بازگشت

شهادت جانسوز سقاي كربلا


العباس بن علي

قلت و لقد اقتدي بهما في ذالك سيدنا و مولانا العباس بن علي بن ابي طالب (عليه السلام) في نصره لأبن رسول الله صلي الله عليه و آله و مواساته له (عليه السلام) فأشبه فعاله فعال آبائه فأنظر الي قوم ابي طالب في نصرته لرسول الله (صلي الله عليه و آله) في ايام الحصار:



تحسبونا خاذلين محمدا

لدي غربة منا و لا متقرب



ستمنعه منا يد هاشمية

و مركبها في الناس اخشن مركب



ثم انظر الي قول نافلته ابي الفضل العباس (عليه السلام) في نصرته لأبن رسول الله (صلي الله عليه و آله) في يوم عاشوراء:



و الله ان قطعتم يميني

اني احامي أبدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الأمين



الي غير ذلك و لعل الي ذلك أشير في زيارته المنقولة عن الشيخ المفيد و غيره بهذه الفقرة فألحقك الله بدرجة آبائك في دار جنات النعيم.

وصل: روي الشيخ الأجل علي بن محمد الخراز القمي عن عمار انه كان مع رسول الله (صلي الله عليه و آله) في بعض غزواته فقال له النبي (صلي الله عليه و آله) في بعض حديثه يا عمار! سيكون بعدي فتنة فاذا كان ذلك فأتبع عليا (عليه السلام) و حزبه فأنه مع الحق و الحق معه، يا عمار انك ستقاتل بعدي مع علي (عليه السلام) صنفين الناكثين و القاسطين ثم يقتلك الفئة الباغية.

قال: قلت يا رسول الله! أليس ذلك علي رضا الله و رضاك، قال نعم: علي رضا الله و رضاي و يكون آخر زادك شربة من لبن تشربه.

فلما كان يوم صفين خرج عمار بن ياسر الي اميرالمؤمنين (عليه السلام) فقال له يا أخا رسول أتأذن لي في القتال؟ قال مهلا رحمك الله فلما كان بعد ساعة أعاد عليه الكلام فأجابه (عليه السلام) بمثله فأعاد عليه ثالثا فبكي اميرالمؤمنين (عليه السلام) فنظر اليه عمار فقال أميرالمؤمنين انه اليوم الذي وصفه لي (رسول الله صلي الله عليه و آله) فنزل أميرالمؤمنين (عليه السلام) عن بغلته و عانق عمارا و ودعه ثم قال يا ابااليقظان جزاك الله عن الله و عن نبيك خيرا فنعم الأخ كنت، و نعم الصاحب كنت، ثم بكي عمار ثم قال والله يا اميرالمؤمنين ما تبعتك الا ببصيرة فاني سمعت رسول الله (صلي الله عليه و آله) يقول يوم حنين يا عمار! ستكون بعدي فتنة فاذا كان ذلك فاتبع عليا و حزبه فانه مع الحق و الحق معه و ستقاتل بعدي الناكثين و القاسطين فجزاك الله يا أميرالمؤمنين! ثم برز الي القتال ثم دعا بشربة من ماء فقيل: ما معنا ماء فقام اليه رجل من الأنصار فأسقاه شربة من لبن، فشربه ثم قال هكذا عهد عهد الي رسول الله (صلي الله عليه و آله) ان يكون آخر زادي من الدنيا شربة من اللبن ثم حمل علي القوم فقتل ثمانية عشر، فخرج اليه رجلان من اهل الشام فطعنا فقتل (رحمة الله عليه).

فلما كان الليل طاف أميرالمؤمنين (عليه السلام) في القتلي فوجد عمارا ملقي فجعل رأسه علي فخذه ثم بكي (عليه السلام) و أنشأ يقول:



ألا يا أيها الموت الذي لست تاركي

أرحني فقد افنيت كل خليل



اراك بصيرا بالذين احبهم

كأنك تنحو نحوهم بدليل



قلت: اذا كان حال أميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد قتل عمار هكذا فكيف يكون حال ابنه الحسين (عليه السلام) بعد قتل أخيه و ناصره العباس و قد رآه ملقي علي الأرض مقطوع اليدين معفر الخدين مضرج بالدماء مرمل بالعراء.

