بازگشت

حر بن يزيد


أقول ما اشبه حال هذا المريض ألحر الفتي، بحال الحر بن يزيد الرياحي علي ما ذكره السبط بن الجوزي في التذكرة فانه ذكر بعد نداء الحسين عليه السلام [1] شبث بن ربعي و حجارا [2] و قيس بن الأشعث و يزيد بن الحارث ألم تكتبوا الي ان قد اينعت الثمار و اخضر الجناب و انما تتقدم علي جند لك مجند فأقبل و قولهم له في جوابه لم نفعل و ما ندري ما تقول.

قال و كان الحر بن يزيد اليربوعي [3] من ساداتهم فقال له بلي والله لقد كاتبناك و نحن الذين اقدمناك فأبعد الله الباطل و أهله والله لأ أختار الدنيا علي الآخرة ثم ضرب رأس فرسه و دخل عسكر الحسين (عليه السلام) فقال له الحسين (عليه السلام) أهلا و سهلا أنت و الله الحر في الدنيا و الآخرة».

و أعلم انه لما كان مولانا الحسين (عليه السلام) باب الوسيلة و مفتاح خزائن الرحمة و مصباح الهدي و سفينة النجاة فغير بعيد أن يكون أكثر ما روي عنه من الرقة و الأستعبار و الطلب و الأصرار في أن يتركوه و لا يقتلوه اشفاقا عليهم من ارتكاب تلك الجرائم الفظيعة التي ما ارتكبت واحدة منها أشقي أمة من الأمم في العالم و لعل هذا هو السر أيضا في تكرر الاستغاثة منه و طلب الناصر و المعين فانه ليس حرصا في البقيا علي نفسه المقدسة بل البقيا عليهم و طلبا لنجاة بعضهم بعد ان تعذرت نجاة كلهم

فأول استغاثة صدرت منه استغاثته عند ما رأي تصميم القوم علي قتاله و عدم أنتفاعهم بتلك المواعظ التي يكاد ان تذوب منها قلب الجلموذ و تقوم لها الأطفال من المهود فنادي أما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟ أما من ذاب يذب عن حرم رسول الله صلي الله عليه و آله؟

فلما رأي الحر أن القوم قد صمموا علي قتال الحسين و سمع صيحته (عليه السلام) دني من عمر بن سعد فقال: امقاتل انت هذا الرجل؟

قال اي و الله ايسره ان تسقط الروس و تطيح الأيدي.

قال افما لكم فيما عرضه عليكم رضي قال عمر أما لو كان الأمر الي لفعلت ولكن أميرك قد ابي.

فأقبل الحر حتي وقف من الناس موقفا و أخذه مثل الأفكل اي الرغدة و هذه هي الأنابة الي الله و الهزة الألهية.

فقال له المهاجرين أوس ان امرك لمريب و الله ما رأيت منك في موقف قط مثل هذا و لو قيل لي من اشجع أهل الكوفة ما عدوتك فما هذا الذي أري منك؟

فقال له الحر اني والله أخير نفسي بين الجنة و النار فوالله لا أختار علي الجنة شيئا و لو قطعت و حرقت.

ثم ضرب فرسه. قاصدا الي الحسين (عليه السلام) و يده علي رأسه و هو يقول: أللهم اليك أنبت فتب فقد ارعبت اولياءك و أولاد بنت نبيك فلحق بالحسين (عليه السلام) و لسان حاله:



