بازگشت

زبان حال منزلهاي مدينه


يا قوم، أعذروني علي النياحة والعويل، و ساعدوني علي المصاب الجليل.

فان القوم الذين أندب لفراقهم و أحن الي كرم أخلاقهم.

كانوا سمار ليلي و نهاري و أنوار ظلمي و أسحاري، و أطناب شرفي و افتخاري، و أسباب قوتي وانتصاري، والخلف من شموسي و أقماري.


گويا از در و ديوار تك تك آن خانه هاي خالي چنين آواز برمي خاست: اي مردم! اين نكته بر من نگيريد و عذر مرا بپذيرند در آنكه نوحه و ناله مي كنم و در اين سوگواري مرا بر اداي حق مصيبت ها، ياري نماييد؛ زيرا اين كشتگان كه من از فراق ايشان ندبه و گريه مي كنم و بر بزرگي اخلاق ايشان سوگوارم، و مصاحب شب و روزم بودند و چراغ شبانگاهان و مونس سحرگاهانم بودند و ريسمان خيمه شرف و افتخار و اسباب قوت و قدرت من به شمار مي آمدند و خورشيد و ماه روزگارم بودند.


كم ليلة شردوا باكرامهم وحشتي، و شيدوا بانعامهم حرمتي، و أسمعوني مناجاة أسحارهم، و أمتعوني بايداع أسرارهم؟

و كم يوم عمروا ربعي بمحافلهم، و عطروا طبعي بفضائلهم، و أورقوا عودي بماء ء عهودهم، و أذهبوا نحوسي بنماء سعودهم؟

و كم غرسوا لي من المناقب، و حرسوا محلي من النوائب؟

و كم أصبحت بهم أتشرف علي المنازل والقصور، و أميس في ثوب الجذل والسرور؟

و كم أعاشوا في شعابي من أموات الدهور.

و كم انتاشوا علي أعتابي من رفات المحذور.

فقصدني فيهم سهم الحمام، و حسدني عليهم حكم الايام، فأصبحوا غرباء بين الاعداء، و غرضا لسهام الاعتداء، و أصبحت المكارم تقطع بقطع أناملهم، والمناقب تشكو لفقد شمائلهم، والمحاسن تزول بزوال أعضائهم، والاحكام تنوح لوحشة أرجائهم.


چه شبها كه وحشت تنهايي من به اكرام آنان نابود شده و بنيان حرمتم به انعامشان مستحكم گشته و به نعمتهاي دلنواز مناجات سحري سماع محفل مرا زنده مي داشتند و سينه مجروحم را به ودايع اسرار نهاني مرهم مي گذاشتند؛ چه روزگارها كه به محفل انس آنان خانه دلم معمر و مشام طبعم به فضايل ايشان معطر بود و برگ شاخه اميدم به آبياري ديدارشان خرم و شاداب و خزان نحوست به مساعدت لطفشان ناياب بود؛ بسا شاخه منقبت كه در مزرعه آرزويم كشتند و ساحت عزتم را از افت نوائب در نوشتند؛ چه بسا صبح عيشم كه به بركت وجود آنان، بر روي كاخهاي مراد خرامان و در لباس كامراني شادمان بوده است بسا آرزوها بر نيامده را كه چون مردگان، چشم اميد از آن پوشيده و در شكافهاي مأيوسي خوابيده، در روزگار زنده نمودند و به مراد دل رسانيدند، و چه بسيار بيم ها و خوف ها كه چون استخوان پوسيده در آستانه ي خانه ي وجودم پنهان بوده، بيرون نمودند. [1] زيرا حاصل فقرات بعد اين است: «تير مرگ، ياران مرا نشانه خود ساخت و گردش روزگار برداشتن چنين ياراني كه بر من حسد مي برد؛ سپس صبح طالع ايشان بر اين دميده كه در ميان دشمنان، غريب افتادند و در معرض تاخت و تاراج اعدا قرار گرفتند، امروز مدار بزرگواري كه به اشاره سر انگشتان ايشان داير بود بريده و شخص مناقب از ناديدن رويشان، زبان شكايت گشوده، احكام خدا از وحشت تأخير اجراي آنها، نوحه و گريه سر داده؛ دريغ


فيالله من ورع أريق دمه في تلك الحروب، و كمال نكس علمه بتلك الخطوب.

و لئن عدمت مساعدة أهل المعقول، و خذلني عند المصائب جهل العقول، فان لي مسعدا من السنن الدراسة و الاعلام الطامسة، فانها تندب كندبي و تجد مثل وجدي و كربي.

