بازگشت

ابن زياد پس از هلاكت يزيد


چون خبر هلاكت يزيد توسط حمران غلام ابن زياد در بصره به او رسيد، دستور داد مردم در مسجد اجتماع كردند و بر فراز منبر رفت و خبر مرگ يزيد را اعلام كرد و گفت: اي مردم! بصره قرارگاه و وطن من است، من هنگامي كه بر شما امير شدم سپاهيان شما هفتاد هزار نفر بودند و امروز صد نفرند و من بر هر كسي كه سوء


ظن داشتم كه از او بر شما خطري رسد، او را به زندان افكندم؛ يزيد در شام مرد و مردم پس از او اختلاف كردند و شما امروز بيشترين جمعيت را تشكيل داده و بي نيازترين مردم هستيد و بلادي وسيع و پهناور داريد، مردي را خود انتخاب كنيد كه مرضي شما باشد و هركسي را شما انتخاب كرديد من نيز بر آن راضي خواهم بود، پس اگر مردم شام كسي را انتخاب كردند شما هم او را بپذيريد.

عده اي بپاخاسته و گفتند: سخن تو را شنيديم، كسي را قويتر از تو بر اين امر سراغ نداريم، بيا تا با تو بيعت كنيم.

عبيدالله بن زياد گفت: مرا حاجتي در اين امر نيست.

آنها تكرار كردند، او ابا كرد، تا آنكه دست خود را دراز كرد و آنان با عبيدالله بيعت كردند؛ و چون از مسجد بازگشتند دست خود را به ديوار كشيده و گفتند: پسر مرجانه گمان مي كند كه ما مطيع او خواهيم بود!

عبيدالله پس از بيعت مردم بصره، عمر بن مسمع و سعد بن قرحاء را به كوفه فرستاد تا آنان را نيز بر بيعت مردم بصره آگاه و اهل كوفه را به بيعت دعوت نمايند، آن دو فرستاده آمدند و مردم را گردآورده و رسالت خود را ابلاغ و آنها را به بيعت با عبيدالله بن زياد خواندند.

حارث بن يزيد شيباني بپاخاست و گفت: خدا را حمد مي كنيم كه ما را از فرزند سميه راحت كرد، اكنون با او بيعت كنيم؟! هرگز!! و به آن دو فرستاده سنگ پرتاب كرد و ديگران نيز چنين كردند.

آن دو فرستاده به بصره بازگشتند و شرح حال را براي عبيدالله گزارش كردند، مردم بصره گفتند: اهل كوفه عبيدالله را خلع كنند و ما با او بيعت كنيم؟! هرگز چنين نشود! لذا قدرت عبيدالله در بصره ضعيف شد، فرمان مي داد و اجرا نمي شد، سخن او را به او بازگرداندند و اعوان و انصار او كم شدند.

سلمة بن ذؤيب در بازار بصره ايستاد و در دست لوائي داشت و فرياد برآورد: اي


مردم! من شما را مي خوانم كه با عبدالله بن زبير كه به حرم الهي پناه گرفته بيعت كنيد.

مردم گرد او جمع شدند و دست به دست او داده و با ابن زبير بيعت نمودند.

خبر به ابن زياد رسيد و به مردم گفت: به من خبر رسيد كه با من بيعت كرده و آنگاه دست به ديوار كشيديد، امرم را فرمان نبرديد، بين اعوان من با من حائل شديد، و اين سلمة بن ذؤيب است كه آمده شما را به اختلاف دعوت نموده تا اجتماع شما را به تفرقه مبدل ساخته شما را وادار سازد كه به روي يكديگر شمشير بكشيد و يكديگر را بكشيد.

احنف گفت: ما سلمه را نزد تو خواهيم آورد.

چون سلمه را آوردند عبيدالله بن زياد ديد كه او با گروه زيادي همراه است، ياران عبيدالله بن زياد از اطراف او پراكنده شدند؛ عبيدالله رؤساي لشكر را خواست، آنها نيز از او اطاعت نكردند و گفتند: اگر ما با اين گروه مقاتله كنيم و بر ما غالب آيند، ما و تو را خواهند كشت [1]


پاورقي

[1] کامل ابن ‏اثير 131 /4.