بازگشت

داستان مرگ سيد رضي


وفاة السيد رضي

و حكي أنه لما توفي السيد الرضي (رضي الله عنه) في ست خلون من المحرم سنة ست و أربعمأة حضر الوزير فخر الملك و جميع الأعيان و الأشراف و القضاة جنازته و الصواة عليه و مضي أخوه السيد المرتضي (رضي الله تعالي عنه) من جزعه الي مشهد جده موسي بن جعفر (صلوات الله عليه) لأنه لم يستطع ان ينظر جنازة أخيه و دفنه، و صلي عليه فخر الملك ابوغالب و مضي بنفسه آخر النهار، ألسيد المرتضي الي المشهد الكاظمي (سلام الله علي من شرفه) فألزمه بالعود الي داره و رثاه أخوه المرتضي بأبيات منها:



يا للرجال لفجعة جذمت يدي

و وددت لو ذهبت علي برأسي



ما زلت احذر رزأها حتي اتت

فحسوتها في بعض ما انا خاسي



و مطلتها زمنا فلما صممت

لم يثنها مطلي و طول مكاسي



لله عمرك من قصير طاهر

و لرب عمر طال بالأدناس



اني لأذكر للعباس موقفه

بكربلاء وهام القوم تختطف



يحمي الحسين و يحميه علي ظما

و لا يولي و لا يثني فيختلف



و لا اري مشهدا يوما كمشهده

مع الحسين عليه الفضل و الشرف



اكرم به مشهدا بانت فضيلته

و ما أضاع له، افعاله خلف



و لقد رثي العباس (سلام الله عليه) حفيده ألفضل بن محمد بن الحسن بن عبيدالله بن العباس (رضي الله عنهم).

داستان مرگ سيد رضي

باز حكايت شده است هنگامي كه مؤلف نهج البلاغه مرحوم سيد رضي در ششم محرم 406 ه. ق از دنيا رفت و وزير فخرالملك ابوغالب و تمام اعيان و اشراف و قضات دولت آل بويه در تشييع جنازه و نماز بر آن عالم رباني حضور پيدا نمودند در آن مصيبت بزرگ برادرش سيد مرتضي فقيه و عالم جليل القدر از شدت فزع و ناگواري حادثه، به حرم مطهر جدش امام موسي بن جعفر (صلوات الله و سلامه عليه) در كاظمين پناه بردند چون او نتوانستند به جنازه ي برادر و دفن و تشييع او حضور پيدا نمايد نماز او را فخر الملك ابوغالب برگزار نمود و خود شخصا در آخر روز به حضور سيد مرتضي در كاظمين شتافت و تسليت گفت و او را از حرم كاظمي (س) به منزلش آورد سيد مرتضي در مرگ برادرش مرثيه ي بلندي ار انشا نموده است كه در ضمن آن گويد:

خلاصه مضمون اشعار اين است: آهاي مردان بزرگ به فريادم بشتابيد از دست فاجعه اي كه دستهاي مرا بريد و دوست مي داشتم كه اين فاجعه، سرم را نيز مي برد. من دائم در هراس از آن مصيبت به سر مي بردم كه در بدترين شرائط به سراغ من رسيد زماني آن را به تأخير افكندم ولي وقتي آن حادثه تصميم گرفت كه به سراغم بيايد تأخير افكندن و پشت سر افكندن من سودي نبخشيد خدا به فريادم برسد برادر! عمر كوتاه تو چه. قدر پاك و پاكيزه بود و چه بسا عمرهاي طولاني كه در طول حيات با آلودگيها همراه مي باشند.

مرثيه اي كه نوه اش سروده است

فضل بن محمد بن حسن بن عبيدالله بن عباس كه يكي از بزرگان و اديبان عصر خود بوده است در حق جدش ابوالفضل العباس (ع) چنين سروده است

من هر آن دم كه موقعيت عباس (ع) را در كربلا به ياد مي آورم آن دم كه با لب تشنه از حسين (ع) حمايت داشت و هرگز پشت به دشمن نمي كرد و شمشير كج نمي نمود دائم در تلاش بود هيچ موقعيت ديگري را به سان موقعيت او نمي بينم او كه فضل و شرف هميشه. قرينش بود چه. قدر موقعيت ممتازي داشت تو هميشه زيارتگاهي كه فضيلت آن آشكار گرديده است مورد اكرام و احترام قرار بده ولي افسوس كه اخلاف او نتوانسته اند اعمال و افعال او را تبليغ و گسترش دهند.

