بازگشت

فاطمه بنت الحسين


در اين هنگام مردي شامي در حالي كه به فاطمه [1] دختر امام حسين عليه السلام اشاره


مي كرد به يزيد گفت: اين كنيز را به من ببخش!

فاطمه در حالي كه مي لرزيد خود را بسوي عمه اش زينب كشانيده و چادر او را گرفت و گفت: عمه جان! يتيم شدم، كنيز هم بشوم؟ [2]

زينب عليها السلام رو به آن مرد شامي كرده گفت: نه تو و نه يزيد هيچكدام توان به كنيزي بردن اين دختر را نداريد!

يزيد خطاب به زينب عليها السلام گفت: بخدا سوگند كه مي توانم! و اگر بخواهم، چنين كنم!

زينب عليها السلام فرمود: و الله! هرگز خداوند چنين قدرت و سلطه اي به تو نداده است، مگر اينكه از اسلام روي گرداني و به دين ديگري درآيي!

يزيد از خشم برافروخت و گفت: با من چنين سخن مي گويي؟! پدر و برادر تو از دين بيرون رفتند!!

زينب فرمود: تو و پدر و جدت دين خدا و دين پدر و برادرم را پذيرفتيد، اگر مسلمان باشي!

يزيد گفت: اي دشمن خدا! دروغ مي گويي!

زينب گفت: تو به ظاهر اميري و ظالمانه ناسزا مي دهي و با قدرت و سلطه اي كه اكنون داري زور مي گويي!

در اينجا گويا يزيد احساس شرم كرد و ساكت شد.

و در روايت سيد آمده است: مرد شامي پرسيد: مگر اين دختر كيست؟!

يزيد گفت: او فاطمه دختر حسين، و آن زن زينب دختر علي بن ابي طالب است.

مرد شامي گفت: حسين، پسر فاطمه و علي؟!


يزيد گفت: آري!

مرد شامي گفت: اي يزيد! خدا تو را لعنت كند كه خاندان پيامبر را مي كشي و فرزندان او را اسير مي كني! بخدا سوگند من گمان مي كردم اينان اسيران روم هستند.

يزيد به مرد شامي گفت: بخدا سوگند تو را نيز به آنها ملحق خواهم كرد!و دستور داد تا گردنش را بزنند [3] .

در اين هنگام يزيد دستور داد چوب دستي او را كه از چوب خيزران بود برايش آوردند، و در مقابل چشمان اهل بيت عليهم السلام با آن چوب بر لب و دندان مبارك امام حسين عليه السلام مي زد.

زينب عليها السلام با ديدن اين صحنه دست برد و گريبان چاك داد و فرياد مي زد: «يا حسيناه! يا حبيب رسول الله! يابن مكة و مني! يابن فاطمه الزهراء سيدة النساء! يابن بنت المصطفي!».

ناله ي حضرت چنان جانسوز بود كه هر كه را در آن مجلس بود به گريه واداشت و يزيد به دست خود آن سر مقدس را در پيش روي خود گذارد! بناگاه صداي زني هاشمي از قصر يزيد به گوش رسيد كه مي گفت: «يا حبيباه! يا سيد اهل بيتاه! يابن محمداه! يا ربيع الارامل و اليتامي! يا قتيل اولاد الادعياء!» [4] .

چون اين صدا به گوش حاضران در مجلس رسيد، بار ديگر به گريه درآمدند! [5] .

يزيد چون آواي گريه ي زنان اهل بيت عليهم السلام و فرياد وا حسيناه آنان را شنيد، از روي شماتت گفت:




يا صيحة تحمد من صوائح

ما اهون الموت علي النوائح [6] .



سپس دست برد و چوب خيزران را برداشت و با آن به لب و دندان آن حضرت مي زد! و اين اشعار را كه منسوب به عبدالله بن زبعري [7] است خواند:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



لا هلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندف ان لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل [8] [9] .



ابوبرزه ي اسلمي [10] گفت: اي يزيد! واي بر تو! بر دندانهاي حسين پسر فاطمه


چوب مي زني در حالي كه من شاهد بودم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم همين لبها و دندانها را مي بوسيد و به حسن و حسين عليهماالسلام مي فرمود: شما دو سيد جوانان اهل بهشتيد، خداوند قاتل شما را نابود كند و او را مورد لعنت خود قرار دهد و دوزخ را براي او آماده سازد!

يزيد با شنيدن اين جملات در خشم شد و دستود داد او را از مجلس بيرون كردند [11] .

يزيد همانگونه كه با چوب بر لب و دهان مبارك امام عليه السلام مي زد رو به سر مبارك كرده فرمود: اي حسين! نواختن مرا چگونه ديدي؟!

كنيزي كه از قصر يزيد بيرون آمده بود، آن صحنه ي دلخراش را چون ديد، گفت: خدا دست و پايت را از بدن جدا كند و به آتش دنيا پيش از آتش آخرت بسوزاند، اي ملعون! دندانهايي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بارها آنها را مي بوسيد چوب مي زني؟!

يزيد گفت: اين چه سخني است كه در اين مجلس بر زبان مي آوري؟! خدا سر از بدنت جدا كند!

