بازگشت

نينوي


«نينوي» ناحيه اي است در حوالي كوفه، از آن است كربلا كه حسين عليه السلام در آن كشته گرديد. (معجم البلدان 339 /5).

عقبة بن سمعان مي گويد: در اواخر شب امام حسين عليه السلام دستور داد از «قصر


بني مقاتل» آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت كرديم و ساعتي ركاب زديم امام عليه السلام همانگونه كه سوار بود مختصري به خواب رفت، سپس بيدار شد در حالي كه مي فرمود: «انالله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين» و دو يا سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد.

علي بن الحسين عليه السلام روي به پدر نمود و گفت: اي پدر! جانم بفداي تو باد، خدا را حمد كردي و آيه ي استرجاع خواندي، علت چيست؟

امام عليه السلام فرمود: پسرم! در اثناي راه مختصري به خواب رفتم [1] شخصي را ديدم كه سوار بر اسب بود و مي گفت: اين قوم سير مي كنند و اجل هم بسوي آنان در حركت است، دانستم كه خبر مرگ ماست كه به ما داده شده است.

علي بن الحسين عليه السلام گفت: اي پدر! بدي را خدا از تو دور گرداند، آيا ما بر حق نيستيم؟

امام عليه السلام فرمود: سوگند بآن كسي كه بازگشت بندگان بسوي اوست، ما بر حقيم.

علي بن الحسين عليه السلام گفت: پس ما را باكي از مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.

امام عليه السلام فرمود: خداوند تو را جزاي خير دهد آنگونه كه پدري را به فرزندش جزاي خير دهد [2]



مرگ اگر مرد است گو نزد من آي

تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ



من از او عمري ستانم جاودان

او زمن دلقي ستاند رنگ رنگ



چون سپيده ي صبح دميد، امام پياده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود حركت كردند؛ حر مي خواست آن حضرت را به سمت كوفه حركت دهد


ولي امام به شدت امتناع مي كرد تا چاشتگاه كه به «نينوي» رسيدند، ناگاه سواري از دور پديدار شد كه مسلح بود و از كوفه مي آمد، همه ايستادند و او را تماشا مي كردند، همين كه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بي آنكه به امام حسين و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبي را به دست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود به اين مضمون: چون نامه ي من به تو رسد و فرستاده ي من نزد تو آيد، حسين را نگاه دار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در بيابان بي سنگر و بدون آب! و من به قاصد گفته ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، و السلام [3] .

ابن نما از جابر عبدالله بن سمعان نقل كرده است: هنگامي كه نزديك «نينوي» رسيديم، مردي از قبيله ي كنده كه نامش مالك بن بشير بود [4] آمد و نامه ي عبيدالله بن زياد را براي حر آورد [5] .

ابوالشعثاء كندي به آن مرد كه آوردنده ي نامه بود نگريست، به نظرش آشنا آمد و گفت: تو مالك بن نسير نيستي؟!

گفت: آري. چون او هم از قبيله ي كنده بود.

ابوالشعثاء گفت: مادرت در عزايت بگريد چه آورده اي؟

گفت: چه آوردم؟! امام خود را فرمان بردم! و به بيعت خود وفادار ماندم!

ابوالشعثاء گفت: نافرماني پروردگار نمودي و امام خود را اطاعت كردي به چيزي كه موجب هلاك توست، ننگ و آتش را براي خود خريدي و امام تو بد امامي است، خداي عز و جل مي فرمايد «و جعلناهم ائمة يدعون الي النار و يوم القيامة


لا ينصرون» [6] كه امام تو از اينان است [7] .

حر خدمت امام آمد و نامه را براي آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در «نينوي» و يا «غاضريات» و يا «شفيه» [8] فرود آييم.

حر گفت: ممكن نيست زيرا عبيدالله اين آورنده ي نامه را بر من جاسوس گمارده است!

زهير گفت: بخدا سوگند چنان مي بينم كه پس از اين كار سخت تر گردد، اي پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براي ما آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از اين مي آيند، بجان خودم قسم كه بعد از ايشان آيند كساني كه ما طاقت مبارزه با آنها را نداريم.

امام عليه السلام فرمود: من ابتدا به جنگ با اين جماعت نمي كنم [9] .

زهير گفت: در اين نزديكي قريه اي است در كنار فرات كه داراي سنگر است، و فرات از همه طرف به آن احاطه دارد مگر از يك طرف.

امام حسين عليه السلام فرمود: نام اين قريه چيست؟

عرض كرد: آن را «عقر» مي گويند.

امام عليه السلام فرمود: پناه مي برم به خدا از عقر! [10] .


پس آن حضرت به حر التفات كرد و فرمود: كمي جلوتر برويم! پس مقداري از مسافت را امام عليه السلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين «كربلا» رسيدند [11] .



پاورقي

[1] خوارزمي همين خواب امام عليه‏ السلام را به تفضيلي که مذکور است در منزل ثعلبيه نقل کرده است (مقتل الحسين 226 /1).

[2] تاريخ طبري 407 /5.

[3] کامل ابن ‏اثير 51 /4.

[4] نام اين شخص در «مثير الاحزان» مالک بن بشير، ولي در عبارت «نفس المهموم» چنانچه ذکر خواهد شد مالک بن نسير است.

[5] مثير الاحزان 48.

[6] سورهي قصص: 41.

[7] نفس المهموم 204.

[8] «غاضريه» قريه‏اي است منسوب به غاضرة از بني‏اسد، و «شفيه» نام چاهي است براي قبيله‏ي بني‏اسد (مقتل الحسين مقرم 192). و بعضي گفته‏اند «شفيه» نام بلده‏اي است معروف نزديک کربلا که اسم فعلي آن «شفاثا» مي‏باشد (جلاء العيون شبر 159 /2).

[9] ارشاد شيخ مفيد 84 /2.

[10] عقر به مواضعي اطلاق مي‏شود از آنها عقر بابل است که نزديک کربلا است.

روايت شده است که: چون حسين عليه‏ السلام به کربلا رسيد و قشون عبيدالله او را احاطه کردند، از يکي از ياران سوال کرد: اين قريه را چه مي‏نامند (و اشاره به عقر نمود)؟ او در پاسخ گفت: نام آن عقر است. فرمود: به خدا پناه مي‏برم از عقر، آنگاه امام عليه‏ السلام سوال کرد: نام اين سرزمين که در آن هستيم چيست؟

گفتند کربلا. امام عليه‏ السلام فرمود: ارض کرب و بلاء. (معجم البلدان 445 /4).

[11] مقتل الحسين مقرم 191.