بازگشت

فرستادن اسيران به شام


و أما يزيد بن معاويه، فانه لما وصل اليه كتاب ابن زياد و وقف عليه، أعاد الجواب اليه يأمره فيه بحمل رأس الحسين عليه السلام و رؤوس من قتل معه، و بحمل أثقاله و نسائه و عياله.

فاستدعي ابن زياد بمحفر بن ثعلبة العائذي، فسلم اليه الرؤوس والاساري والنساء.

فسار بهم محفر الي الشام كما يسار بسبايا الكفار، يتصفح وجوههن أهل الاقطار.


اما يزيد بن معاويه - عليهما الهاوية -، چون نامه ابن زياد بدنهاد به دست ان سركرده ي اهل عناد رسيد و بر مضمون نامه مطلع گشت در جواب ابن زياد، نوشت كه سر مطهر فرزند ساقي كوثر را با سرهاي جوانان و ياران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهيد شده بودند با كالاها و حشم و زنان اهل بيت و عيالات آن جناب، روانه شام نمايد.

ابن زياد پليد نيز به موجب طاعت امر يزيد، محفر بن ثعلبه عائذي را طلب نمود و سرهاي مقدس و اسيران و زنان را به آن ملعون سپرد و روانه شام محنت انجام نمود. آن شقي، اهل بيت عصمت طهارت را مانند اسيران كفار، ديار به ديار با ذلت و انكسار به قسمي كه مردم به تماشاي آنها مي آمدند، به شام خراب شده آورد.


روي ابن لهيعة و غيره حديثا أخذنا منه موضع الحاجة، قال:

كنت أطوف بالبيت، فاذا أنا برجل يقول: أللهم اغفر لي و ما أراك فاعلا.

فقلت له: يا عبدالله! اتق الله و لا تقل هذا، فان ذنوبك لو كانت مثل قطر الامصار و ورق الاشجار فاستغفرت الله غفرها لك، انه غفور رحيم.

قال: فقال لي:

أذن مني حتي أخبرك بقصتي، فاتيته، فقال: اعلم أننا كنا خمسين نفرا ممن سار مع رأس الحسين الي الشام، فكنا اذا أمسينا وضعنا الرأس في تابوت و شربنا الخمر حول التابوت، فشرب أصحابي ليلة حتي سكروا، و لم أشرب معهم. فلما جن الليل سمعت رعدا و رأيت برقا، فاذا أبواب السماء قد فتحت، و نزل آدم و نوح و ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و نبينا محمد صلي الله عليه و آله و عليهم أجمعين، و معهم جبرئيل و خلق من الملائكة.


«ابن لهيعه» و غير او روايت كرده اند كه خلاصه و محل حاجت از آن خبر آن است كه مي گويد: در بيت الله الحرام طواف مي كردم ناگاه مردي را ديدم كه مي گفت: خداوندا! مرا بيامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بيامرزي! من به او گفتم:

اي بنده ي خدا! از خداي تعالي بپرهيز و چنين سخنان باطل نگو؛ زيرا اگر گناهانت به مثابه قطرات باران يا برگ درختان باشد و تو استغفار نمايي، خداي عزوجل گناهانت را مي بخشد كه غفور و رحيم است.

آن مرد گفت: به نزد من بيا تا قصه خويش را به تو حكايت نمايم. من به نزدش رفتم گفت:

بدان كه من با چهل و نه نفر ديگر همراه سر نازنين حضرت امام عليه السلام به شام رفتيم و برنامه ي ما اين بود كه چون شب مي شد آن سر مبارك را در ميان تابوت مي گذارديم و بر دور آن تابوت جمع مي شديم و به شرابخواري مي پرداختيم. پس شبي از شبها رفيقان من به عادت شبهاي پيش به شرب خمر مشغول شدند و مست گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاريك شد، آواز رعدي به گوشم رسيد و برقي را مشاهده كردم و ناگهان ديدم درهاي آسمان بازگرديد، حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و حضرت اسحاق و پيغمبر ما حضرت محمد عليهم السلام از آسمان نازل شدند و جبرئيل با گروهي از ملائكه در خدمت ايشان بودند.


