بازگشت

حضرت ابوالفضل العباس


فصل: روي أهل السير و الأخبار: ان النبي (صلي الله عليه و آله) مر بنفر من قريش و قد نحروا جزورا و كانوا يسمونها «الفهيرة» و يجعلونها علي النصب فلم يسلم عليهم حتي انتهي الي دار الندوة [1] فقالت قريش أيمر بنا ابن أبي كبشة و لا يسلم علينا فأيكم ياتيه فيفسد عليه (صلواة) فقال عبدالله بن الزبعري السهمي انا افعل فأخذ الفرث و الدم فانتهي به الي النبي (صلي الله عليه و آله) و هو ماجد فملاء به ثيابه فأنصرف النبي (صلي الله عليه و آله) حتي اتي عمه أباطالب (رضي الله عنه) فقال له يا عم! من انا؟ فقال و لم يابن أخي؟ فقص عليه القصة فقال و أين تركتهم؟ فقال بالأبطح. فنادي في قومه يا آل عبدالمطلب يا آل هاشم! يا آل عبدمناف! فاقبلوا اليه من كل مكان ملبين فقال لهم: كم انتم قالوا نحن أربعون قال خذوا سلاحكم فأخذوا سلاحهم فانطلق بهم حتي انتهي اليهم فلما رأت قريش اباطالب ارادت أن تتفرق فقال و رب البيت لا يقوم منكم احد الا جللته بالسيف ثم أتي الي صفاة صفاة كانت بالأبطح بضربها ثلاث ضربات فقطع منها ثلاثه أنهار ثم قال يا محمد سألت من أنت؟ ثم أنشا يقول:



انت الأمين محمد

قرم اغر مسود



لمسودين أكارم

طابوا و طاب المولد



نعم الارومة أصلها

عمرو الخصم الاوجد



هشم الربيكة في الجفان

و عيش مكة انكد



فجرت بذلك سنة

فيها الخبيزه تثرد



و لنا السقاية للحجيج

بها يماث العنجد



و المأ زمان [2] و ما حوت

عرفاتها و المسجد



أني تضام و لم امت

و انا الشجاع العربد



و بنو أبيك كأنهم

اسد العرين توقد



و لقد عهدتك صادقا

في القول لا تتفند



ما زلت تنطق بالصواب

و انت طفل امرد



مبدي النصيحة جاهدا

و بك الغمامة ترعد



يسقي بوجهك صوبها

قطراتها و الجدجد



فبك الوسيلة في الشدائد

و الربيع المرفد



ثم قال: يا محمد أيهم الفاعل؟ فأشار النبي (صلي الله عليه و آله) اي ابن الزبعري [3] فدعاه أبوطالب فوجا أنفه حتي أدماها ثم أمر بالفرث و الدم فأمر علي رؤس الملاء ثم قال يا ابن أخي؟ أرضيت؟ ثم قال سألت من أنت أنت محمد بن عبدالله ثم نسبه الي آدم عليه السلام قال أنت و الله أشرفهم حسبا و أرفعهم منصبا يا معشر قريش من شاء منكم أن يتحرك فليفعل أنا الذي تعرفوني.

أقول ما ورد في نصرة أبي طالب لرسول الله (صلي الله عليه و آله) يدا و لسانا و ذبه عنه (صلي الله عليه و آله) فهو أكثر من ان يذكر و كان النبي (عليه السلام) في أيام الحصار اذا اخذ مضجعه و نامت العيون جاءه أبوطالب رحمه الله عليه فأنهضه عن مضجعه. و أضجع عليا (عليه السلام) مكانه و وكل عليه (صلي الله عليه و آله) ولده و ولد اخيه فقال (علي عليه السلام) يا ابتاه اني مقتول ذات ليلة فقال ابوطالب (سلام الله عليه):



اصبرن يا بني فالصبر أحجي

كل حي مصيره لشعوب



قد بلوناك و البلاء شديد

لفداء النجيب و ابن النجيب



ان تصبك المنون بالنبل تتري

فمصيب منها أو غير مصيب



كل حي و ان تطاول عمرا

اخذ من سهامها بنصيب



فقال علي (عليه السلام):



اتأمرني بالصبر في نصر احمد

و والله ما قلت الذي قلت جازعا



و لكنني احببت ان تر نصرتي

و تعلم اني لم ازل لك طائعا



و سعيي لوجه الله في نصر احمد

نبي الهدي المحمود طفلا و يافعا



قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) ما زالت قريش كاعة عني، حتي مات ابوطالب.