روي أن في غزوة احد لما قتل حمزة (رضي الله عنه) شق بطنه و أخذ كبده و مثل به فلما وضعت الحرب اوزارها قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) من له علم بعمي حمزة؟

فقال له الحارث بن صمة انا اعرف موضعه، فجاء حتي وقف علي حمزة فكره ان يرجع الي رسول الله (صلي الله عليه و آله) فيخبره

فقال رسول الله (صلي الله عليه و آله) لأميرالمؤمنين (عليه السلام) يا علي! اطلب عمك فجاء علي (عليه السلام) فوقف علي حمزة فكره ان يرجع الي رسول الله (صلي الله عليه و آله) فجاء رسول الله (صلي الله عليه و آله) حتي وقف عليه فلما راي ما فعل به بكي ثم قال أللهم لك الحمد و اليك المشتكي و انت المستعان علي ما أري ثم قال لئن ظفرت لأمثلن و لأمثلن فأنزل الله عزوجل و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين فقال رسول الله (صلي الله عليه و آله) اصبر أصبر.

و روي ان النبي (صلي الله عليه و آله) ألقي علي حمزة بردة كانت عليه فكانت اذا مدها علي رأسه بدت رجلاه و اذا مدها علي رجليه بدأ رأسه فمدها علي راسه و القي علي رجليه الحشيش.

و قال لو لا أن احزن نساء عبدالمطلب لتركته للعقبان و السباع حتي يحشر يوم القيامة من بطون السباع و الطيور.

هذا و اما العباس (سلام الله عليه) فقد انفلق هامته في يوم عاشورا و قطعت يداه و قتل بعد ان أثخن بالجراح و اخذ حكيم بن الطفيل (أخزاه الله) سلبه فلما رآه الحسين (عليه السلام) بكي.

و حكي عنه (عليه السلام) قال: «ألان انكسر ظهري، و قلت حيلتي.

شهادت جانسوز سقاي كربلا

اگر ابوطالب و پسرش علي (ع) نبودند دين اسلام قوام تشخصي نداشت آري ابوطالب در مكه و پسرش علي (ع) نيز در مدينه به نصرت و ياري او شتافتند در مورد كمك و نصرت پيشوا و رهبر، عباس بن علي بن ابيطالب (عليهم السلام) نيز به آنان اقتداء نمود و رفتار او همانند رفتار و كردار پدران خود بود به نگر به شباهت كلام و وحدت مرام تا چه حد بين اين خاندان حاكميت دارد جائي كه ابوطالب در محاصره ي شعب در نصرت رسول خدا (ص) مي گويد: خيال نكنيد ما محمد را تنها و بي كس رها مي كنيم و به كمك و نصرت او نمي آئيم دستان هاشمي دقيقا او را حفاظت و حراست مي كند و مركب هاشميان خشن ترين مركبها مي باشد.

آنگاه به كلام و سخن ابوالفضل العباس (ع) بنگر جائي كه مي گويد: «به خدا سوگند اگر شما دست راست مرا قطع كرديد من همواره از دين و آئين خود، و از امام و پيشواي خودم كه پيشواي راستين و صادقي مي باشد و امامي كه از نسل پيامبر، پاك و امين است، حمايت و ياري خواهم نمود. و جز اين كلمات كه در مواقع حساس و لازم بيان فرموده است شايد به همين تشابه اشاره شده است آنچه در زيارتنامه ي منقول او از شيخ مفيد (ره) و ديگران با اين فقره آمده است: «پس خداوند متعال تو را به درجات آباء و نياكان خود در نعمتهاي بهشت جاودان لاحق فرمايد!»

شيخ بزرگوار علي بن محمد خراز قمي از عمار ياسر روايت نموده است كه همراه پيامبر بزرگوار اسلام (ص) در برخي از غزوات او بودم كه در برخي از گفتگوها به من فرمودند: عمار! پس از من فتنه اي رخ خواهد داد در چنين صورتي تو از علي (ع) و گروه او پيروي نما چون او هميشه با حق و حق نيز همراه اوست. عمار! بدان پس از من، دو گروه با علي (ع) مقاتله مي كنند: ناكثان (پيمان شكنان!) و قاسطان (فزوني طلبان) سپس گروه جفاكار تو را خواهد كشت.

عمار گويد: به محضر رسول خدا (ص) عرض كردم در چنين صورتي آيا من در مرحله ي خشنودي الاهي و رسول او كه تو باشي خواهم بود؟ در پاسخ فرمودند: آري تو در مرحله ي رضا و خشنودي الله و من، خواهي بود و آخرين توشه ي تو از اين جهان جرعه اي از شيري خواهد بود كه آن را خواهي نوشيد.

