بازگشت

اشعار محتشم كاشاني


بند اول



باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است



باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين

بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است



اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو

كار جهان و خلق جهان جمله ي درهم است



گويا طلوع مي كند از مغرب آفتاب

كاشوب در تمامي ذرات عالم است



گر خوانمش قيامت دنيا، بعيد نيست

اين رستخيز عام كه نامش، محرم است



در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است



جن و ملك بر آدميان نوحه مي كنند

گويا عزاي اشرف اولاد آدم است



خوشيد آسمان و زمين نور مشرقين

پرورده كنار رسول خدا حسين




بند دوم



كشتي شكست خورده طوفان كربلا

در خاك و خون طپيده ميدان كربلا



گر چشم روزگار بر او زار مي گريست

خون مي گذشت از سر ايوان كربلا



نگرفت دست دهر گلابي به غير اشك

زآن گل كه شد شكفته به بستان كربلا



از آب هم مضايقه كردند كوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا



بودند ديو و دد همه سيراب و مي مكيد

خاتم ز قحط آب سليمان كربلا



زان تشنگان هنوز به عيوق مي رسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا



آه از دمي كه لشكر اعدا نكرد شرم

كردند رو به خيمه سلطان كربلا



آن دم فلك بر آتش غيرت سپند شد

كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد




بند سوم



كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدي

وين خرگه بلند ستون بي ستون شدي



كاش آن زمان درآمدي از كوه تا به كوه

سيل سيه كه روي زمين قيرگون شدي



كاش آن زمان ز آه جهان سوز اهلبيت

يك شعله برق خرمن گردون دون شدي



كاش آن زمان كه اين حركت كرد آسمان

سيماب وار كوي زمين بي سكون شدي



كاش آن زمان كه پيكر او شد درون خاك

جان جهانيان همه ا تن برون شدي



كاش آن زمان كه كشتي آل نبي شكست

عالم تمام غرقه ي درياي خون شدي



آن انتقام گر نفتادي به روز حشر

با اين عمل معامله دهر چون شدي



آل نبي چون دست تظلم برآورند

اركان عرش را به تلاطم درآورند




بند چهارم



بر خوان غم چو عالميان را صلا زدند

اول صلا به سلسله انبيا زدند



نوبت به اوليا چو رسيد، آسمان طپيد

زان ضربتي كه بر سر شير خدا زدند



آن در كه جبرئيل امين بود خادمش

اهل ستم به پهلوي خيرالنساء زدند



بس آتشي ز اخگر الماس ريزه ها

افروختند و در حسن مجتبي زدند



وانگه سرادقي كه ملك محرمش نبود

كندند از مدينه و در كربلا زدند



و زتيشه ستيزه در آن دشت كوفيان

بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند



پس ضربتي كزان جگر مصطفي دريد

بر حلق تشنه خلف مرتضي زدند



اهل حرم دريده گريبان گشوده مو

فرياد بر در حرم كبريا زدند



روح الامين نهاده به زانو سر حجاب

تاريك شد ز ديدن آن، چشم آفتاب




بند پنجم



چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيد

جوش از زمين به ذروه ي عرش برين رسيد



نزديك شد كه خانه ايمان شود خراب

از بس شكستها كه به اركان دين رسيد



نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد



باد، آن غبار چون به مزار نبي رساند

گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد



يكباره جامه در خم گردون به نيل زد

چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد



پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش

از انبيا به حضرت روح الامين رسيد



كرد اين خيال و هم غلط كاركان غبار

تا دامن جلال جهان آفرين رسيد



هست از ملال گرچه بري ذات ذوالجلال

او در دلست و هيچ دلي نيست بي ملال




بند ششم



ترسم جزاي قاتل او چون رقم زنند

يكباره بر جريده رحمت قلم زنند



ترسم كزين گناه شفيعان روز حشر

دارند شرم كز گنه خلق دم زنند



دست عناب حق به درآيد ز آستين

چون اهلبيت دست در اهل ستم زنند



آه از دمي كه با كفن خون چكان زخاك

آل علي چو شعله آتش علم زنند



فرياد از آن زمان كه جوانان اهلبيت

گلگون كفن به عرصه محشر قدم زنند



جمعي كه زد به هم صفشان شور كربلا

در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند



از صاحب حرم چه توقع كنند باز

آن ناكسان كه تيغ به صيد حرم زنند



پس بر سنان كنند سري را كه جبرئيل

شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل




بند هفتم



روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه برآمد ز كوهسار



موجي به جنبش آمد و برخاست كوه كوه

ابري به بارش آمد و بگريست زار زار



گفتي تمام زلزله شد خاك مطمئن

گفتي فتاد از حركت چرخ بي قرار



عرش آن زمان به لرزه درآمد كه چرخ پير

افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار



آن خيمه اي كه گيسوي حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار



جمعي كه پاس محملشان داشت جبرئيل

گشتند بي عماري محمل شترسوار



با آنكه سر زد آن عمل از امت نبي

روح الامين ز روح نبي گشت شرمسار



وانگه ز كوفه خيل الم روي شام كرد

نوعي كه عقل گفت قيامت قيام كرد




بند هشتم



بر حربگاه چون ره آن كاروان افتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد



هم بانگ نوحه غلغه در شش جهت فكند

هم گريه بر ملايك هفت آسمان فتاد



هر جا كه بود آهوئي، از دشت پا كشيد

هر جا كه بود طايري، از آشيان فتاد



شد وحشتي كه شور قيامت به باد رفت

چون چشم اهلبيت بر آن كشتگان فتاد



هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخمهاي كاري تيغ و سنان فتاد



ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد



بي اختيار نعره هذا حسين او

سر زد چنانچه آتش ازو در جهان فتاد



پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول

رو در مدينه كرد كه يا أيها الرسول




بند نهم



اين كشه فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون، حسن تست



اين نخل تركز آتش جان سوز تشنگي

دود از زمين رسانده به گردون، حسين توست



اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون، حسين تست



اين غرقه محيط شهادت كه روي دشت

از موج خون او شده گلگون، حسين تست



اين خشك لب فتاده دور از لب فرات

كز خون او زمين شده جيحون، حسين تست



اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه

خرگاه جهان زده بيرون، حسين تست



اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون، حسين تست



چون روي در بقيع به زهرا خطاب كرد

وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد




بند دهم



كاي مونس شكسته دلان حال ما بين

ما را غريب و بيكس و بي آشنا ببين



اولاد خوش را كه شفيعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببين



در خلد بر حجاب دو كون آستين فشان

واندر جهان مصيبت ما بر ملا ببين



ني ني ورا چو ابر خروشان به كربلا

طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين



تن هاي كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاي سروران همه بر نيزه ها ببين



آن سر كه بود بر سر دوش نبي مدام

يك نيزه اش ز دوش مخالف جدا ببين



آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان به خاك معركه كربلا ببين



يا بضعة الرسول ز ابن زياد داد

كو خاك اهلبيت رسالت به باد داد




بند يازدهم



خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد

بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد



خاموش محتشم كه ازين حرف سوزناك

مرغ هوا و ماهي دريا كباب شد



خاموش محتشم كه ازين شعر خونچكان

در ديده اشك مستمعان خون ناب شد



خاموش كه محتشم كه ازين نظم گريه خيز

روي زمين به اشك جگرگون كباب شد



خاموش محتشم كه فلك بسكه خون گريست

دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد



خاموش محتشم كه به سوز تو آفتاب

از آه سرد ما تتميان ماهتاب شد



خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين

جبريل را ز روي پيمبر حجاب شد



تا چرخ سفله بود خطائي چنين نكرد

بر هيچ آفريده جفائي چنين نكرد




بند دوازدهم



اي چرخ غافلي كه چه بيداد كرده اي

وز كين چها در بين ستم آباد كرده اي



بر طعنت اين بس است كه با عترت رسول

بيداد كرده خصم و تو امداد كرده اي



اي زاده زياد نكرده است هيچ گه

نمرود اين عمل كه تو شداد كرده اي



كام يزيد داده اي از كشتن حسين

بنگر كه را به قتل كه دل شاد كرده اي



بهر خسي كه بار درخت شقاوتست

در باغ دين چه با گل و شمشاد كرده اي



با دشمنان دين نتوان كرد آنچه تو

با مصطفي و حيدر و اولاد كرده اي



حلقي كه سوده لعل لب خود نبي بر آن

آزرده اش به خنجر بيداد كرده اي



ترسم ترا دمي كه به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشر درآورند