تاول سركشته، كجا رو كن؟

تا به كي اين شيفته ي جان، خو كند؟



ميرود و ميبردم سوي دوست

تا كشدم در خم گيسوي دوست



رخت بسر منزل سلمي كشم

تا ز ثري سر به ثريا كشم



گر من و دل، بر در او جا كنيم

ديگر از اين به، چه تمنا كنم؟



اي نفست هم نفس بيكسان

جر تو كسي نيست، كس بيكسان



بيش تو با ناله و آه آمديم

معتذر از جرم و گناه آمديم



جز تو ره. قبله نخواهيم ساخت

گر ننوازي تو، كه خواهد نواخت؟



يار شو اي مونس غمخوارگان

چاره كن اي چاره ي بيچارگان



در گذر از جرم كه خواهنده ايم

چاره ي ما كن كه پناهنده ايم



چاره ي ما ساز كه بي ياوريم

گر تو براني به كه رو آوريم؟



لن ابرح الباب حتي تصلحوا عوجي

و تقبلوني علي عيبي و نقصاني



فأن رضيتم فيا عزي و يا شرفي

و ان ابيتم فمن ارجوا لغفراني؟



اي تو در مقصد و مقصود ما

وي رخ تو، شاهد و مشهود ما



نقد غمت مايه ي هر شاديي

بندگيت به زهر آزادي



كوي تو بزم دل شيداي ما است

مسكن ما، منزل ما، جاي ما است



عشق تو مكنون ضمير من است

خاك سراي تو، سرير من است



اي غمت از شادي احباب به

درد تو از داروي اصحاب به



كوه غمت سينه ي سيناي من

روشني ديده ي بيناي من



قيل: «لما دني منهم قلب ترسه [4] فقالوا مستأمن حتي اذا عرفوه سلم علي الحسين (عليه السلام) و قال له جعلت فداك يابن رسول الله أنا صاحبك الذي حبستك عن الرجوع و سايرتك في الطريق و جعجعت [5] بك في هذا المكان و ما ظننت ان القوم يردون عليك ما عرضته عليهم و لا يبلغون منك هذه المنزلة و الله لو علمت أنهم ينتهون يك الي ما أري ما ركبت منك الذي و انا تائب الي الله مما صنعت أفتري لي من ذلك توبة؟



گر تو براني كسم شفيع نباشد

رو به تو دارم دگر به هيچ وسائل



فقال له الحسين (عليه السلام) نعم يتوب الله عليك فأنزل قال فأن لك فارسا خير من راجل أقاتلهم علي فرسي ساعة، و الي النزول ما يصير آخر أمري.

فقال له الحسين (عليه السلام) فأصنع رحمك الله ما بدالك فاستقدم أمام الحسين (عليه السلام) فقال: «يا اهل الكوفة! لامكم ألهبل [6] و العبر، هذا العبد الصالح حتي اذا أتاكم أسلمتوه الي آخره.

قلت: اني أحتمل أن عدم امتثال الحر أمره (عليه السلام) بالنزول و استيذانه الخروج الي القوم لما صدر منه اليه (عليه السلام) فكأنه يستحيي أن ينظر اليه.

و انا أحب ان اتمثل في هذا المقام بما انشده علم الدين السخاوي [7] عند وفاته.



قالو غدا نأتي ديار الحمي [8]

و ينزل الركب بمغتاهم



فكل من كان مطيعا لهم

أصبح مسرورا بلقياهم



و أشعار الكميت في المقتولين من بني أسد بالطف



قلت، فلي ذنب فما حيلتي؟

بأي وجه اتلقاهم



قالوا اليس العفو من شأنهم

لا سيما عمن ترجاهم



فصل: قال الكميت الأسدي رحمه الله [9] في قصيدته اللامية



فيا رب هل الا بك النصر يرتجي

عليهم و هل الا عليك المعول



و من عجب لم اقضه ان خيلهم

لأجوافها تحت العجاجة ازمل



يحرمن عن ماء الفرات و طله

حسينا و لم يشهر عليهن منصل



سوي عصبة فيهم حبيب مظهر

قضي نحبه و الكاهلي مرمل



و مال ابو الشعثاء اشعث داميا

و ان اباحجل قتيل محجل



و شيخ بني الصيداء قد فاظ قبلهم

و ان اباموسي اسير مكبل



كأن حسينا و البهاليل حوله

لأسيافهم ما يحتلي المتقبل



يصيب به الرامون عن قوس غيرهم

فيا آخرا اسدي له الغي، أول



أشار الكميت في هذا الأشعار الي أنصار الحسين (عليه السلام) من بني أسد و هم ستة.

حر بن يزيد رياحي

مرحوم قطب الدين راوندي [10] از ابوعبيدة بن عبدالله بن ميمون از پدرش ولايت كرده است: كه خداوند متعال به پيامبرش (ص) دستور داد كه داخل كنيسه اي شود تا به فردي كه وارد بهشت مي گردد وارد شود هنگامي كه او وارد كنيسه شد همراه او جمعي هم حضور داشتند در اين هنگام در داخل كنيسه جمعي از يهوديان بودند كه تورات مي خواندند آنان در متن تورات به اوصاف پيامبر (ص) رسيده بودند هنگامي كه او را ديدند از قرائت ايستادند و در گوشه اي از كنيسه مرد بيماري افتاده بود پيامبر خدا (ص) فرمود: چه شد كه شما از قرائت تورات مكث نموده و ايستاديد مرد مريض گفت: آنان به صفات پيامبر خدا (ص) رسيدند پس امساك نمودند آن فرد مريض از جاي خود بلند شد و توراتي را به دست گرفت و شروع به خواندن نمود تا به يكي ديگر از اوصاف پيامبر خدا (ص) و امت پيروان او رسيد پس رو به پيامبر خدا (ص) عرض كرد همين فقره ها صفت تو و امت و پيروان تو است و من گواهي مي دهم كه جز خداي يكتا، معبود ديگري ندارد و تو پيامبر و فرستاده ي او هستي پس از شهادتين از دنيا رفت پيامبر خدا (ص) به ياران خود گفت: به امور برادرتان مباشرت نمائيد...

