بازگشت

مجلس يزيد


پس از اينكه كاروان اسيران را وارد شام كردند، روانه ي مسجد جامع شهر شدند و در مسجد منتظر ماندند تا اجازه ي ورود به مجلس يزيد را بگيرند. در اين هنگام مروان بن


حكم به مسجد آمد و از حادثه ي كربلا پرسيد، براي او شرح دادند، و او چيزي نگفت و رفت! پس از او يحيي بن حكم وارد مسجد شد و او نيز از جريان كربلا جويا شد، براي او نيز ماجرا را نقل كردند، او از جاي برخاست در حالي كه مي گفت: بخدا سوگند در روز قيامت از ديدار محمد محروم و از شفاعت او دور خواهيد ماند، و من از اين پس با شما يكدل نباشم و در هيچ امري شما را همراهي نخواهم كرد! [1]

بهر حال اجازه ي ورود به مجلس يزيد صادر شد و اهل بيت عليهم السلام را در حالي كه دست مردها- كه دوازده نفر بودند [2] - به گردنشان بسته شده بود و همه ي اسيران نيز به يكديگر زنجير شده بودند وارد مجلس يزيد نمودند.

يزيد در قصر خود در محلي مشرف بر جيرون [3] .


پس از وارد نمودن اسيران به مجلس يزيد ايشان را در مقابل او نگاه داشتند، امام چهارم عليه السلام به يزيد فرمود: اگر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ما را در اين حالت ببيند گمان داري با تو چه خواهد كرد؟

و فاطمه دختر امام حسين عليه السلام فرياد زد: اي يزيد! آيا دختران رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بايد اينگونه به اسارت گرفته شوند؟

اهل مجلس با شنيدن اين جمله از دختر امام حسين عليه السلام به گريه افتادند به گونه اي كه صداي گريه ي ايشان شنيده مي شد.

يزيد چون وضعيت را بدين صورت ديد ناچار دستور داد دستهاي امام چهارم را باز كنند.

در اين هنگام سر مبارك امام حسين عليه السلام را در حالي كه شستشو داده و محاسن مبارك حضرت را شانه زده بودند، در تشتي از طلا قرار داده و در مقابل يزيد گذاردند، و يزيد با چوبي كه در دست داشت بر دندانهاي مبارك امام عليه السلام مي زد [4] .

يزيد گفت:



نفلق هاما من اناس اعزة

علينا و هم كانوا اعق و اظلما [5] .



يحيي بن حكم [6] گفت:




لهام بجنب الطف ادني قرابة

من ابن زياد العبد ذي النسب الوغل



سمية امسي نسلها عدد الحصي

و بنت رسول الله ليست بذي نسل [7] .



يزيد بر سينه ي او كوبيد و گفت: خاموش باش [8] [9] .

سپس يزيد رو به اهل مجلس كرد و گفت: اين مرد [10] مي باليد و مي گفت: پدر من بهتر از پدر يزيد، مادرم بهتر از مادر او، و جد من بهتر از جد اوست، و من خود را بهتر از او مي دانم و همين ها بود كه او را كشت!!!

اما سخن او كه پدرم بهتر از پدر يزيد است، كار پدر من با پدر او به داوري كشيد و خدا به نفع پدر من داوري كرد!!

و اما سخن او كه مادرم بهتر او مادر يزيد است، آري بجان خودم سوگند كه بدون ترديد فاطمه دختر رسول خدا بهتر از مادر من است.

و اما گفته ي او كه جدم بهتر از جد اوست، بلي! مسلما كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نمي تواند بگويد كه جد من بهتر از محمد است! [11] .

و اما اينكه گفت: من بهتر از يزيدم، شايد او اين آيه را تلاوت نكرده است «قل اللهم مالك الملك!» [12] [13] .


آنگاه يزيد به امام سجاد عليه السلام گفت: اي پسر حسين! پدرت رابطه ي خويشاوندي را ناديده گرفت و مقام و منزلت مرا درنيافت! و با سلطنت من در آويخت و خدا آنگونه كه ديدي با او رفتار كرد!!

علي بن الحسين عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود (ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك علي الله يسير) [14] .

يزيد به فرزند خود خالد گفت: پاسخ او را بده! ولي خالد ندانست چه جوابي گويد! يزيد به او گفت: بگو (ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير» [15] [16] .

ابن شهر آشوب گفته است: پس از آن علي بن الحسين عليه السلام فرمود: اي پسر معاويه و هند و صخر! نبوت و پيشوايي هميشه در اختيار پدران و نياكان من بوده پيش از آنكه تو زاده شوي! به راستي كه در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست جدم علي بن ابي طالب و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود!

آنگاه علي بن الحسين عليه السلام اين شعر را خواند:



ماذا تقولون اذ قال النبي لكم

ماذا فعلتم و انتم آخر الامم



بعترتي و باهلي مفتقدي

منهم اساري و منهم ضرجوا بدم [17] .



