بازگشت

سخنراني زينب كبري در مجلس يزيد


قال الراوي: فقامت زينب ابنة علي عليهماالسلام و قالت:

ألحمدلله رب العالمين.

و صلي الله علي محمد و آله أجمعين، صدق الله كذلك يقول:

(ثم كان عاقبة الذين أساؤوا السؤي أن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤون).

أظننت يا يزيد - حيث أخذت علينا أقطار الارض و آفاق السماء فأصبحنا نساق كما تساق الاماء - أن بنا علي الله هوانا، و بك عليه كرامة!!

و أن ذلك لعظيم خطرك عنده!!

فشمخت بأنفك و نظرت في عطفك، جذلان مسرورا، حين رأيت الدنيا لك مستوسقة، والامور


راوي گويد: در آن هنگام زينب كبري عليهاالسلام برپا خاست و اين خطبه را كه دقايق نكاتش مؤسس دقايق ايمان و لطايف بيانش مزين كاخ ايقان است، ادا فرمود: «الحمدلله...»؛ سپاس بي قياس ذات مقدس الهي را سزاست كه ذرات ماسوي را به قبول اشعه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارش چنين تذكار فرمود: (ثم كان...)؛ [1] سپس سرانجام كساني كه اعمال بد مرتكب شدند به جايي رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند! اي يزيد! آيا چنين گمان بردي كه چون اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتي و راه چاره را بر رويمان محكم بسته داشتي و به نحوي كه سرانجام آن به اينجا رسيد كه مانند اسيران


متسقة، و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا، فمهلا مهلا، أنسيت قول الله عزوجل:

(و لا يحسبن الذين كفروا أنما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين).

أمن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرائرك و اماءك و سوقك بنات رسول الله سبايا؟! قت هتكت ستورهن، و أبديت وجوههن، تحدو بهن الاعداء من بلد الي بلد، و يستشرفهن اهل المنازل والمناقل، و يتصفح وجوههن القريب والبعيد، والدني والشريف، ليس معهن من رجالهن ولي، و لا من حماتهن حمي.

و كيف ترتجي مراقبة من لفظ فوه أكباد الازكياء، و نبت لحمه بدماء الشهداء؟!

و كيف لا يستبطا في بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف والشنان والاحن والاضغان؟!

ثم تقول غير متأثم و لا مستعظم:


كفار ما را ديار به ديار كشاندي، در نزد خدا موجب خواري و مذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟! بدين خيال باطل دماغ نخوت و تكبر را بالا كشيدي و به اظهار شادماني پرداختي و مانند متكبران به دامانت نظر عجب و خودبيني افكندي كه اينك دست روزگار را به مراد خويش بسته و امور را منظم مي پنداري، مگر نه اين است كه سلطنت حقه ما خانواده رسول است كه تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودي؟! اينك آرام باش و به خود اي و فرمان واجب الاذعان حضرت سبحان را از خاطر نسيان منما كه فرموده (و لا يحسبن...)؛ [2] آنها كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مي دهيم، به سودشان است! ما به آنان مهلت مي دهيم فقط براي اينكه بر گناهان خود بيفزايند و براي آنها، عذاب خواركننده اي (آماده شده) است. اي فرزند آزاد شدگان! كه رسول مكرم بعد از اسيري چون غلامان آزادشان نمود؛ اينك ادعاي تو عدالت و دادگستري است كه زنان و كنيزكان خود را در پس پرده عزت محترم داري و از نامحرمان مستور نمايي (ولي) دختران پيغمبر را در حالي كه پوشش مناسب ندارند مانند اسيران در شهر بگرداني و در جلو ديدگان نامحرمان به تماشا بگذاري؟! و مردم دور و نزديك و پست و شريف با چشمان اهانت آميزي به خاندان رسول خدا بنگرند در حالي كه از مردان آنان كسي را باقي نگذاشتي تا ياور و حمايت آنها باشند.

چگون مي توان اميد رعايت از گروهي داشت كه پاره هاي جگر پاكان




لاهلوا واستهلوا فرحا

ثم قالوا: يا يزيد لا تشل



منتحيا علي ثنايا أبي عبدالله عليه السلام سيد شباب أهل الجنة تنكتها بمخصرتك.

و كيف لا تقول ذلك، و قد نكأت القرحة، واستاصلت الشافة، باراقتك دماء ذرية محمد صلي الله عليه و آله و نجوم الأرض من آل عبدالمطلب؟! و تهتف بأشياخك، زعمت أنك تناديهم!

فلتردن و شيكا موردهم، و لتودن أنك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت.

أللهم خذ بحقنا، وانتقم من ظلمنا، واحلل غضبك بمن سفك دماءنا و قتل حماتنا.

فوالله ما فريت الا جلدك، و لا حرزت الا لحمك.