مرثيه امام حسين عليه السلام



اين زمين پر بلا را نام دشت كربلاست

اي دل بي درد آه آسمان سوزت كجاست



اين بيابان قتلگاه سيد لب تشنه است

اي زيان وقت فغان واي ديده هنگام بكاست



اين فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر

گر زدود آه ما عالم سيه گردد رواست



اين مكان بوده است روزي خيمه گاه اهل بيت

كز حباب اشك ما امروز گردش خيمه هاست



كشتي عمر حسين اينجا به زاري گشته غرق

بحر اشك مادرين غرقاب بي طوفان چراست



اينك اينك قبه پرنور نزديك و دور

پرتو گيتي فروزش گمرهان را ره نماست



اينك اينك حاير حضرت كه دروي متصل

زايران را شهير روحانيان در زير پاست



اينك اينك سده ي اقدس كه از عز و شرف

قدسيان را ملجاء و كروبيان را ملتجاست






اينك اينك مرقد انور كه صندوق فلك

پيش او با صد هزاران در و گوهر بي بهاست



اينك اينك تكيه گاه خسرو والا سرير

كاستان روب درش را عرش اعظم متكاست



اينك اينك زير گل سرو گلستان رسول

كز غم نخل بلندش قامت گردون دو تاست



اينك اينك خفته در خون گلين باغ بتول

كز شكست او چو گل پيراهن حوراقباست



اين چراغ چشم ابرار است كز تيغ ستم

همچو شمعش با تن عريان سر از پيكر جداست



اين سرور سينه زهراست كز سم ستور

سينه پر علمش از هر سو لچد كوب بلاست



اين انيس جان پيغمبر حسين بن علي است

كز سنان بن انس آزرده تيغ جفاست



اين عزيز صاحب دلدل ابا عبدالهست

كز ستور افتاده بي ياور به دشت كربلاست



اين حبيب ساقي كوثر وصي بي سر است

كز عروس روزگارش زهر در جام بقاست



اين سر افراز بلند اختر كه در خون خفته است

نايب شاه ولايت تاج فرق اولياست






اين سهي سرو گزين كز پشت زين افتاده است

جانشين شاه مردان شهسوار لا فتاست



اين مه فرخنده طلعت كاين زمينش مهبط است

قرةالعين علي چشم و چراغ اوصياست



اين در درخشنده گوهر كاين مقامش مخزن است

درةالتاج شه دين تاجدار هل اتاست



اين دل آرام ولي حق اميرالمؤمنين

كامكار انت مني نامدار انماست



اين گزين عترت حيدر امام المتقين

پادشاه كشور دين پيشواي اتقياست



پا درين مشهد به حرمت نه كه فرش انورش

لاله ريگ از خون فرق نور چشم مرتضاست



دوست را اگر چشم از اين حسرت نگريد واي وي

كز تأسف دشمنان را بر زبان واحسرتاست



مردم و جن ملك ز آه نبي در آتش اند

آري آري تعزيت را گرمي از صاحب عزاست



مي شود شام از شفق طاهر كه بر بام فلك

سرنگون از دوش دوران رايت آل عباست



طفل مريم بر سپهر از اشك گلگون كرده سرخ

مهد خود در شام غم همرنگ طفل اشك ماست






خاكساراني كه بر رود علي بستند آب

گونگه داريد آبي كاتش او را در قفاست



تيره گشت از روبهان مأواي واي شيري كز شرف

كمترين جاي سگانش چشم آهوي خطاست



اي دل! اينجا كعبه وصل است بگشا چشم جان

كز صفا هر خشت اين آيينه گيتي نماست



زين حرم دامن كشان مگذر اگر عاقل نه اي

كاستين حوريان جاروب اين جنت سراست



رتبه اين بارگه بنگر كه زير قبه اش

كافر صد ساله را چشم اجابت از دعاست



يا ملاذ المسلمين! در كفر عصيان مانده ام

از خداوندم اميدم رحمت و چشم عطاست



يا اميرالمؤمنين! از راندگان درگه ام

وز در آمرزگارم گوش بر بانگ صلاست



يا امام المتقين! از عاصيان امتم

وز رسولم چشم خشنودي و اميد رضاست



يا معز المذنبين! غرق كبائر گشته ام

وز تو در خواهي مرادم در حريم كبرياست



يا شفيع المجرمين! جرمم برون است از عدد

وز تو مقصودم شفاعت پيش جدت مصطفاست






يا امان الخائفين! اينجا پناه آورده ام

وز تو مطلوبم حمايت خاصه در روز جزاست



يا ابا عبدالله! اينك تشنه ي ابر كرم

از پي يك قطره پويان بر لب بحر سخاست



يا ولي الله! گداي آستانت محتشم

بر در عجز و نياز استاده بي برگ و نواست



مدتي شد كز وطن بهر تو دل بركنده است

وزره دور و درازش رو در اين دولتسراست



دارد از درماندگي دست دعا بر آسمان

وز قبول تست حاصل آنچه او را مدعاست



از هواي نفس عصيان دوست هرچند اي امير

جالس بزم گناه و راكب رخش خطاست



چون غبارآلود دشت كربلا گرديده است

گرد عصيان گر ز دامانش بيفشاني رواست