[رثاء أم البنين (ص)]:

و انا أسترق جدا من رثاء أمه فاطمة ام البنين (رضي الله عنهما) ألذي أنشده ابوالحسن الأخفش في شرح الكامل و قد كانت تخرج الي البقيع كل يوم ترثيه و تحمل ولده عبيدالله فيجتمع لسماع رثائها أهل الدنيا و فيهم مروان بن الحكم فيبكون لشجي [1] الندبة من قولها (رضي الله عنها).

و قولها



يا من رأي العباس كر

علي جماهير النقد [2]



و وراه من أبناء حيدر

كل ليث ذولبد [3] .



انبئت ان ابني اصيب

برأسه مقطوع يد



و يلي علي شبلي امال

برأسه ضرب العمد



لو كان سيفك في يديك

لما دني منك أحد



لا تدعوني ويك أم البنين

تذكريني بليوث العرين



كانت بنون لي ادعي بهم

و اليوم اصبحت و لا من بنين



أربعة مثل نسور [4] الربي [5]

قد واصلوا الموت بقطع الوتين



تنازع الخرصان [6] اشلائهم [7]

فكلهم أمسي صريعا طعين



يا ليت شعري أكما أخبروا

بأن عباسا قطيع اليمين



رثاي ام البنين (س)

من هميشه به حال رقت و گريه مي افتم وقتي كه رثاي مادر ابوالفضل العباس (ع)، فاطمه ام البنين را كه خوشنودي و رضاي الهي شامل حالش باد! به ياد مي آورم آن رثائي را كه ابوالحسن اخفش در شرح كامل آورده است كه گويد: اين بانوي بزرگوار هر روز به بقيع مي آمد و نوه اش عبيدالله را همراه خود مي آورد و مشغول مرثيه خواني مي گرديد به حدي كه جمعي از اهل مدينه جهت استماع رثاي او اجتماع مي نمودند در جمع آنان مروان بن حكم نيز حضور داشت پس در اندوه و حزن او، آنان نيز گريه سر مي دادند جائي كه مي گويد: اي مردم مدينه ديگر مرا مادر فرزندان نخوانيد چون با اين نام مرا به ياد شيرهاي بيشه ام مي اندازيد من چهار فرزند داشتم به همان جهت مادر فرزندان ناميده مي شدم ولي اكنون برگشته ام و بدون پسر و فرزند مانده ام فرزندان چهار گانه اي داشتم كه هر چهار تا مانند عقابهاي بلند پروازي بودند پشت سر هم با بريدن سرخ رگهاي حيات به مرگ فرارسيده اند نيزه ها بالاي سر آنان به منازعه پرداختند پس همگي مجروح و نيزه سر خورده گرديدند آرزو مي كنم اي كاش مي دانستم آيا واقعيت همانگونه هست كه مي گويند عباس فرزندم دست راستش را بريده اند؟

اينها بخشي از سوز دل مادر مهربان و قهرمان پروري است كه در فراق فرزندان رشيد و شجاعش سروده است و اكنون به سراغ فاطمه ديگري مي رويم كه در فراق پدر بزرگوار سيد و سالار انس و جان در دل خود داشته است.


پاورقي

[1] شجي کفني يعني اندوهناک.

[2] النقد جنس من الغنم قصار الأرجل قباح الوجوه فمعني البيت يا من رأي العباس و هو اسم للأسد کر علي جماعات الغنم المعروفة بالنقد و هو بديع منه.

[3] لبد، بالکسر هر پشم و موي نشسته بر جعفيده و لبد محرکة پشم گوسفند.

[4] نسور، نسر بر کندن مرغ گوشت را به منقار و برهنه کردن و شکستن ريش و نام گرکس است بدان جهت که از منقار برکند گوشت را گويند که سيد مرغان است و نسور جمع نسر است.

[5] ربا بضم را مقصوره جمع ربوه است يعني تبة و بلندي و نام موضعي است بين مکه و مدينة.

[6] خرصان جمع خرص اي السنان.

[7] اشلاء جمع شلواي العضوو الجسد من کل شي‏ء.