و لتردن علي رسول الله صلي الله عليه و آله بما تحملت من سفك دماء ذريته، وانتهكت من حرمته في عترته و لحمته، و حيث يجمع الله شملهم ويلم شعثهم


از دهان آنها فروريخته و گوشت تن هايشان از خون شهيدان روييده!

و چگونه در بغض و عداوت ما اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله كوتاهي تواند نمود آن كس كه هميشه به چشم دشمني و به ديده حسد و كينه به سوي ما نگريسته و اينك تو با چوب خود دندانهاي ثناياي ابي عبدالله سيد شباب اهل جنت را آزرده مي داري و نه اين گناه را به چيزي شمري و نه اين امر شنيع را عظيم مي پنداري! اي يزيد! اينك تو به پدران خود مباهات داري و همي گويي كه «اگر بودند از روي شادي بگفتندي كه اي يزيد، دستت شل مباد كه چنين انتقام از بني هاشم كشيدي!» اينك هم با تكبر و غرور چوب بر دندانهاي مبارك سيد و سرور جوانان اهل بهشت مي زني. چگونه چنين سخن تراني در حالي كه خون ذرية رسول مختار بريختي و زخم دلها را تازه كردي و بيخ دودمان را بركندي و زمين را از خون آل عبدالمطلب كه ستارگان روي زمين بودند، رنگين ساختي و به پدران كافر خود همي صدا برمي آوري، به گمانت كه ايشان را بر اين طلب داري كه شتابان به آرامگاه ايشان (در جهنم) خواهي شتافت و درآنجا آرزو مي كني كه كاش دست شل و زبانت لال بودي تا ناگفتني را نگفته و ناكردني را به جاي نياوردي بودي. خداوندا! حق ما را از ستمكاران ما برگير و غضب را برايشان فرود آور؛ زيرا خون ما را ريختند و ياران ما را بكشتند.

اي يزيد! به خدا سوگند كه با اين جنات عظيم، پوست خود را دريدي و گوشت بدن خويش را پاره نمودي! و در فرداي قيامت به


و يأخذ بحقهم:

(و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون).

و حسبك بالله حاكما، و بمحمد صلي الله عليه و آله خصيما، و بجبرئيل ظهيرا.

و سيعلم من سول لك و مكنك و من رقاب المسلمين.

بئس للظالمين بدلا و أيكم شر مكانا و أضعف جندا.

و لئن جرت علي الدواهي مخاطبتك، اني لاستصغر قدرك، و أستعظم تقريعك، و أستكثر توبيخك، لكن العيون عبري، والصدور حري.

ألا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقاء.

فهذه الايدي تنطف من دمائنا، والافواه تتحلب من لحومنا.

و تكل الجثث الطواهر الزواكي تنتابها العواسل


نزد رسول صلي الله عليه و آله بيايي در حالي كه بار گناه كشتن ذريه پيامبر را بر دوش كشيده و حرمت عترت او را شكسته و بر آنان كه پاره ي تن رسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام كه خدا عزوجل پراكنده، آل رسول را جمع سازد و كار ايشان را به صلاح آورد و حق ايشان را از ستمكاران بگيرد كه خداوند متعال فرمود: «و لا تحسبن... [3] «؛ هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند.

اي يزيد! براي تو همين مقدار بدبختي كافي است كه حاكمي چو خدا و دشمني چو محمد مصطفي صلي الله عليه و آله داري همانطور كه ما را پشتيباني مانند جبرئيل، كافي است.

به زودي معاويه و ياران بي ايمانت كه تو را به خيال استحكام اساس سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهميد كه ستمكاران را آتش دوزخ بد عوض پاداشي است و همچنين خواهند دانست كه شما ستمكاران يا ما ستم ديدگان، كداميك جايگاهش بدتر و ياورانش ضعيف تر و كمتر خواهد بود.

اگر چه مصيبت هاي وارده از چرخ دون كار مرا به جايي رسانيد كه با چو تو ناكسي سخن گويم ولي با اين همه من براي تو قدري نگذارم


و تعفرها أمهات الفراعل.

و لئن اتخذنا مغنما لتجدنا و شيكا مغرما، حين لا تجد الا ما قدمت يداك، و ما ربك بظلام للعبيد.

فالي الله المشتكي، و عليه المعول.

فكد كيدك، واسع سعيك، و ناصب جهدك، فوالله لا تمحون ذكرنا، و لا تميت و حينا، و لا تدرك أمدنا، و لا ترحض عنك عارها.

و هل رأيك الا فندا، و أيامك الا عددا، و جمعك الا بددا، يوم ينادي المناد:

ألا لعنة الله علي الظالمين.

فالحمد لله الذي ختم لاولنا بالسعادة والمغفرة، و لاخرنا بالشهادة والرحمة.

و نسأل الله أن يكمل لهم الثواب، و يوجب لهم المزيد، و يحسن علينا الخلافة، انه رحيم ودود، و حسبنا الله و نعم الوكيل.

