بازگشت

آگاه شدن مهران غلام عبيدالله از ماجرا


شريك در جريان گفتگويش با مسلم بن عقيل خاطر نشان ساخته بود كه: وقتي گفتم به من آب بدهيد، از مخفيگاه خارج شو و كار عبيدالله را يكسره كن، هنگامي كه عبيدالله براي عيادت شريك وارد خانه ي هاني شد و در كنار شريك نشست، مهران بالاي سر عبيدالله به رسم احترام ايستاده بود، شريك كه وقت را مناسب مي ديد گفت: مرا سيراب كنيد.

كنيزكي در حالي كه قدحي آب در دست داشت تا براي شريك ببرد، چشمش به مسلم افتاد كه در مخفيگاه بسر مي برد، پايش لغزيد، شريك دوباره گفت: مرا سيراب كنيد.

چون حركتي مشاهده نكرد براي بار سوم صدا زد و گفت: واي بر شما! مرا سيراب كنيد اگر چه به قيمت جان من تمام شود.

مهران غلام ابن زياد با زيركي دريافت كه توطئه اي در كار است و دست عبيدالله را فشرده و عبيدالله بسرعت از جاي خود برخاست، شريك گفت: اي امير! مي خواستم به شما وصيت كنم! عبيدالله گفت: دوباره براي ديدنت خواهم آمد.

مهران پس از خارج شدن از خانه به عبيدالله گفت: شريك تصميم به كشتن تو گرفته بود، عبيدالله با ناباوري گفت: چگونه امكان دارد كه او چنين خيالي را در مورد من داشته باشد در حالي كه من در حق او محبتها كرده ام و پدرم نيز در حق هاني از هيچ محبتي فروگذار نكرده است؟!

مهران به او اطمينان داد كه مطلب همان است كه به او گفته است [1] .



پاورقي

[1] نفس المهموم 97.