مؤلف گويد: زندگي و مرگ اين فرد چه. قدر فراوان شباهتي فراواني به حال جوانمرد معروف حر بن يزيد رياحي دارد جائي كه سبط بن جوزي در كتاب «التذكره» نقل نموده است هنگامي كه اباعبدالله الحسين (ع) جمعي از نويسندگان دعوت نامه ها مانند: شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، قيس بن أشعث، يزيد بن حارث... را مورد خطاب و عتاب قرار داد و فرمود: آيا شما نبوديد كه نامه ي دعوت نوشتيد و اعلام نموديد كه درختان سبز شده است و ميوه ها رسيده است و شما به يك سپاه آماده و مجهز وارد مي شويد پس هر چه زودتر بيائيد....

آنان با كمال پرروئي و جسارت پاسخ دادند ما انجام نداده ايم و ما نمي دانيم شما چه مي گوئيد؟

او مي افزايد: «حر بن يزيد يربوعي [11] از سروران و بزرگان آن جمع بود عرض كرد بلي به خدا قسم ما بوديم كه نامه نگاري نموديم و ما بوديم كه در مورد آمدن شما اقدام نموديم پس خداوند باطل و اهل آن از رحمت را دور سازد به خدا قسم هرگز دنيا را بر آخرت مقدم نمي دارم سپس زمام اسب خود را به سوي سپاه حسين (ع) برگرداند وقتي امام (ع) ديد كه حر به سوي او مي آيد فرمود: اهلا و سهلا - خيلي خوش آمدي تو به خدا قسم فرد آزاده اي در دنيا و آخرت هستي.

مؤلف گويد: دانسته باشي از آن رو كه سيد و آقاي ما امام حسين (ع) باب نجات و وسيله و كليد خزائن رحمت و چراغ هدايت و كشتي نجات مي باشد پس بعيد نيست اغلب آن مطالبي كه نقل شده است كه به امام (ع) مهلت دهند يا فرصت دهند كه به مدينه برگردد و از اين قبيل مطالب... از آن جهت بوده باشد كه امام دلش به حال آنان مي سوخت كه آنان با ارتكاب قتل او به جرائم بزرگ و جنايت جبران ناپذيري مرتكب گردند و از اشقياي امت در جهان محسوب شوند (آن چنان كه شدند) و شايد همين امر سر و راز آن مطلبي باشد كه امام (ع) مكرر استغاثه مي نمود و كمك و ناصر مي طلبيد اين امر يقينا جهت علاقه به بقاء و ادامه ي زندگي نبوده است بلكه جهت بقاء و حيات معنوي آنان بوده است كه نجات يابند و به هلاكت و بدبختي بيفتند و مي خواست حداقل جمعي از آنان نجات يابد هر چند كه نجات همه شان ناممكن بود.

پس نخستين استغاثه اي كه از آن حضرت صادر شد استغاثه اي بود هنگامي كه مشاهده نمودند مردم عراق به كشتن او تصميم گرفته اند و هرگز قلوب آنان با اين موعظه ها و پند و اندرزها منتفع نمي گردد آن نوع مواعظي كه. قلوب انسانها را آب مي نمود و اطفال را از گهواره بيدار مي ساخت پس فرمود: آيا دادرسي نيست كه به خاطر خدا به داد ما برسد، آيا دفاع كننده اي نيست تا از حرم رسول خدا (ص) دفاع نمايد؟ هنگامي كه حر مشاهده نمود كه آن قوم تصميم به. قتال امام حسين (ع) گرفته اند و صدا و فرياد امام (ع) را شنيد به نزد عمر بن سعد رفت به او گفت: آيا واقعا تصميم داري كه با اين مرد جنگ و مقاتله نمائي؟ عمر سعد گفت: آري به خدا قسم قتالي كه ساده ترين و آسان ترين آن افتادن سرها و بريده شدن دستها و بازوان باشد.

