بازگشت

ماجراي قيس بن مسهر صيداوي


امام عليه السلام نامه را به مرد شجاعي به نام قيس بن مسهر صيداوي [1] سپرد، و او نامه را گرفته و با شتاب ركاب مي زد تا به قادسيه رسيد، گروهي از مزدوران ابن زياد (كه هر كسي بر عراق وارد يا خارج مي شد تفتيش و بازرسي بدني مي كردند) راه بر او گرفته تا او را تفتيش كنند، او بناچار نامه ي امام را پاره نمود تا از مضمون آن آگاه نشوند.

مزدوران، قيس بن مسهر و قطعه هاي نامه را نزد عبيدالله بن زياد فرستادند، عبيدالله از او پرسيد: تو كيستي؟

پاسخ داد: مردي از شيعيان اميرالمومنين حسين بن علي عليه السلام.


عبيدالله گفت: نامه اي را كه با تو بود چرا پاره نمودي؟

قيس پاسخ داد: براي اينكه تو از مضمونش آگاه نشوي!

عبيدالله گفت: نامه را چه كسي فرستاده و نزد چه كساني مي بردي؟

قيس گفت: نامه از حسين عليه السلام بسوي گروهي از اهل كوفه بود كه من اسامي آنها را نمي شناسم.

عبيدالله خشمناك شد و فرياد زد: بخدا سوگند تو را هرگز رها نكنم مگر اينكه اسامي آن افرادي را كه حسين براي آنها نامه فرستاده است بگويي، و يا اينكه بر منبر بالا رفته و حسين و پدر و برادرش را سب كني! در اين صورت تو را رها مي كنم و الا تو را از دم تيغ خواهم گذراند!

قيس در پاسخ گفت: چون آن گروه را نمي شناسم، پيشنهاد دوم تو را انجام خواهم داد!

عبيدالله با اين گمان كه او از مرگ مي هراسد، قبول كرد و دستور داد مردم كوفه در مسجد اعظم آن شهر گرد آيند تا سخنان قيس بن مسهر فرستاده ي امام عليه السلام را در مدح بني اميه بشنوند.

در اين هنگام قيس بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي درود بر رسول گرامي و رحمت بسيار بر علي و فرزندانش فرستاد، سپس بر عبيدالله و پدرش و سردمداران حكومت از كوچك و بزرگ لعنت فرستاد و با صداي بلند گفت: اي مردم حسين بن علي بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه دختر رسول خداست و من فرستاده ي او بسوي شما هستم من در يكي از منازل بين راه از او جدا شده و نزد شما آمدم تا پيام او را برسانم، به نداي او لبيك گوئيد.

مأمورين ابن زياد كه شاهد ماجرا بودند، جريان را به عبيدالله گزارش كردند و او كه كاملا در نقشه ي خود شكست خورده بود و خشم سراپايش را گرفته بود فرياد زد كه او را به بالاي قصر دارالاماره برده و به زيرش افكنند، مأمورين او اينچنين كردند و


قيس را به شهادت رسانده استخوانهاي او را در هم شكستند.

چون خبر شهادت قيس به امام عليه السلام رسيد بسيار محزون گرديد و در حالي كه اشك از ديدگانش جاري بود مي گفت: «بار خدايا براي ما و شيعيان ما جايگاهي والا در نزد خود قرار ده، و ما و شيعيان ما را در جوار رحمت خود مستقر فرما كه تو بر انجام هر كاري قادري» [2] [3] .


پاورقي

[1] او قيس بن مسهر بن خالد و مردي شريف و شجاع و از مخلصين در محبت اهل ‏بيت است، و در اينکه امام عليه‏ السلام قيس بن مسهر را از کجا به کوفه فرستاده است، بين اهل تاريخ اختلاف است در بيشتر نقلها آمده است که آن حضرت قيس به مسهر را از بطن الرمة به کوفه اعزام نموده است، ولي در بحار 381 /44 چنين آمده است: «و في المناقب: فقال له زهير: فسر بنا حتي ننزل بکربلا، الي ان قال: و نزل الحسين في موضعه ذلک و دعا الحسين بدواة و بيضاء و کتب الي اشراف الکوفه ثم نقل الکتاب الي اهل الکوفة، الي ان قال: ثم طوي الکتاب و ختمه و دفعه الي قيس بن مسهر... الخ» و از اين چنين بر مي‏آيد که امام حسين عليه‏ السلام قيس بن مسهر را بعد از نزول به کربلا به کوفه اعزام داشته است.

[2] «اللهم اجعل لنا و الشيعتنا منزلا کريما عندک و اجمع بيننا و اياهم في مستقر رحمتک انک علي کل شي‏ء قدير».

[3] الفتوح 147 /5.