و لقد اجاد ابي الحديد في قوله:



و لولا ابوطالب وابنه

لما مثل الدين شخص فقاما



فذاك بمكة آوي و حامي

و ذاك بيثرب جس الحماما



حضرت ابوالفضل العباس

نخست پيش مقدمه اي گفته مي شود: اهل خبر و سيره روايت نموده اند كه پيامبر خدا (ص) روزي به جمعي از مردم قريش عبور نمودند آنان شتري را نحر كرده بودند و گوشت آن را روي چوبه هاي انصار قرار داده بودند و به آن «فهيره» مي گفتند پيامبر خدا به آنان (كه مشغول امر خلافي بودند) سلام نكرد تا به دارالندوه [4] رسيد.

قريش عصباني شدند و گفتند آيا ابوالبشر از ما عبور مي كند و به ما سلام نمي كند كيست كه اين شكمباره را بردارد و به سوي او پرت كند و حال او را بگيرد. از ميان آن جمع: عبدالله بن زبعري سهمي اعلام آمادگي نمود و گفت: من مي توانم.

پس او شكمباره ي شتر را برداشت و به سوي پيامبر خدا (ص) روانه شد و به سوي او افكند.

پيامبر خدا (ع) پس از اين جسارت بزرگ پيش ابوطالب رفت وقتي به حضورش رسيد عرض كرد: عموجان! من كي هستم؟ ابوطالب گفت: پسر برادرم چرا اين گونه سخن مي گوئي؟ رسول خدا (ع) داستان ابن زبعري را تعريف كرد و او را در جريان واقعه. قرار داد

ابوطالب گفت: آنان اكنون كجا هستند؟ فرمود: من آنان را در محل «أبطح» ترك نمودم. ابوطالب در ميان قوم فرياد برآورد! اي فرزندان عبدالمطلب! اي فرزندان هاشم! اي فرزندان عبدمناف! وقتي آنان صداي ابوطالب را شنيدند از هر سو او را احاطه كردند و به دعوت او پاسخ مثبت دادند

ابوطالب رو به آنان گفت: شما چند نفر هستيد؟ گفتند: چهل تن.

فرمود: سلاحهاي خود را برداريد و همراه من بيائيد تا به سوي قريشيان برويم: هنگامي كه. قريشيان ابوطالب را در آن وضع و حالت ديدند خواستند پراكنده شوند.

ابوطالب گفت: قسم به صاحب كعبه اگر يك نفر از شما از جاي خود تكان بخورد با شمشير سر او را به هدر خواهم فرستاد سپس ابوطالب به سمت «صفاة» كه در أبطح بود آمد سه ضربت بر آن فرود آورد و سه شقه از آن بريد و رو به پيامبر اسلام كرد و فرمود: محمد تو سوال كردي كه تو كيستي؟ سپس اين اشعار را انشاء نمود كه خلاصه مضمونش آن است «تو محمد امين هستي بزرگواري و سرور سروران مكرم هستي، اصل و تبار تو پاكيزه و ولادت تو پاكيزه تر از همگان مي باشد. تو از يك اصل و ريشه ي اصيل متولد شده اي تو در ميان مردم مكه، سنت و روش عالي به وجود آورده اي آن چنان كه از سابق نان و آب حجاج و سقايت از آن ما بود، من خود شجاع و فرزندان فاميل تو همگي شيران دلاور مي باشند من خودم با تو پيمان مي بندم و هرگز از آن پيمان برنمي گردم تو از آن دوران كودكي در مسير حق و صواب ره مي سپري تو آشكار كننده راستي و صداقت و جهادگر در آن راه هستي، به بركت وجود تو ابر قطرات بارش خود را فرود مي آورد. تو مشكل گشاي شدائد و تنگناها هستي تو بهار هميشه باران مي باشي.

فرمود به من بگو كدام يك از اينان چنين جسارتي در حق تو مرتكب شدند؟

پيامبر خدا (ص) به ابن زبعري [5] اشاره نمود ابوطالب او را فراخواند سر و صورت او را خونين ساخت.