فقال يزيد - لعنه الله -:


و نكوهش و توبيخ تو را فراوان نمايم؛ چه كنم كه ديدگاه و سينه از داغ مصيبت بريان است؛ چه بسيار جاي شگفت است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطان نانجيب كه از زمره ي طلقاء و آزاد شدگانند، شهيد شوند. اينك خون ما از دستان شما ريزان است و گوشت ما از بن دندانتان آويزان. اينك اجساد طاهره و پاك شهيدان و نوگلهاي سيد لولاك در بيابان افتاده كه زوار ايشان گرگان بيابان و درندگان صحراست. پس اگر امروز اسارت ما را غنيمت شمردي، به زودي خواهي يافت كه بجز غرامت و خسران چيزي نبردي و آن در روز باز پسين است كه نبيني بجز جزاي عملي را كه خود پيش فرستاده اي و پروردگار بر بندگان خود ستمكار نيست و شكايت من به سوي خداي تعالي و تكيه و اعتماد من بر اوست.

اي يزيد! تو مكر و حيله خويش را به پايان و كوش خود را به انجام رسان و جهدت را به كاربر اما به خدا سوگند كه نام ما را از صفحه روزگار نتواني برداشت و بر خاموشي نور وحي قدرت نيابي و به گرد همت عالي ما نخواهي رسيد و پليدي اين ننگ را از خود نخواهي فروشست. حاصل رأي و انديشه ات نيست الا سستي و خرافت و روزگار زندگانيت مگر اندك و جمع اثاث سلطنت نيست مگر پراكندگي، آن روز كه منادي ندا كند كه لعنت خدا مر ستمكاران راست و حمد مر خدا متعال را كه اول كار ما را به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنين




يا صيحة تحمد من صوائح

ما أهون الموت علي النوائح



قال الراوي: ثم استشار أهل الشام فيما يصنع بهم.

فقالوا: لا تتخذ من كلب سوء جروا.

فقال له النعمان بن بشير:

أنظر ما كان الرسول يصنع بهم فاصنعه بهم.

مسئلت دارم كه شهيدان دشت بلا را ثواب كامل و مزيد اجر عطا فرمايد و بر بازماندگان ايشسان نيكو خليفه باشد؛ زيرا حضرتش رحيم و ذات اقدسش ودود و كريم است و (حسبنا الله...). [4] [5] .

خلاصه، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا عليه السلام به انجام رسيد، يزيد پليد سخن نتوانست گويد جز آنكه بر سبك اوباش اين شعر را بخواند: (يا صيحة...»؛ بسا ناله زنان داغدار كه به نزد كسان، شايسته است و چه سهل و آسان است مردان بر زناني كه از درد مصيبت مي نالند. راوي گويد: سپس يزيد عنيد با اهل شام مشورت در ميان آورد كه نسبت به اسيران چسان سلوك دارد و با ايشان چگونه رفتار نمايد؟ آن سگهاي ناسپاس به سخن به زشتي گفتند و در مشورت خيانت كردند و اشاره به قتل اهل بيت نمودند به سخني كه ذكر آن نشايد، ولي نعمان بن بشير به صدق سخن راند گفت: اي يزيد! انديشه كن كه اگر احمد مختار صلي الله عليه و آله در اين روزگار مي بود چه قسم با ايشان رفتار مي نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.


پاورقي

[1] الروم (30)، آيه 10.

[2] سوره‏ي آل عمران (3)، آيه 178.

[3] سوره‏ي آل عمران (3)، آيه‏ي 169.

[4] سوره‏ي آل عمران (3)، آيه 173.

[5] مترجم گويد: اين خطبه شريفه مشتمل است بر اظهار سه کرامت از بضعه‏ي بتول و اين عجب نيست؛

اول: بيان آنکه نتايج رأي و تدبير يزيد پليد جز سستي و ويراني اساس امورش، نتيجه ديگر نخواهد داد که فرمود: «هل رأيک الا فندا» و اين مطلب معين گرديده که آن ملعون آنچه تدبير پس از واقعه‏ي کربلا مي‏نمود در انتظام امور خود، همه بر خلاف عقل بود از قبيل آنکه حکام ظالم را بر شهرهايي همچو مکه معظمه مسلط ساخت که در آنجا قتل عام و در مدينه فساد به نهايت خود رسيد و بازگشت همه اين فسادها به خود آن ملعون بود.

دوم: خبر دادن زينب کبري بر کوتاهي عمر آن شقي، که فرمود:«أيامک الا عددا».

سوم: خبر دادن از آنکه جمع اسباب استحکام سلطنت آن مردود، نتيجه عکس مراد داد که زينب عليهاالسلام فرمود: «جمعک الا بددا» و آخر الامر سلطنت بر او پريشان گرديد که هر بلدي را که مي‏خواست منتظم سازد از بلد ديگر مخالفان ظاهر مي‏شدند و بالاخره سلطنت از دست اولاد آن لعين خارج گرديد.