بازگشت

عمار بن عبدالله


عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است كه: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالي


كه عازم بسوي كربلا بود، به من گفت: امير، مرا فرمان داده است بسوي حسين حركت كنم. من او را از اينكار نهي كردم و گفتم: از اين قصد بازگرد! هنگامي كه از نزد او بيرون آمدم شخصي نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسين فرامي خواند؛ به نزد او رفتم در حالي كه نشسته بود، چون مرا ديد روي از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بيرون آمدم.

عمر بن سعد نزد ابن زياد رفت و گفت: مرا بدين مسئوليت گماردي و در ازاي آن، ولايت ري را به من اعطا كردي، و مردم هم از اين معامله آگاهند، ولي پيشنهادي دارم و آن اين است كه عده اي از اشراف كوفه هستند كه در اين مقاتله به همراهي آنان نياز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در اين مسير همراه باشند سپس نام تعدادي از اشراف كوفه را ذكر كرد، عبيدالله بن زياد گفت: ما در اينكه چه كسي را خواهيم فرستاد، او تو نظرخواهي نخواهيم كرد! اگر با اين گروه كه همراه تو هستند، از عهده ي انجام اين مأموريت بر مي آيي كه هيچ، در غير اينصورت بايد از امارت ري چشم بپوشي!

عمر بن سعد چون پافشاري عبيدالله را مشاهده كرد گفت: خواهم رفت [1] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري 409/5.