فدنا جبرئيل من التابوت، فأخرج الرأس و ضمه الي نفسه و قبله، ثم كذلك فعل الانبياء كلهم، و بكي النبي صلي الله عليه و آله علي رأس الحسين و عزاه الانبياء.

و قال له جبرئيل: يا محمد، ان الله تعالي أمرني أن أطيعك في أمتك، فان أمرتني زلزلت الارض بهم، و جعلت عاليها سافلها كلما فعلت بقوم لوط.

فقال النبي صلي الله عليه و آله: لا يا جبرئيل، فان لهم معي موقفا بين يدي الله يوم القيامة.

ثم جاء الملائكة نحونا ليقتلونا.

فقلت: ألأمان، الامان، يا رسول الله.

فقال: اذهب، فلا غفر الله لك.

و رأيت في «تذييل» محمد بن النجار شيخ المحدثين ببغداد في ترجمة علي بن نصر الشبوكي باسناده زيادة في هذا الحديث ما هذا لفظه:

قال: لما قتل الحسين بن علي و حملوا برأسه جلسوا يشربون و يجيي ء بعضهم بعضا بالرأس فخرجت يد و كتبت بقلم حديد علي الحائط:


جبرئيل به نزديك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بيرون آورد بر سينه خود چسبانيد و بوسيد. ساير انبياء عليهم السلام هم مانند جبرئيل، آن سر مبارك را زيارت مي كردند و حضرت رسول به محض ديدن سر نازنين، گريه مي نمود و انبياء عليهم السلام به او تعزيت مي گفتند.

جبرئيل به خدمتش عرضه داشت: يا محمد! به درستي كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت باشم به آنچه كه در حق امت خود بفرمايي به جا آورم؛ اگر مي فرمايي زمين را به زلزله درآورم تا سطح زمين از زير ايشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنين كردم. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چنين منما؛ زيرا مرا با امت وعده گاهي است در روز قيامت در حضور پروردگار عالميان. پس ملائكه به سوي ما آمدند تا ما را به قتل رسانند، من فرياد الامان به سوي پيامبر عالميان، برآوردم. رسول الله صلي الله عليه و آله فرمودند: برو خدا تو را نيامرزد! در كتاب «تذييل» محمد بن نجار شيخ المحدثين بغداد ديدم كه در ذكر حالات علي بن نصر شبوكي، به اسناد خود همين روايت را ذكر نموده بود زيادتي اين الفاظ كه مذكور مي گردد كه گفت: چون حضرت امام حسين به درجه ي شهادت نائل آمد، سر مطهر آن جناب را به سوي شام خراب، مي بردند و در هر منزلي كه فرود مي آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس، مي نشستند و شراب زهرمار مي كردند و بعضي از ايشان آن سر انور را به نزد بعضي ديگر مي آورد، پس در آن حين دستي از غيب بيرون آمد و با قلم آهني اين شعر را بر ديوار نوشت:




أترجو أمة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب



قال فلما سمعوا بذلك تركوا الرأس و هزموا.

قال الراوي: و سار القوم برأس الحسين عليه السلام و نسائه والاسري من رجاله، فلما قربوا من دمشق دنت أم كلثوم من الشمر - و كان من جملتهم - فقالت: لي اليك حاجة.

فقال: و ما حاجتك؟

قالت: اذا دخلت بنا البلد فاحملنا في درب قليل النظارة، و تقدم اليهم أن يخرجوا هذه الرؤوس من بين المحامل و ينحونا عنها، فقد خزينا من كثرة النظر الينا و نحن في هذه الحال.

