بازگشت

سفير روم و مجلس يزيد


سفير روم كه شاهد اين صحنه هاي دلخراش بود، رو به يزيد كرد و گفت: اين سر كيست كه در مقابل توست؟

يزيد با تعجب پرسيد: براي چه اين سؤال را مي كني؟

گفت: چون به روم بازگردم، او من درباره ي آنچه كه ديده ام سؤال كنند، و بايد علت اين شادي و سرور را بدانم كه با قيصر روم در ميان بگذارم تا او نيز خشنود گردد!

يزيد گفت: اين سر حسين پسر فاطمه دختر محمد است.

سفير پرسيد: اين محمد، همان پيغمبر شماست؟!

يزيد گفت: آري.

سفير دگرباره پرسيد: پدر او كيست؟

يزيد گفت: علي بن ابي طالب، پسر عموي رسول خدا است.

سفير گفت: نابود گرديد با چنين آئيني كه داريد!! دين من بهتر از دين توست! زيرا


پدر من از نبيرگان داود است و ميان من و داود، پدران بسيار قرار گرفته اند و مرا پيروان آئين احترام كنند و جاي سم آن خري كه عيسي يك بار بر آن سوار شده بود در كليسائي است كه مردم به زيارت آن مي روند، و شما فرزند پيغمبر خويش را مي كشيد! با اينكه جز دختري در ميانه واسطه نيست!! اين دين شما چگونه ديني است؟! [1] .

در نقل ديگري آمده است كه: يزيد چون اين سخنان را شنيد گفت: بايد اين نصراني را كشت كه ما را در مملكت خود رسوا نمود!

سفير چون چنان ديد گفت: اكنون كه مرا خواهي كشت پس اين سخن را نيز گوش كن! شب گذشته رسول خدا را در خواب ديدم و او مرا به بهشت مژده داد، و من از اين خواب بسي در حيرت بودم، اكنون تعبير آن خواب بر من آشكار شد كه آن بشارت درست بوده است. سپس شهادتين را گفت و سر مبارك امام را به سينه گرفت و مي بوسيد و مي گريست تا او را كشتند [2] .

در روايتي آمده است كه: اهل مجلس به هنگام قتل فرستاده ي پادشاه روم، از سر مقدس شنيدند كه با صدايي رسا و بياني شيوا فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله» [3] .


پاورقي

[1] بحارالانوار 141 /45.

[2] الملهوف 79.

[3] مقتل الحسين مقرم 355.