بازگشت

عذيب الهجانات


«عذيب» نام وادي است منسوب به بني تميم و فاصله ي آن تا قادسيه شش ميل است. (مراصد الاطلاع 925 /2).

روز دوشنبه بيست و هشتم ماه ذيحجه امام عليه السلام بر اين منزل وارد شدند [1] كه ناگهان چهار سوار به نامهاي نافع بن هلال و مجمع بن عبدالله و عمرو بن خالد و طرماح در حالي كه اسب نافع بن هلال را- كه «كامل» نام داشت- يدك كرده بودند، از راه رسيدند، و راهنماي آنها طرماح بن عدي بود. هنگامي كه بر امام حسين عليه السلام وارد شدند، حر روي بدانها كرد و گفت: اين چند تن از مردم كوفه اند، من آنها را بازداشت كرده و يا به كوفه بر مي گردانم.


امام عليه السلام فرمود: من اجازه ي چنين كاري را به تو نمي دهم، و همانطوري كه خود را از گزند تو حفظ مي كنم از آنان نيز محافظت خواهم كرد، زيرا اينها ياران منند همانند اصحابي كه با من از مدينه آمدند، پس اگر بر آن پيمان كه با من بستي، استواري آنها را رها كن، و گرنه با تو مي جنگم.

حر از بازداشت آنها صرف نظر كرد.

امام حسين عليه السلام به آنها فرمود كه: از كوفه برايم سخن بگوييد.

مجمع بن عبدالله عايذي گفت: به اشراف كوفه رشوه هايي گزاف دادند و چشم مال پرست آنها را پر كردند تا دلهاي آنان را نسبت به بني اميه نرم كرده باشند، و اينك يك دل و يك زبان با تو دشمني مي ورزند، اما ساير مردم دلشان با توست ولي فردا شمشيرهايشان به روي تو كشيده خواهد شد!

آنگاه امام عليه السلام درباره ي رسول خود، قيس بن مسهر صيداوي، پرسيد.

گفتند: او را حصين بن تميم گرفت و نزد ابن زياد فرستاد و او دستور داد كه قيس تو و پدرت را ناسزا گويد، اما قيس بر منبر رفت و بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به ياري تو خواند و آنان را از آمدنت با خبر كرد؛ ابن زياد دستور داد تا او را از بالاي قصر به زير افكندند.

در اين هنگام اشك در چشمان امام حسين عليه السلام حلقه زد و بر گونه اش جاري شد و اين آيه را قرائت كرد (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) [2] و گفت: خدايا بهشت را جايگاه ما و شيعيانمان قرار ده و ما را با ايشان در سراي رحمت خود جمع كن [3] [4] .

سپس امام عليه السلام روي به يارانش نمود و گفت: كسي از شما راه ديگري را غير از اين


راه مي شناسد؟

طرماح گفت: آري، اي پسر رسول خدا! من از راه آگاهم.

امام حسين عليه السلام فرمود: پيش رو.

طرماح در جلو افتاد و آن حضرت در پي او رفتند و او شروع به خواندن اين رجز نمود:



يا ناقتي لا تذعري من زجري

و امضي بنا قبل طلوع الفجر



بخير فتيان و خير سفر

آل رسول الله آل الفخر



السادة البيض الوجوه الزهر

الطاعنين بالرماح السمر



الضاربين بالسيوف البتر

حتي تحلي بكريم الفخر



الماجد الجد رحيب الصدر

اثابه الله لخير امر



عمره الله بقاء الدهر

يا مالك النفع معا و الضر



ايد حسينا سيدي بالنصر



علي الطغاة من بقايا الكفر

علي اللعينين سليلي صخر



يزيد لا زال حليف الخمر

و ابن زياد عهر بن العهر [5] [6] .