هنگامي كه جنگ صفين رخ داد و صفوف علي (ع) و معاويه در مقابل هم قرار گرفتند عمار ياسر به حضور اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) رسيد و عرض كرد: اي برادر رسول خدا! آيا اجازه مي دهي كه به كارزار رهسپار شوم؟

علي (ع) فرمود: كمي آرام بگير خدا تو را مشمول رحمت خود قرار دهد! هنگامي كه ساعتي گذشت مجددا عمار مراجعه كرد و همان كلام نخستين را اعاده نمود و پس علي (ع) نيز همان سخن اولي را اعاده نمود عمار ياسر بار سوم سخن خود را در مورد عزيمت به ميدان اعاده نمود پس علي (ع) خاطرات دوران رسالت را تجديد نمود و گريه سر داد، عمار به چهره ي علي (ع) نگريست علي (ع) فرمود: اي ابايقظان! (كنيه ي عمار) اين روز، همان روزي است كه رسول خدا (ص) به من خبر داده است خداوند متعال از طرف خود و از سوي پيامبرش به تو جزاي خير عنايت كند تو چه برادر نيكوئي بودي تو چقدر رفيق و همدم و همدل من بودي؟

عمار شروع به گريه نمود و گفت: به خدا سوگند اي اميرمؤمنان! من جز با بصيرت و آگاهي از تو پيروي ننموده ام؟ چون من با گوشهاي خود از رسول خدا (ص) در روز حنين شنيدم كه فرمودند: عمار! به زودي پس از درگذشت من در ميان امت فتنه اي رخ خواهد داد اگر چنين حادثه اي رخ دهد پس تو از علي (ع) و گروه او پيروي نما! چون او همراه حق و حق نيز همراه اوست پس از من تو با ناكثين و قاسطين مبارزه و مقاتله خواهي نمود پس اي اميرمؤمنان! خداوند متعال به تو از اسلام، بهترين جزا و پاداش را عنايت فرمايد تو وظيفه و تكليف خود را ادا نموده ابلاغ سخن حق نمودي و مردم را نصيحت كردي!

سپس علي (ع) سوار بر مركب شد عمار به سوي كارزار رفت سپس نوشيدني خواست يكي از انصار شربتي از شير را به او داد پس آن را نوشيد و گفت اين آخرين عهدي است كه رسول خدا با من عهد نموده است كه آخرين زاد و توشه زندگي من از دنيا جرعه اي از شير خواهد بود سپس به سوي قوم بدكار حمله ور شد و هيجده تن، از آنان را به زمين هلاكت افكند پس دو نفر از شاميان بيرون آمدند با نيزه او را مجروح و زخمي ساختند پس به فيض عالي شهادت نائل آمد كه رحمت و غفران الاهي شامل حال او باد!

شب هنگام علي (ع) در ميدان كشته شدگان مي گشت بدن عمار را يافت كه روي زمين افتاده است پس سر او را روي زانوان خود قرار داد و گريست و اين شعر را انشاء نمود

اي مرگ! كه هرگز رها كننده ي من نيستي، پس هر چه زودتر بيا و مرا نيز از اين زندگي، رها و خلاص نما

تو را بصير و خبره ي كساني مي بينم كه من آنان را دوست مي دارم مثل اين كه تو با رهنما به سراغ آنان مي روي.

مؤلف گويد: حال و وضع اميرالمؤمنين (ع) چه. قدر شباهتي به حال فرزند دلبندش حسين (ع) داشت آن هنگام كه تنها ياور و برادر خود عباس (ع) را از دست داده بود و او را افتاده بر روي خاك و شن كربلا يافت كه به رو، در سطح آن سرزمين افتاده است در حالي كه هر دو دستش بريده است و چهره اش خاك آلود و بدنش آغشته به خون و شن و خاك مي باشد.

روايت شده است كه در جنگ احد هنگامي كه حمزه (رضوان خدا بر او باد!) شكمش از سوي دشمن پاره پاره شد و جگرش بيرون آورده شد و سر و صورت او از سوي جگر خاران (مثله) گرديد هنگامي كه جنگ پايان يافت رسول خدا (ص) فرمود كسي از وضع عمويم حمزه اطلاع دارد؟ حارث بن صمه گفت: من جايگاه او را مي شناسم پس آمد تا در جايگاه شهادت او ايستاد ولي نتوانست خبر ناگوار كشته شدن حمزه را به پيامبر بزرگوار اسلام برساند پس پيامبر خدا (ص) به اميرالمؤمنين (ع) فرمود: علي جان در جستجوي عمويت حمزه باش! پس علي (ع) به جايگاه شهادت حمزه رسيد و او را با آن وضع دلخراش، مشاهده نمود پس بالاي سر نعش حمزه ايستاد و نتوانست برگردد و خبر شهادت او را به پيامبر اسلام (ص) برساند.