كنيزك گفت: اي يزيد! من در حالتي ميان خواب و بيداري بودم، مشاهده كردم كه در آسمان گشوده شد و نردباني از نور را ديدم كه بر زمين آمد و دو نوجوان كه لباسهاي سبز رنگي دربر داشتند از آن نردبان به زير آمدند، بساطي از زبرجد بهشتي براي آنها گسترده شد كه نور آن از شرق تا غرب را فراگرفت- و آن بساط در ميان خانه اي بود- به ناگاه مردي با صورتي همانند ماه و ميان قامت از آن نردبان به زير آمد و در كنار آن سفره نشست و با صداي بلند فرمود: پدرم آدم! به زير آي! پدرم ابراهيم! و اي برادرم موسي! واي برادرم عيسي! به زير آئيد! سپس بانويي را ديدم كه ايستاده و موي خود را پريشان كرده و فرياد مي زند: حوا! ساره! خواهرم مريم! و مادرم


خديجه! به زير آئيد، و هاتفي گفت: اين فاطمه ي زهرا، دختر محمد مصطفي و همسر علي مرتضي و مادر سيدالشهداء حسين كشته ي زمين كربلا صلي الله عليهم اجمعين است.

آنگاه فاطمه ي زهرا عليها السلام گفت: اي پدر! نمي بيني كه امت تو با فرزندم حسين چه كردند؟!

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بشدت گريست و همراهان او نيز با او گريستند، سپس روي به جانب حضرت آدم نمود وگفت: پدرم آدم! نمي بيني ستمگران بعد از من، با فرزندم حسين چه كردند؟! شفاعت من در روز قيامت به آنان نخواهد رسيد.

حضرت آدم گريست و ديگران نيز گريه كردند و فرشتگان خدا به گريه درآمدند، سپس گروه زيادي را ديدم كه قريب به هشتاد هزار مرد بودند و در پيشاپيش آنها نوجواني قرار داشت و پرچم سبز رنگي در دستش بود و در دست آن گروه بيشمار سلاحهاي آتشين بود و آنها را حركت مي دادند و مي گفتند: اي آتش! صاحب اين خانه- يزيد بن معاويه- را بگير! و در آن هنگام، تو را ديدم كه فرياد مي زني: آتش! آتش و كجا راه گريزي از آتش است؟!

يزيد چون خواب آن كنيزك را شنيد، گفت: واي بر تو! اين چه سخني بود؟! مي خواستي مرا در برابر مردم شرمنده كني؟! سپس دستور داد تا سر از بدن آن كنيزك جدا كردند! [12] .


پاورقي

[1] مادر او، ام‏اسحق- دختر طلحة بن عبيدالله- است. ام‏اسحق ابتدا همسر امام حسن مجتبي بود و به هنگام شهادت خود، امام حسن از برادر خود امام حسين خواست تا او را به همسري برگزيند، و او فاطمه بزاد. و امام حسين عليه‏ السلام دخترش فاطمه را به همسري فرزند برادرش- حسن بن الحسن درآورد، و فرمود: من فاطمه را که شباهت بيشتري به مادرم فاطمه‏ي زهرا دارد به عنوان همسري براي تو برگزيدم و از او چهار فرزند بياورد. و فاطمه بنت الحسين، محدثه بوده است و او از پدرش حسين عليه‏ السلام نقل کرده است که از رسول خدا شنيدم که فرمود: «ما من مسلم و لا مسلمة نصيبه مصيبة و ان قدم عهدها فيحدث لها استرجاعا الا احدث الله له عند ذلک و اعطاه ثواب ما وعده بها يوم اصيب بها». (قمقام زخار 636).

[2] ارشاد شيخ ‏مفيد 120 /2.

[3] بحارالانوار 136 /45.

[4] در مصدر ذکر نشده است که صدا از چه کسي بوده است ولي به قرينه‏ي اينکه صداي زني هاشمي بوده است حتما از زنان اهل ‏بيت بوده که او را همراه ديگر زنان به مجلس يزيد آورده بودند.

[5] الدمعة الساکبة 105 /5.

[6] «اين فرياد از زنانيکه شيون مي‏کنند روا و پسنديده است! چه آسان است مرگ عزيزان بر زناني که نوحه به مزد کنند».

[7] عبدالله بن زبعري، از دشمنان سرسخت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در عصر جاهليت است که نسبت به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و اصحاب او با زبان و از ژرفاي قلب، دشمني مي‏ورزيد، و چون رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مکه را فتح کرد، گريخت و به نجران رفت! ولي بعد به نزد پيامبر آمده اظهار ندامت کرد و مسلمان شد! او شاعر توانايي بود و اين اشعار را که يزيد خواند قسمتي از اشعار اوست که سرآغاز آن اشعار چنين است:



يا غراب البين اسمعت فقل

انما تندب امرا قد فعل



ان للخير و الشر مدي

و سواء قبر مثر و مقل.

[8] «کاش کسان من که در جنگ بدر کشته شدند مي‏ديدند زاري کردن قبيله‏ي خزرج را از زدن نيزه؛ در آن حال از شادي فرياد ميزدند و مي‏گفتند: اي يزيد! دستت شل مباد؛ بني‏هاشم با سلطنت بازي کردند، نه خبري آمد و نه وحيي نازل شد؛ من از دودمان خندف نباشم اگر انتقام نگيرم از فرزندان احمد به خاطر آنچه او کرد».عبدالله اين اشعار را پس از جنگ احد و کشته شدن ياران و اصحاب رسول خدا سرود! و در آن آرزو کرد اي کاش کشتگان ما در بدر بودند و مي‏ديدند که چگونه قبيله‏ي خزرج از زدن نيزه زاري مي‏کردند!!.

[9] قمقام زخار 561. البته همانگونه که از بيت دوم و سوم اشعار مشهود است، فقط بيت اول آن «ليت اشياخي ببدر شهدوا» از ابن زبعري است و بيت دوم و سوم از خود يزيد بن معاويه مي‏باشد.

[10] ابوبرزه‏ي اسلمي نامش علي الاصح نضلة بن عبيد و از اصحاب رسول خداست و در بصره سکونت نمود و گفته شده که در سال 64 وفات يافت. (الاستيعاب 161 /4).

[11] بحارالانوار 132 /45.

[12] رياض الاحزان 122.