حر گفت: شما در مورد آن مطالبي كه او به شما مي كند پيشنهاد مي كند خشنودي و رضايتي نداريد؟

عمر سعد گفت: به خدا قسم اگر كار در دست من بود و من اختيار تصميم گيري را داشتم يقينا انجام مي دادم ولي امير تو امتناع مي ورزد و حاضر به پذيرفتن پيشنهادات نيست.

حر پس از شنيدن سخنان ابن سعد به پيش آمد و در ناحيه اي جدا از سپاه ايستاد و يك نوع اضطراب و رعشه، بدن او را فراگرفت (و همين حال تنبه و بيداري و بازگشت به سوي خدا بود)

مهاجر بن أوس يكي از جنگجويان خطاب به حر گفت: امروز كار تو بسيار غلط انداز و شك آور است هرگز موقعيتي از تو نديده ام اگر از من سوال مي شد كه شجاع ترين فرد اهل كوفه كيست؟ هرگز از تو تجاوز نمي نمودم پس اين چه حالتي است كه در وجود تو مي بينم؟ حر در پاسخ او گفت... به خدا قسم هم اكنون خود را ميان بهشت و جهنم مخير مي بينم ولي به خدا سوگند هرگز چيزي را بر بهشت انتخاب نمي نمايم هر چند قطعه. قطعه گردم و سوزانده شوم.



تاول سركشته، كجا رو كند؟

تا به كي اين شيفته ي جان، خو كند؟



مي رود و مي بردم سوي دوست

تا كشدم در خم گيسوي دوست



رخت به سر منزل سلمي كشم

تا ز ثري سر به ثريا كشم



گر من و دل بر در او جا كنيم

ديگر از اين به چه تمنا كنيم؟



سپس زمام اسب را به سوي حسين (ع) برگرداند در حالي كه دستش بالاي سرش بود به طرف امام رخت كشيد و اين كلمه را مي گفت خدايا به سوي تو برگشتم توبه ي مرا بپذير من بودم كه. قلوب اولياي تو را به رعب و وحشت افكندم و من فرزندان دختر پيامبرت را به ترساندم پي به امام حسين (ع) پيوست و زبان حال او اين كلمات بود



اي نفست هم نفس بيكسان

جر تو كسي نيست كس بيكسان



بيش تو با ناله و آه آمديم

معتذر از جرم و گناه آمديم



جز ره تو قبله نخواهيم ساخت

گر ننوازي تو كه خواهد نواخت؟



يار شو اي مونس غمخوارگان

چاره كن اي چاره ي بيچارگان



در گذر از جرم كه خواهنده ايم

چاره ي ما كن كه پناهنده ايم



چاره ي ما ساز كه بي ياوريم

گر تو براني به كه رو آوريم؟



لن ابرح الباب حتي تصلحوا عوجي

و تقبلوني علي عيبي و نقصاني



فأن رضيتم فيا عزي و يا شرفي

و ان ابيتم فمن ارجو لغفراني؟ [12] .



اي تو در مقصد و مقصود ما

وي رخ تو شاهد و مشهود ما



نقد غمت چاره ي هر شادي

بندگيت به زهر آزاديي



كوي تو بزم دل شيداي ماست

مسكن ما منزل ما جاي ماست



عشق تو مكنون ضمير من است

خاك سراي تو سرير من است



اي غمت از شادي احباب به

درد تو از داروي اصحاب به



كوي غمت سينه ي سيناي من

روشني ديده ي بيناي من



گفته شده است: هنگامي كه حر نزديك اردوگاه امام (ع) شد سپر خود را منقلب نمود پس ياران حسين (ع) گفتند او فردي است كه امام مي طلبد تا به نزديك تر رسيد و او را شناختند حر به امام (عليه السلام) سلام عرض كرد و گفت: فدايت شوم اي فرزند رسول خدا (ص)! من آن فردي هستم كه ترا از بازگشتن مانع شدم، و همراه تو آمدم و تو را به اين محل با فشار و تنگي وارد ساختم ولي من نمي دانستم اين قوم با تو اين گونه رفتار خواهند كرد؟ و نمي دانستم كه آنان پيشنهادات تو را رد خواهند نمود و كار را به اين مرحله خواهند كشاند به خدا قسم اگر مي دانستم آنان كار را به اين مرحله خواهند كشاند به آنچه مرتكب شدم هرگز دست نمي زدم و من اكنون به سوي خداوند متعال توبه مي كنم از آنچه مرتكب شدم آيا چه گونه مي بيني توبه ي من قبول درگاه حق هست يا نه؟