فلو سمعتم كيف ينوح عليهم لسان حال الصلوات، و يحن اليهم انسان الخلوات، و تشتاقهم طوية المكارم، و ترتاح اليهم أندية الاكارم، و تبكيهم محاريب المساجد، و تناديهم مئاريب الفوائد، لشجاكم سماع تلك الواعية النازلة، و عرفتم تقصيركم في هذه المصيبة الشاملة.

بل، لو رأيتم و جدي وانكساري و خلو مجالسي و آثاري، لرأيتم ما يوجع قلب الصبور و يهيج أحزان الصدور، و لقد شمت بي من كان يحسدني من الديار، و ظفرت بي أكف الاخطار.

فيا شوقاه الي مزنل سكنوه، و منهل أقاموا


از اين شخص ورع كه خونش در اين جنگها بريخت و افسوس از لشكر كمال كه رايتش در اين گرفتاريهاي بزرگ سرنگون گرديد. اگر بشر كه ارباب عقولند، مرا در اين گريه و زاري مساعدت نكنند و يا كه مردم جاهل در اين مصيبت تو ياريم نمايد، ياوران من همان تپه هاي خاكهاي كهنه و آثار خانه هاي ويران شده (كه صاحبانشان مرده).

زيرا آنها هم مانند من ندبه دارند و چون من به غم و اندوه صاحبان خود، گرفتارند. اگر بشنويد كه چگونه نماز به زبان حال در عزاي ايشان نوحه دارد و بزرگي طبيعت و كرامت لقاي ايشان را مشتاق و بخشش كرم خواهان نشاط ديدارشان لاست و محرابهاي مساجد بر فقدانشان گريان است و حاجات محتاجين به عطاها و فوايد ايشان چسان ناله و فرياد كنان است.

البته از شنيدن اين بانگها و فريادها، گرفتار غم و اندوه مي شديد و آگاه بوديد كه در اداي حق اين مصيبت فراگيرنده، كوتاهي و تقصير را مجالي نبوده. بلكه اگر وحدت حال و شكستگي بال مرا ديده بوديد و محفل بي انيس و آثار فقدان همنيشنم را مشاهده مي نموديد، البته مطلع مي شديد بر داغهاي نهاني من كه موجب درد دلهاي صبور و هيجان اندوه صدور است.

ساير خانه ها بر من حسد برده و شماتت نمودند و دست خطرهاي گردون بر من ظفر يافت و ستم افزود. بسا مشتاقم به خانه هايي كه ياران در آن منزل گزيدند و وادي كه در آن آرميدند.


عنده و استوطنوه، ليتني كنت انسانا أفديهم حز السيوف، و أدفع عنهم حر الحتوف، و أحول بينهم و بين أهل الشنان، و أرد عنهم سهام العدوان.

و هلا اذ فاتني شرف تلك المواساة الواجبة، كنت محلا لضم جسومهم الشاحبة، و أهلا لحفظ شمائلهم من البلاء، و مصونا من لوعة هذا الهجر والقلاء.

فاه ثم آه، لو كنت مخطا لتلك، الاجساد و محطا لنفوس أولئك الاجواد، لبذلت لفي حفظها غاية المجهود، و وفيت لها بقديم العهود، و قضيت لها بعض الحقوق الاوائل، و وقيتها جهدي من وقع تلك الجنادل، و خدمتها خدمة العبد المطيع، و بذلت لها جهد المستطيع، و فرشت لتلك الخدود والاوصال فراش الاكرام والاجلال، و كنت أبلغ منيتي من اعتناقها، و أنور ظلمتي باشراقها.

فيا شوقاه الي تلك الاماني، و يا قلقاه لغيبة أهلي و سكاني، فكل حنين يقصر عن حنيني، و كل


اي كاش از جنس بشر بودي تا خود را به دم شمشير داده فداي ايشان نمودي تا خرمن عمر آنان به آتش مرگ نسوختي و از آنان كه نيزه بر رويشان كشيدند، جوشش سينه خود را به انتقام فرو مي نشانيدم و تير دشمن را از ايشان برمي گردانيدم و افسوس كه چون اين شرف مواسات واجب از من فوت گرديد.

اي كاش آرامگاه آن پيكرهاي پاك بوم و اجساد آنها را حفظ مي نمودم.

