بازگشت

غارت خيام


دشمن در غارت خيمه هاي حسيني بر يكديگر سبقت مي گرفتند بگونه اي كه چادر از سر زنان مي كشيدند، دختران آل رسول از سرا پرده ي خود بيرون آمده و همه مي گريستند واز فراق عزيزان وبزرگان خويش شيون مي كردند.

حميد بن مسلم روايت كرده است كه: زني را ديدم از قبيله ي بني بكر بن وائل با شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود و هنگامي كه ديد آن گروه بر زنان حسين و خيام آنها يورش برده و غارت مي كنند، شمشيري بدست گرفت و بسوي خيام آمده قبيله خود را صدا زد و گفت: اي آل بكر بن وائل! آيا دختران رسول خدا را تاراج مي كنند؟ «لا حكم الا لله، يا لثارات رسول الله»«هيچ فرماني جز فرمان خداوند نيست، به خونخواهي رسول خدا برخيزيد»، شوهرش او را گرفت و به جاي خود باز گرداند.

راوي گفت: سپاهيان عمر بن سعد زنان را از خيمه ها بيرون نموده و آتش در آن افكندند، كه زنان به بيرون دويدند در حالي كه جامه هايشان ربوده سر وپاي آنها برهنه بود [1] .

آنگاه يك مرد پستي از سپاه دشمن به ام كلثوم يورش برد وگوشواره ي او را بدر آورد! و آن خبيث در حالي كه مي گريست متوجه فاطمه بنت الحسين گرديد و خلخال از پايش كشيد!

دختر امام حسين عليه السلام با تعجب به او گفت: چرا گريه مي كني؟!!


او در پاسخ گفت: چگونه نگريم در حالي كه اموال دختر رسول خدا را غارت مي كنم!

فاطمه بنت الحسين چون اين عطوفت را ديد به او گفت: پس چنين مكن!

آن مرد گفت: هراس دارم ديگري آن را بردارد! [2]

پس آنچه در خيام از اموال و امتعه بود به يغما بردند. شمر قطعه طلائي را در خيام يافت آن را به دخترش داد تا براي خود زيوري بسازد! آن طلا را نزد طلا ساز برد و چون آن طلا را در آتش گذاشت از بين رفت [3] .

حميد بن مسلم مي گويد: بخدا سوگند من ديدم كه سپاهيان ابن سعد كه به خيمه ها يورش برده بودند بر سر تصاحب جامه هاي زنان با آنها نزاع مي كردند تا اينكه مغلوب شده و جامه ي آنها را مي بردند.

شمر با گروهي از پياده نظام به خيمه ي علي بن الحسين عليه السلام آمدند و او بر فراش خود خوابيده و به شدت بيمار بود، همراهان شمر به او گفتند كه: اين بيمار را به قتل نمي رساني؟

حميد بن مسلم مي گويد: من گفتم: سبحان الله! آيا نوجوانان [4] هم كشته مي شوند؟ اين كودك است و بيماري او را بس است؛ پس من اصرار نمودم تا اينكه آنها را از كشتن او باز داشتم [5] .

شمر گفت ابن زياد مرا امر كرده است كه فرزندان حسين را بقتل برسانم ولي عمر بن سعد در جلوگيري از كشتن او مبالغه كرد؛ خصوصأ چون زينب دختر


اميرالمؤمنين از قصد شمر مطلع شد آمد و گفت: او هرگز كشته نشود تا من كشته نشوم، آنگاه دست از او كشيدند [6] .

فاطمه بنت الحسين عليها السلام مي گويد: مردي را ديدم كه زنان را با سر نيزه ي خود تعقيب مي كرد، بعضي از آنان به بعضي پناه مي بردند! و جامه ها و زيور آنان را ربوده بودند! و آن مرد چون مرا ديد آهنگ من نمود، گريختم! او مرا دنبال نمود و با نيزه بر من حمله كرد كه من بر صورت خود افتاده و بيهوش شدم! و چون به هوش آمدم عمه ام ام كلثوم را ديدم كه بر بالين من نشسته و گريه مي كند [7] .


پاورقي

[1] بحار الانوار 45/179.

[2] امالي شيخ صدوق، مجلس 31، حديث 2.

[3] حياة الامام الحسين 301 /3.

[4] گر چه امام سجاد عليه‏ السلام در آن هنگام 23 ساله بود ولي اين تعبير حميد بن سلم براي جلوگيري از قتل امام بوده است، چه آنکه از مقررات جنگهاي صدر اسلام اين بود که کودکان را نمي‏کشتند.

[5] ارشاد شيخ مفيد 112 /2.

[6] مقتل الحسين مقرم 301.

[7] مقتل الحسين مقرم 300.