بازگشت

فرزندان امام حسن


1- قاسم بن حسن

مادرش رمله نام داشت [1] و او نوجواني بود كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، وقتي براي اجازه ي ميدان رفتن خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، امام عليه السلام نظر بر او افكند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گريه كردند تا از حال رفتند، آنگاه براي مبارزه از امام اذن خواست ولي امام ابا كرد، قاسم به دست و پاي امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به ميدان آمد در حالي كه اشكش بر گونه هايش جاري بود و اين رجز را مي خواند:



ان تنكروني فانا ابن الحسن

سبط النبي المصطفي الموتمن



هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس ال سقوا صوب المزن [2] .



نوشته اند كه: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شديدي كرد و با همان كودكي سي و پنج نفر را به قتل رساند.

حميد بن مسلم مي گويد: من در ميان سپاه كوفه ايستاده بودم و به اين نوجوان نظر مي كردم كه پيراهني در بر و نعليني به پا داشت پس بند يكي از آنها پاره شد و فراموش نمي كنم كه بند نعلين پاي چپ او بود، عمرو بن سعد ازدي به من گفت كه: من بر او حمله خواهم كرد.

به او گفتم: سبحان الله! چه منظوري داري؟ بخدا قسم كه اگر او مرا بكشد من دست خود را بسوي او دراز نكنم، اين گروه كه اطراف او را گرفته اند او را بس است! او گفت: من به او حمله خواهم كرد.


پس به قاسم حمله كرد و ضربتي بر فرق او زد كه به صورت بر زمين افتاد و فرياد برآورد: يا عماه! پس حسين عليه السلام با شتاب آمد و از ميان صفوف گذشته تا بر بالين قاسم رسيد و ضربتي بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پيش آورد، دستش از مرفق جدا گرديد و كمك طلبيد، سپاه كوفه براي نجات او شتافتند و جنگ شديدي درگرفت و سينه ي او در زير سم اسبان خرد شد [3] ، غبار فضاي ميدان را پر كرده بود، چون غبار نشست، امام حسين عليه السلام فرمود: چقدر بر عموي تو سخت است كه او را به كمك بخواني و از دست او كاري بر نيايد و يا اگر كاري هم بتواند انجام دهد براي تو سودي نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومي كه تو را كشتند [4] .

آنگاه امام حسين عليه السلام قاسم را به سينه گرفت و او را از ميدان بيرون برد.

حميد بن مسلم مي گويد: من به پاهاي آن نوجوان نظر مي كردم و مي ديدم كه بر زمين كشيده مي شود و امام سينه ي خود را به سينه ي او چسبانيده بود. با خود گفتم: كه او را به كجا مي برد؟ ديدم او را آورد و در كنار كشته ي فرزندش علي بن الحسين و ساير شهداي خاندان خود قرار داد [5] .

و در «كفاية الطالب» آمده است: وقتي قاسم از روي اسب بر زمين افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ايستاده بود و نظاره گر صحنه بود، و حسين عليه السلام در حالي كه قاسم را به سينه گرفته بود اين اشعار را مي خواند:



غريبون عن اوطانهم و ديارهم

تنوح عليهم في البراري وحوشها



و كيف و لا تبكي العيون لمعشر

سيوف الاعادي في البراري تنوشها






بدور تواري نورها فتغيرت

محاسنها ترب الفلاة نعوشها [6] .



يكي در يتيم از رشته ي عشق

برآمد تا كه گردد كشته ي عشق



به خاك پاي آن شه سود رخسار

بگفت اي از تو پيدا عرش دادار



غم بي ياريت او داور داد

مرا درد يتيمي برده از ياد



2- ابوبكر بن الحسن

او و برادرش قاسم از يك مادر و پدر بودند. از امام باقر عليه السلام نقل است كه او را مردي به نام عقبة الغنوي به شهادت رسانيد [7] .

3- عبدالله بن الحسن

در حالي كه سپاه كوفه امام عليه السلام را محاصره كرده بود، عبدالله بن الحسن كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود مي خواست خود را شتابان به امام عليه السلام برساند، زينب كبري خواست تا او را از اين عمل باز دارد ولي او مقاومت مي كرد و مي گفت: بخدا قسم كه از عمويم هرگز جدا نمي گردم. در اين هنگام بحر بن كعب- و بعضي گفته اند حرمله بن كاهل- با شمشير به امام حسين عليه السلام حمله كرد، عبدالله به او گفت: اي پسر زن بدكاره! مي خواهي عمويم را بكشي؟ و او شمشير خود را به طرف آن كودك فرود آورد، عبدالله دست خود را سپر قرار داد و شمشير، دست او را قطع كرده و آن را به پوست آويزان كرد، پس او فرياد مي زد: اي مادر!

امام حسين عليه السلام آن كودك را در آغوش كشيد و گفت: اي پسر برادر! در اين سختي


شكيبا باش و از خداي خود چشم نيكي دار تا تو را به پدران نيكو كارت ملحق كند.

حرملة بن كاهل تيري به او زد در حالي كه در دامان امام قرار داشت و آن كودك به شهادت رسيد [8] .



شهش بگرفت همچون جان شيرين

بگفت اي يادگار يار ديرين



چرا بيرون شدي از خرگه اي جان

نمي بيني مگر پيكان پران



بناگه ظالمي زان قوم گمراه

حوالت كرد تيغي بر سر شاه



براي حفظ شه كودك حذر كرد

بر آن تيغ دست خود سپر كرد



جدا گرديد دست كودك از تن

به شه گفتا ببين چون كرد با من



چو ديدش حرمله آن كفر بدبخت

بزد بر سينه اش تيري چنان سخت



كه كودك جان بداد و بي مهابا

پريد از دست شه تا نزد بابا



4- حسن بن الحسن

يكي ديگر از فرزندان امام مجتبي، حسن مثني است، او روز عاشورا به ميدان آمد و همانند دليران رزمجو جنگيد تا به زمين افتاد؛ هنگامي كه سپاه كوفه براي جدا كردن سرهاي شهدا آمدند، ديدند كه او هنوز زنده است و رمقي در او باقي است، اسماء بن خارجه كه از خويشان مادري او بود، وساطت كرد و او را با خود به كوفه برد و مداوا كرد تا زخمهاي تن او التيام يافت و بعد از كوفه به مدينه رفت [9] .


پاورقي

[1] ابصار العين 36.

[2] «اگر مرا نمي‏شناسيد من فرزند امام حسن هستم، که او فرزند پيامبر خدا برگزيده و مؤتمن است. اين حسين است که همانند اسير در ميان گروهي که خدا آنها را از بارانش سيراب نکند».

[3] در اينکه بدن قاسم زير سم اسبان رفته و يا قاتل او، اختلاف است و لکن ظاهر عبارت شيخ مفيد در ارشاد و ديگران اين است که بدن قاتل او زير سم اسبان رفته است.

[4] بحارالانوار 34 /45.

[5] نفس المهموم 323.

[6] «از خانه‏ها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بيابانها بر آنها نوحه مي‏کند. چگونه چشمها نگريد بر گروهي که شمشيرهاي دشمنان، آنان را در بر گرفته؟ ماههايي که نور آنان خاموش و بدنهاي زيباي آنان را خاک بيابان دگرگون کرد». (وسيلد الدارين 252).

[7] ابوالفرج، شهادت او را قبل از قاسم نوشته است ولي طبري و جزري و شيخ مفيد شهادت اين نوجوان را بعد از قاسم ذکر کرده‏اند (نفس المهموم 325).

[8] الملهوف 51.

[9] حياة الامام الحسين 256 /3.