گر تو براني كسم شفيع نباشد؟

رو به تو دارم دگر به هيچ وسائل؟



امام حسين (ع) با كمال بزرگواري و آقائي فرمود: بلي خداوند متعال توبه ي تو را مي پذيرد از اسبت فرود بيا! حر عرض كرد اي فرزند رسول خدا (ص) من سواره نسبت به انجام اهداف تو بهتر از پياده هستم من فقط يك ساعت روي اسب مقاتله مي كنم و پايان كارم به نزول و فرود آمدن، پايان مي پذيرد.

امام (ع) فرمود: پس هر طور كه ميل تو است آن چنان رفتار كن پس او از پيشگاه امام جلوتر رفت و خطاب به اهل كوفه گفت: اي اهل كوفه بر چشمان مادرانتان اشك حسرت بنشيند آيا شما نبوديد كه اين بنده ي صالح و شايسته ي خدا را دعوت نموديد و هنگامي كه به سوي شما شتافت او را دستگير نموديد؟

مؤلف گويد: شايد دليل نپذيرفتن پيشنهاد امام (ع) در امر پياده شدن از اسب، از آن رو بوده باشد كه او خجالت مي كشيد تا به صورت و رخسار امام (ع) نظاره كند و من مي خواهم در اين باره به سروده ي علم الهدي سخاوي [13] به هنگام مرگش تمثل جويم جائي كه مي گفت: من گناهي دارم پس چاره ام چيست؟ در حالي كه سواران بر منزل او وارد مي شوند، پس هر آن كس كه مطيع و فرمانبردار آنان بود از ملاقات و ديدار آنان خوشحال و مسرور بود.

و كميت بن اسدي در مورد مقتولين از قبيله ي بني اسد در واقعه كربلا چنين مضموني را سروده است:

«گفتم من گناهي دارم پس چاره ام چيست؟ با چه رو و با چه عذر آنان را ملاقات نمايم؟

در پاسخ گفتند آيا عفو و گذشت از شأن آن خاندان نيست؟ به خصوص از آن كساني كه نوعي به آنان اميد و رجائي بسته اند و انتظاراتي دارند...»

كميت در اشعار خود به شش تن از شهداي كربلا از قبيله ي بني اسد اشاره نموده بود كه يكي ديگر از آنان حبيب بن مظهر مي باشد. او در ضمن سروده اش مي گويد:

خدايا آيا جز تو از كسي مي توان اميد پيروزي داشت؟ و آيا جز به تو به فرد ديگري مي توان پناه برد؟ حسين را از آب فرات و تپه ي آن جلوگيري مي كنند در صورتي كه او شيري به سوي آنان نيفكنده است جمعي از ياران حسين (ع) در جمع آنان حبيب مظهر وجود داشت جان را فدا نمود و كاهلي هم در شن ها و ريگها آرميده است.


پاورقي

[1] شبث: في تقريب ابن‏حجر شبث بفتح اوله و الموحدة ثم الثلثة ابن ربعي التميمي اليربوعي ابوعبدالقدوس الکوفي مخضرم کان مؤذن سجاح ثم أسلم ثم کان ممن اعان علي عثمان ثم صحب علينا ثم صار من الخوارج ثم تاب، فحضر قتل الحسين (عليه‏السلام) ثم کان ممن طلب بدم الحسين مع المختار ثم تولي شرطة الکوفه ثم حضر قتل المختار و مات بالکوفة في حدود الثمانين. (منه).

[2] حجار بن أبجر: بالحاء المهملة و الجيم المشددة الذي شهد قتل الحسين (عليه‏السلام) و ابوه ابجر بالباء و الجيم علي ما ينقل کان نصرانيا مات علي النصرانية فشيعه النصاري لأجله و المسلمون لأجل ولده الي الجبانة (يعني قبرستان) فمر بهم عبدالرحمن بن ملجم (لعنة الله) فقال ما هذا فأخبروه فقال لعنة الله لئن کان حجار بن مسلما لقد بوعدت منه جنارة ابجر و ان کان حجار بن ابجر کافرافما مثل هذا من کفور بمنکر، فلولا الذي انوي لفرقت جمعهم يا بيض مصقول الفرادين (فراد بالکسر دم شمشير) مشهر (تشهير شمشير بر کشيدن از نام) و کان الملعون عازما علي قتل اميرالمؤمنين عليه‏السلام مشتملا علي السيف الذي ضربه به (منه).