سپس دستور داد شكمباره را جلو چشم مردم به سر و صورت او بريزند سپس فرمود: پسر برادرم آيا راضي و خشنود شدي؟ سپس دوباره فرمود تو بودي كه سوال مي كردي من كيستم؟ تو محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب هستي سلسله نسب او را تا آدم بازگو نمود و افزود به خدا قسم تو شريف ترين قريش و داراي بالاترين نسب در ميان آنان هستي. هم زادش قريش و هم مولد تو پاك و پاكيزه است تو ريشه و شاخه پاكي داري... تو شجاع و نيرومندي تو شير بيشه شجاعت هستي و من تصميم دارم صادقانه با تو همكاري داشته باشم سپس رو به آن نادانان فرمود: اي گروه. قريش! پس از اين هر كس بخواهد چنين حركتي داشته باشد با من روبه رو خواهد بود.

مؤلف گويد: آنچه در مورد ياري و نصرت ابوطالب در مورد پيامبر خدا (ص) وارد شده است چه از نظر قولي يا عملي خيلي بيش از آن است كه به. قلم آيد يا به زبان بازگو شود او بود كه در ايام محاصره در خوابگاه او حاضر مي شد و آن گاه كه چشمها در خواب بودند ابوطالب او را از بستر بلند نمود و علي را به جاي او قرار داد: فرزندان و فرزندان فرزندانش را به او موكل نمود علي (ع) عرض كرد: پدر جان من امشب كشته خواهم شد ابوطالب او را به صبر و استقامت و پايداري فراخواند...

پسرم! صبر كن كه صبر راه معقولي است چون تمام زندگان مسيرشان به پراكندگي تو را امتحان نموده ايم و امتحان سخت و شديد است آن هم در راه نجيب و فرزند نجيب هر زنده اي روزي جهان را ترك خواهد كرد و از سهام تير اجل نصيبي خواهد گرفت.

پيامبر خدا مي فرمايد: «قريش از من دوري و فاصله داشتند تا روزي كه عمويم ابوطالب از دنيا رفت!

ابن ابي الحديد گويد:



و لولا ابوطالب و ابنه

لما مثل الدين شخص فقاما



فذاك بمكة آوي و خاص

و ذاك بيثرب جس الحماما




پاورقي

[1] دارالندوة بمکة أحدثها قصي بن کلاب و هي دار يجتمعون فيها للتشاور و جعلها بعده لأبنه عبدالدار و هي اليوم مضافة الي المسجد الحرام و کان مطوية اشتراها فجعلها دارالامارة ثم اضيفت اليه بعد ذلک کذا في المراصد.

[2] مازمان نام تنگنائيست که ميان مکه و مني است و تنگنائيست که ميان مزدلفة و عرفات است.

[3] ابن الزبعري بکسر الزاي و فتح الباء و الراء اسمه عبدالله و هو احد شعراء قريش کان يهجو المسلمين و يحرض عليهم کفار قريش في شعره و هو الذي يقول: في غزوة احد يا غراب البين اسمعت فقل انما تندب شيئا قد فعل الابيات و هي التي تمثل بها يزيد عليه لعاين الله لما جيي و برأس الحسين عليه‏السلام و الاساري من اهل بيته فوضع الراس بين يديه و دعا بقضيب خيزران فجعل به ثنايا الحسين عليه‏السلام متمثلا: ليت اشياخي ببدر شهدوا...».

[4] دارالندوه محل شوراي مردم حجاز بود که. قصي بن کلاب احداث نموده بود مردم قريش در آن مکان اجتماع مي‏نمودند و به مشاوره مي‏پرداختند محل دارالندوه امروز داخل مسجد الحرام است (مؤلف).

[5] زبعري: با کسر زاء و فتح باء و راء نام او عبدالله يکي از شعراي دوران جاهليت مي‏باشد او پشت سر مسلمانان هجو مي‏گفت و کفار را بر ضد آنان تحريک مي‏نمود او همان کسي است که در جنگ احد مي‏گفت: يا غراب البين أسمعت؟ فقل انما تعذب شيئا قد فعل... ليت اشياخي ببدر شهدوا اين همان اشعاري است که يزيد در کاخ خود به آنها تمثل مي‏جست هنگامي که سر مقدس اباعبدالله الحسين (ع) را پيش رو داشت (منه).