فأمر في جواب سؤالها: أن تجعل الرؤوس علي الرماح في أوساط المحامل - بغيا منه و كفرا - و سلك بهم النظارة علي تلك الصفة، حتي أتي بهم الي باب دمشق، فوقفوا علي درج باب المسجد الجامع حيث يقام السبي.


«أترجوا أمة...»؛ يعني امتي كه حسين عليه السلام را كشتند چگونه در روز قيامت اميد شفاعت جد او را دارند؟!

مأموران ابن زياد چون اين صحنه را ديدند، همگي گريختند. [1] .

راوي گويد: گماشتگان ابن زياد، اسيران و اهل بيت عصمت عليهم السلام و سر مبارك امام عليه السلام را به سمت شام شوم حركت دادند همين كه به نزديك دمشق رسيدند، ام كلثوم عليهاالسلام به شمر بن ذي الجوشن، فرمود: مرا به تو حاجتي است.

شمرگفت: حاجتت چيست؟

ام كلثوم فرمود: چون ما را داخل شهر مي نماييد از دروازه اي ببريد كه تماشاچيان و تردد كنندگان در آن كم باشند؛ و به لشكريان خود بسپار كه سرها را از ميان محمل ها و كجاوه ها بيرون آورند و اندكي از ما دور ببرند؛ تا خواري و خفت ما مقداري كم شود.

آن نانجيب از راه بغي و عدوان و كفر و طغيان بر ضد خواهش آن مكرمه دوران، امر نمود كه سرها را بر بالاي نيزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند و آل رسول را بر همين حال از راهي وارد دمشق نمودند كه ازدحام خلق در آن بسيار بود.

سپس ايشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مكاني كه اسيران كفار را نگاه مي داشتند!


و روي أن بعض التابعين لما شاهد رأس الحسين عليه السلام بالشام أخفي نفسه شهرا من جميع أصحابه، فلما وجدوه بعد اذ فقدوه سألوه عن سبب ذلك، فقال: ألا ترون ما نزل بنا، ثم أنشأ يقول:



جاؤا برأسك يابن بنت محمد

مترملا بدمائه ترميلا



و كانما بك يابن بنت محمد

قتلوا جهارا عامدين رسولا



قتلوك عطشانا و لما يترقبوا

في قتلك التنزيل والتأويلا



و يكبرون بأن قتلت و انما

قتلوا بك التكبير والتهليلا

روايت شده است كه يكي از فضلاي تابعين اصحاب رسول صلي الله عليه و آله چون سر مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام را در ميان آن جمع مشاهده كرد، مدت يك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متواري گشته و پنهان شد؛ چون او را يافتند و علت اختفايش را پرسيدند، گفت: آيا نمي بينيد كه چه خاك بر سر ما ريخته شد و چه مصيبت بزرگي بر ما نازل گرديد! بعد از آن اشعاري را انشاء نمود كه معني اش چنين است: اي دخترزاده ي رسول خدا! مردم سر نازنين به خون آغشته ات را آوردند و اين عمل چنان است كه آشكارا و از روي عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهيد نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعايت كردند و نه باطن آن را. [2] .

اينك مردم براي اظهار شادي در كشتن تو، الله أكبر مي گويند در حالي كه با كشتن تو، قول الله أكبر و لا اله الا الله را كشته اند و اثري از آن باقي نگذاشته اند.


پاورقي

[1] مترجم گويد: از اين خبر معلوم مي‏شود که خواننده از غيب اين شعر را خوانده و الا لفظ «سمعوا» مناسبت نخواهد داشت.

[2] مترجم گويد: آياتي که به حسب ظاهر، نص است بر فضائل حضرت ابي عبدالله عليه‏ السلام قابل انکار نيست و بسيار است از جمله آيات، آيه «ذوي القربي» آيه «مباهله» و تأويل هم در حق آن حضرت، جميع قرن است؛ زيرا امام باطن و حقيقت قرآن است.