طرماح به امام عليه السلام عرض كرد: با شما ياران اندكي را مي بينم و همين لشكريان


حر در مبارزه بر شما غالب آيند و من يك روز پيش از آمدن از كوفه، مردم انبوهي را در بيرون شهر ديدم، پرسيدم كه اينان كيانند؟ گفتند: لشكري است كه سرگرم سان هستند كه آماده ي جنگ با حسين گردند و من تاكنون چنين لشكر عظيمي را نديده بودم، تو را بخدا سوگند تا تواني به آنان نزديك مشو و اگر خواهي كه در مأمني فرود آيي كه سنگر تو باشد تا تدبير كار خويش كني و تو را چاره ي كار معلوم گردد با من بيا تا او را در كوه «اجا» [7] فرود آورم، بخدا سوگند كه اين كوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسان و حمير و نعمان بن منذر حفظ كرد، و بخدا سوگند هيچگاه تسليم نشديم و اين خواري را به خود نخريديم، قاصدي نزد قبيله ي طي در كوه «اجا» و «سلمي» بفرست، ده روز نگذرد كه قبيله ي طي سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان خواهي نزد ما باش و اگر خداي ناكرده اتفاقي رخ دهد من با تو پيمان مي بندم كه ده هزار مرد طائي پيش روي تو شمشير زنند، و تا زنده اند نگذارند دست هيچكس به تو رسد.

امام عليه السلام فرمود: خداوند تو را و قبيله ات را جزاي خير دهد، ما و اين گروه، يعني اصحاب حر، پيماني بسته ايم كه نمي توانم از آن بازگردم و معلوم نيست عاقبت كار ما و آنها به كجا مي انجامد [8] .

طرماح بن عدي مي گويد: من با امام حسين عليه السلام وداع كرده و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براي كسان خويش از كوفه آذوقه آورده ام و نفقه ي آنها نزد من است، من مي روم و آذوقه ي آنها را مي رسانم و بعد بسوي تو بازمي گردم، و اگر به تو رسم البته تو را ياري خواهم كرد.

امام عليه السلام فرمود: اگر قصد ياري داري، شتاب كن، خدا تو را ببخشايد.


طرماح مي گويد: دانستم به ياري مردان محتاج است، نزد اهل خويش رفته و كار آنها را اصلاح نموده و وصيت كردم و در بازگشت شتاب كردم، اهل من از علت شتابم جويا شدند، مقصود خود را گفتم، و از راه بني ثعل روانه گرديدم تا به «عذيب الهجانات» رسيدم، سماعة بن بدر را ملاقات كردم و او خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام را به من داد! پس من بازگشتم [9] .


پاورقي

[1] الامام الحسين و اصحابه 185.

[2] سوره‏ي احزاب: 23.

[3] «اللهم اجعل لنا و لهم الجنة و اجمع بيننا و بينهم في مستقر رحمتک و رغائب مذخور ثوابک».

[4] کامل ابن ‏اثير 49 /4.

[5] «اي شتر من از راندنم مترس، و پيش از سپيده‏دم ما را برسان؛ همراهان من بهترين سواران و نيکوترين مسافرانند، خاندان پيامبر، خاندان افتخار؛ آنان بزرگاني سفيد و درخشنده رويند، نيزه داراني با نيزه‏هاي گندم گون؛ نيغ زناني با شمشيرهاي برنده، تا فرود آئي نزد جوادنمردي با فضيلت؛ بزرگواري عظيم و گشاده سينه، که خداوند او را براي بهترين کار جزا دهد؛ و تا روزگار باقي است، خدا او را نگاه دارد؛ اي خداوند که مالک نفع و زياني، حسين، سالار مرا پيروز گردان؛ بر گمراهان و بازماندگان کفر، بر دو ملعون، فرزند ابي‏ سفيان؛ يزيد که پيوسته همدم شراب است، و ابن ‏زياد نابکار، فرزند نابکار». و خوارزمي بعد از عمره الله بقاء الدهر مصرع ديگري را ذکر کرده: و زاده من طيبات الذکر. (مقتل الحسين 233 /1).

[6] بحار الانوار 378/44.

[7] «اجا» نام يکي از دو کوهي است که قبيله طي در آنجا سکونت داشتند و در غرب منزل «فيد» واقع شده که دو شب تا آنجا مسافت است، و در آنجا قريه‏هاي فراواني است (مراصد الاطلاع 28 /1).

[8] کامل ابن ‏اثير 50 /4.

[9] نفس المهموم 195. و از اين نقل معلوم مي‏گردد که طرماح هنگام شهادت امام عليه‏ السلام در کربلا حضور نداشته است.