[3] يربوع بن حنظلة پدر قبيلة از تميم که از آن است متمم بن نويره صحابي شاعر، که در کوفه رئيس بود.

[4] قلب ترسه هو علامة لعدم الحرب و ذلک لأن المقبل الي القوم و هو متترس شاهر سيفه محارب لهم فاذا قلب الترس واغمد السيف فهو غير محارب اما مستامن، او رسول.

[5] جعجعت: تنگ گرفتن و حبس کردن و تنگ کردن کار بر کسي و منه کتاب عبيدالله بن زياد الي عمر بن سعدان جعجعه حسين و اصحابه‏اي ضيق عليهم المکان (منتهي الارب).

[6] هبل يعني بي‏فرزند عبر اشک در چشم و تردد گريه در سينه.

[7] السخاوي: هو ابوالحسن علم الدين، علي بن محمد بن عبدالصمد المصري النحوي شيخ القراء شارح الشاطبية و مفصل الزمخشري و غيره توفي بدمشق سنة 643 ثلث و اربعين و ستمأة و سخا مقصورة کورة بمصر و ذيل هذا الاشعار سيدنا الأجل السيد نصرالله الحائري، فجئتهم أسمي الي بابهم ارجوهم طورا و أخشاهم.

[8] الحمي: کالي علف‏زاري که حکام آن را براي چهارپايان خود اختصاص مي‏دهند و حمي کفني کسي که تحمل ظلم نکند.

[9] کميت بن زيد أسدي: شاعر أوحدي مادح آل محمد (ع) صاحب قصيدة هاشميات جلالت شأنش بسيار است افزون بر آن که از مداحين خانواده رسالت (ص) بوده است، مردي خطيب و فقيه و نسابه و حسن الخط و فارس و رامي و سخي و دين بوده وقتي خدمت حضرت امام محمد باقر (عليه‏السلام) رسيد و خواند قصيده (امن لقلب منيم مسهام) و چون به اين شعر رسيد؛ قتيل بالطف غودر فيهم بين غوغاء امة و طعام. آن حضرت گريست و فرمود اي کميت اگر نزد ما مالي بود تو را صله مي‏داديم لکن از براي تو است آن کلامي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به حسان بن ثابت فرموده لازلت مؤيدا بروح القدس ما ذبيت عنا أهل البيت. و صاحب «معاهد التنصيص» نقل کرده است از محمد بن سهل، دوست کميت که گفت داخل شدم با کميت به حضرت صادق (عليه‏السلام) در ايام تشريق کميت گفت فدايت شوم اذن مي‏دهي براي شما اشعاري بخوانم فرمود انها ايام عظام اين روزها روزهاي عظيم و شريفي است يعني شايسته نيست در آن شعر خواندن عرض کرد آن اشعار در حق شماست فرمود: هات آن وقت آن حضرت فرستاد تا بعض اهل بيتش نزديک آمدند تا گوش کنند پس کميت شعر خود را خواند و گريه‏ي بسيار شد تا رسيد بدين بيت: يصيب به الرامون عن قوس هم فيما آخرا اسدي له الغي اول حضرت دستها را بلند کرد و گفت: اللهم اغفر للکميت ما قدم و ما أخروا اسر و ما أعلن و أعطه حتي يرضي خدايا ببخش برکيت هر آنچه درگذشته و حال و پنهاني و علني از او سر زده است به حدي که او راضي و خشنود شود (منه).

[10] قطب الدين راوندي (م 563) عالم بزرگوار و صاحب تأليفات متعددي است از آن ميان شرح نهج‏البلاغه و الخرائج و الجرائح مي‏باشد (مؤلف).

[11] يربوع بن حنظله پدر قبيله‏اي از تميم است که از آن قبيله متمم بن نويره صحابي شاعر، برخاسته است که در کوفه، رئيس قبيله بود.

[12] درگاه تو را رها نمي‏کنم مگر اين که کجي و اعوجاج مرا راست کني و با همه‏ي عيب و نقصاني که دارم مرا پذيرا باشي اگر خشنود و راضي شدي که سعادتي بالاتر از آن نيست و اگر نپذيرفتي پس چه کسي را اميد آمرزش خود قرار دهم؟.

[13] ابوالحسن علم الدين، علي بن محمد بن عبدالحميد مصري نحوي شيخ القراء، شارح شاطيبه و جز آن (متوفي 643 ه. ق) در دمشق.