سپس امام چهارم عليه السلام ادامه داده فرمود: اي يزيد! واي بر تو! اگر مي دانستي چه عمل زشتي را مرتكب شده اي و با پدرم و اهل بيت و برادر و عموهاي من چه كرده اي، مسلمأ به كوهها مي گريختي! و بر روي خاكستر مي نشستي! و فرياد به


واويلا بلند مي كردي! كه سر پدرم حسين فرزند فاطمه و علي را بر سر در دروازه ي شهر آويخته اي! و ما امانت رسول خدا در ميان شما هستيم؛ تو را به خواري و پشيماني فردا بشارت مي دهم! و پشيماني فردا زماني است كه مردم در روز قيامت گردآيند [18] .

در نقلي ديگر آمده است كه يزيد رو به زينب كبري عليها السلام كرد و گفت: سخن بگو.

حضرت زينب عليها السلام به امام سجاد عليه السلام اشاره نموده فرمود: ايشان سخنگوي ماست.

سپس امام سجاد عليه السلام اين اشعار را خواند:



لا تطمعوا ان تهينونا فنكرمكم

و ان نكف الذي عنكم و تؤذونا



و الله يعلم انا لا نحبكم

و لا نلومكم ان لا تحبونا [19] .



يزيد گفت: راست گفتي اي جوان، ولي پدر و جد تو خواستند امير باشند و خداي را سپاس كه آنان را كشت و خونشان را ريخت! [20] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري 234 /5.

[2] العقد الفريد 4/169.

[3] جيرون در دمشق، ابتدا مصلاي صائبين بوده و سپس يونانيها در آن مکان به تعظيم دين خود پرداخته و بعد از آن بدست يهود افتاد و همچنين زماني در اختيار بت‏پرستان بود، و درب اين بنا را که از بناهاي بسيار زيبا بوده «باب‏الجيرون» مي‏گفتند، و سر حضرت يحيي بن زکريا را در همين باب جيرون آويختند و پس از آن سر حسين بن علي در همين موضع آويخته شد و مکان آن ظاهرا در همين مسجد اموي است. (مقتل الحسين مقرم 348)، نفس المهموم 435.

[4] اخبار الدول و آثار الاول للقرماني 108.

[5] «سرهايي را شکافتيم از کساني که عزيز بودند، و آنها آزار دهنده‏تر و ستمکارتر بودند».

[6] صاحب «مناقب» نام اين شخص را عبد الرحمن بن حکم ذکر کرده است که برادر يحيي بن حکم بن العاص است، و ابوالفرج از کلبي روايت کرده است که عبد الرحمن بن حکم بن ابي‏ العاص نزد يزيد نشسته بود که عبيدالله بن زياد سر حسين را نزد او فرستاد و چون طشت را در پيش يزيد گذاشتند عبد الرحمن گريست و گفت:



ابلغ اميرالمؤمنين فلا نکن

کوتر قوس و ليس لها نبل



«به اميرالمومنين ابلاغ کن که همانند کماني که تير نداشته باشد، نيستيم».

و ابن ‏نما اين اشعار را به حسن بن حسن نسبت داده است. (مثير الاحزان 100).

[7] «آن کساني که در کنار طف بودند به ما نزديکترند از ابن زياد عبد، که نسب پستي دارد؛ نسل سميه مادر زياد به شماره‏ي ريگهاست! اما از دختر پيغمبر نسلي بجاي نماند».

[8] ارشاد شيخ مفيد 119 /2.

[9] و در روايتي ديگر آمده است که: يزيد سر به گوش عبد الرحمن نهاد و گفت: سبحان‏الله! آيا در چنين موقعيتي اينگونه سخن مي‏گويي؟! آيا سکوت براي تو مسير نبود؟ (الدمعه الساکبة 94 /5).

[10] منظورش از اين مرد، امام حسين عليه‏ السلام است.

[11] اين تعبير از يزيد حاکي از بي‏ايماني اوست، زيرا مي‏گويد «کسي که به خدا و روز قيامت ايمان دارد» و نمي‏گويد «من مي‏گويم که پيامبر جد حسين بهتر از جد من است».

[12] سوره‏ي آل‏عمران: 26.

[13] بحارالانوار 131 /45.

[14] سوره‏ي حديد 22.

[15] سوره‏ي شوري 30.

[16] ارشاد شيخ مفيد 120 /2.

[17] «چه پاسخ مي‏دهيد هنگاميکه پيامبر شما را گويد: چه کرديد در حالي که شما آخرين امتيد، به عترت و خاندانم بعد از فقدان من، برخي را اسير و بعضي را آغشته به خون نموده‏ايد».

[18] بحارالانوار 135 /45.

[19] «اين توقع را نداشته باشيد که شما به ما اهانت کنيد و ما شما را گرامي بداريم!، و ما از آزار نمودن شما خودداري کنيم ولي شما در آزار ما بکوشيد؛ خدا مي‏داند که ما شما را دوست نمي‏داريم، و شما را بدين‏خاطر که ما را دوست نمي‏درايد، سرزنش نمي‏کنيم».

[20] بحارالانوار 175 /45.