بازگشت

ابن عباس و عبدالله بن زبير


هنگامي كه امام حسين عليه السلام از مكه به سمت عراق حركت فرمود، عبدالله بن عباس در حالي كه دست بر شانه ي ابن زبير مي زد، گفت:



يا لك من قبرة بمعمر

خلا لك الجو فبيضي و اصفري



و نقري ماشدت ان تنقري

هذا الحسين سائر فابشري [1] .



عبدالله بن زبير گفت: اي پسر عباس! بخدا سوگند كه تو امر خلافت را جز براي خاندان خود براي كس ديگر نمي داني، و خود را سزاوارتر از همه ي مردم به امر حكومت مي شناسي!

ابن عباس گفت: اين براي كسي است كه شك داشته باشد، ما در اين باره يقين


داريم ولي تو از خودت حرف بزن و بگو چرا خود را نامزد خلافت نموده اي؟! گفت: به جهت شرافتم.

ابن عباس گفت: به چه چيز شرافت پيدا كردي؟! اگر براي تو شرافتي باشد از ناحيه ي ماست و ما از تو شريفتريم، زيرا تو از ما كسب شرافت كردي.

و چون صداي آنها در اثر مشاجره بلند شد، غلام عبدالله بن زبير به ابن عباس گفت: اي پسر عباس! ما را بگذار، بخدا سوگند شما بني هاشم ما را دوست نداشته و هيچگاه ما هم شما را دوست نخواهيم داشت.

عبدالله بن زبير با دست ضربه اي به صورت غلام خود زد و گفت: تا من هستم سخن گفتن تو را نرسد.

ابن عباس گفت: چرا غلام خود را زدي؟ بخدا سوگند كسي سزاوارتر به تنبيه و تأديب است كه از دين خدا خارج شده است.

پسر زبير پرسيد: چه كسي از دين خدا خارج شده است؟!

ابن عباس گفت: تو!

در اين اثناء گروهي از قريش بين آن دو ميانجيگري كرده و آنها را از هم جدا كردند [2]


پاورقي

[1] عليه‏ السلام «اي پسر زبير! فضا براي تو باز شد و حسين بسوي عراق کوچ کرد!».

[2] شرح نهج‏البلاغة ابن ابي‏ الحديد 134 /20.