پيامبر خدا (ص) خود شخصا به جستجوي عمويش حمزه پرداخت و نعش او را يافت و بالاي سر او ايستاد و هنگامي كه چشمش به آن پيكر قطعه. قطعه شده و بريده بريده افتاد به شدت گريست سپس فرمود: خدايا! حمد و سپاس مخصوص توست و شكايتم به تو است خدايا تو پناه و كمك من در تمام احوال هستي سپس فرمود: اگر من به. قاتل تو دسترسي پيدا كنم او را مثله و قطعه. قطعه خواهم نمود آيه اي نازل شد كه خداوند متعال در آن آيه مي فرمود: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم و لئن صبرتم لهو خير للصابرين...»

اگر جز او پا عقوبت روبه رو شديد و پس به آن صورت كه عقوبت شده ايد عقوبت دهيد و اگر صبر نموديد قطعا خوب و شايسته ي صابران خواهد بود.

پيامبر خدا (ص) دوباره فرمود: خدايا صبر و شكيبائي پيش مي گيرم! روايت شده است پس از مشاهده ي آن وضع دلخراش حمزه، پيامبر خدا (ص) عباي خود را به روي حمزه كشيد ولي وضع جسمي او به گونه اي بود كه اگر به طرف پاهاي او كشيده مي شد طرف سر او بازمي ماند و اگر به طرف سر او كشيده مي شد پاهاي او بي حفاظ مي ماند پس با عبا روي صورت و سر او را پوشاند و علف و روئيدنيها را روي پاي او افكند و صحنه را ترك كرد.

فرمود اگر بانوان عبدالمطلب و خاندان او محزون و اندوهگين نمي شدند حمزه را در چنين وضعي جهت پرندگان و درنده ها رها مي نمودم تا عمويم روز قيامت از بطون درنده ها و پرندگان به صحنه ي محشر مي آمد.

اين داستان غم انگيز مربوط به صدر اسلام و حادثه ي دلخراش شهادت حمزه سيدالشهداء بود كه آن چنان پيامبر خدا را آشفته و آزرده ساخت اما ابوالفضل العباس سلام و درود خدا بر او باد سر مبارك او شكست و دستان او قطع و بريده شد و جراحات فراوان و متعدي برداشت و ملعوني به نام «حكيم بن طفيل» به كندن و بيرون آوردن لباسهاي او پرداخت هنگامي كه حسين عليه السلام او را با اين وضع دلخراش مشاهده نمود سخت گريست و روايت شده است كه فرمود: «ألان انكسر ظهري و قلت حيلتي» هم اكنون كمرم شكست و چاره ام رو به پاياني نهاد شايسته است كه او اين چنين گفته باشد.

[قصة لقمان]:

و يحق له (عليه السلام) ان يقول ذلك، فقد حكي انه. قد رجع لقمان من سفر فلقي غلامه في الطريق فقال ما فعل أبي؟ قال مات، قال ملكت امري.

قال ما فعلت امرأتي؟ قال ماتت.

قال جدد فراشي قال ما فعلت أختي؟ قال ماتت قال سترت عورتي قال ما فعل أخي؟ قال مات.

قال أنقطع ظهري.

چون نقل و بازگو شده است كه لقمان از سفر طولاني برمي گشت در بين راه با غلام و خدمتگزار خود برخورد نمود از او پرسيد: پدرم در چه حالي است؟

خدمتگزار پاسخ داد: او به رحمت ايزدي پيوست: لقمان گفت پس من مالك و صاحب اختيار امورم شدم. باز پرسيد: همسرم در چه حال است؟ خدمتگزار پاسخ داد او نيز به رحمت ايزدي پيوست لقمان گفت پس بسترم تجديد شد.

مجددا پرسيد خواهرم در چه حال است؟ او پاسخ داد او نيز مرد. لقمان گفت عورتم را پوشاندم در پايان پرسيد: برادرم در چه حالي است؟ او پاسخ داد: او نيز فوت نمود لقمان گفت پس پشت و پناهم شكسته شد