرده كه چنين بنگارد.

ابراهيم گفت: چه كس مي داند كه نامه از محمد بن حنفيه براي من است؟

يزيد بن انس و احمر بن شقيط و عبدالله بن كامل و ديگران شهادت دادند كه اين نامه ي محمد بن حنفيه است كه براي او فرستاده است.

شعبي گفت: مگر من و پدرم كه از آن اطلاعي نداريم [2] .


پاورقي

[1] کامل ابن ‏اثير 215 /4.

[2] بحارالانوار 366 /45.