آه اگر من منزلگاه اين اجساد شهدا بودم، البته در محافظت آنها نهايت كوشش را مي نمودم و عهد قديم را رعايت كرده بودم و حقوق ديرين را به جا آورده و از افتادن سنگهاي گور بر بدنهاي پر از نور آنها، جلوگيري مي كردم و همچون بندگان فرمانبردار خدمت مي كردم و به قدر استطاعت خود بذل جهد مي نمودم و براي آن گونه هاي بر خاك افتاده و پاره هاي بدن كه از هم پاشيده، فرش اكرام و اجلال مي گسترانيدم و بهره ي خويش را از هم آغوشي آنها برمي داشتم و ظلمت كاشانه ام را به اشراق انوارشان منور مي ساختم.

چه بسيار براي رسيدن به اين آرزوها مشتاقم و چسان از نابودي اهل و ساكنان خوي يش در سوز و گدازم. به قسمي كه هيچ ناله اي به اندازه ي ناله من نيست و هيچ دوايي شافي دردم نيست.

اينك در شهادت آنان، پلاس مصيبت در تن كردم و پس از ايشان در لباس اندوه به سر مي برم و از شكيبايي خود نااميدم و چنين


دواء غيرهم لا يشفيني، وها أنا قد لبست لفقدهم أثواب الاحزان، و أنست من بعدهم بجلباب الاشجان، و يئست أن يلم بي التجلد والصبر، و قلت: يا سلوة الايام موعدك الحشر. و لقد أحسن ابن قتيبة رحمة الله عليه، و قد بكي علي المنازل المشار اليها، فقال:



مررت علي أبيات آل محمد

فلم أرها أمثالها يوم حلت



فلا يبعدالله الديار و أهلها

و ان أصبحت منهم بزعمي تخلت



ألا ان قتلي الطف من آل هاشم

أذلت رقاب المسلمين فذلت



و كانوا غياثا ثم أضحوا رزية

لقد عظمت تلك الرزايا و جلت



ألم تر أن الشمس أضحت مريضة

لفقد حسين والبلاد اقشعرت



فأسلك أيها السامع بهذه المصائب مسلك القدوة من حماة الكتاب.


مي گويم: اي مايه ي تسلي روزگارم، ديدار ما و تو در روز قيامت خواهد بود.

چه نيكو سروده است «اين قتيبه» آن هنگام كه به آن منزلهاي بي صاحب نظر انداخته و اشك حسرت از ديدگان جاري ساخته و اين اشعار را گفته:

«مررت علي أبيات آل محمد...»؛ يعني بر خانه هاي بي صاحب آل رسول، گذر نمودم ديدم كه حال ايشان نه بر منوال آن روزي است كه در آن بودند؛ خدا اين خانه ي ما و صاحبانش را از رحمت دور نكند؛ به درستي كه مصيبت شهداي كربلا از آل بني هاشم، گردن مسلمانان را از بار اندوه خوار و ذليل نموده كه هنوز اثر ذلت در آنها هويداست؛ بني هاشم همواره پناهگاه مردم بودند و اكنون داغ مصيبتي بر دلها آنها نشانده شده، چه مصيبت بزرگي؛ آيا نمي بيني كه خورشيد جهانتاب رخساره اش از درد مصيبت حسين عليه السلام، زرد گشته و خود در تب و تاب است و همچنين شهرها از وحشت اين مصيبت، لرزان و در اضطراب است؟

اي شنوندگان خبر مصيبت فرزند بتول، در ميدان اندوه چنان قدم استوار داريد كه جانشينان رسول صلي الله عليه و آله كه حاميان كتاب خدا بودند، استوار مي داشتند.



پاورقي

[1] مترجم گويد: چون دو فقره عبارت خالي از اندماج نبود و منتهاي مفاد آن اين بود که ترجمه گرديد؛ پس حاصل معني اينکه اين دو فقره عبارت است که ياران چنان بودند که همت و عزم ايشان غالب بود بر گردش روزگار که آرزوهايي که به هيچ وجه مراد داده نمي‏شد و به منزله مرده بود که از زندگي‏اش مأيوس باشد، ايشان زنده مي‏نمودند و برمي‏آوردند و يا خوف و خطرها که هرگز رفع نمي‏گرديدند و مانند استخوان پوسيده اموات قابل اصلاح نبودند، ايشان بيرون مي‏آوردند و آن را اصلاح مي‏نمودند و از فقرات بعد نيز مناسب با اين معني ظاهر است.