بازگشت

به خاكسپاري شهداي گلگون كفن


و جاءت بنو أسد بستة عشر رأسا.

و جاءت مذحج بسبعة رؤوس.

و جاء سائر الناس بثلاثة عشر رأسا.

قال الراوي: و لما انفصل ابن سعد عن كربلاء، خرج قوم من بني أسد، فصلوا علي تلك الجثث الطواهر المرملة بالدماء، و دفنوها علي ما هي الان عليه. و سار ابن سعد بالسبي المشار اليه، فلما قاربوا الكوفة اجتمع أهلها للنظر اليهن.

قال الراوي: فأشرفت امرأة من الكوفيات، فقالت: من أي الاساري أنتن؟

فقلن: نحن أساري آل محمد صلي الله عليه و آله.

فنزلت من سطحها، فجمعت ملاء و أزرا و مقانع، فأعطتهن، فتغطين. قال الراوي: و كان مع النساء علي بن الحسين عليه السلام قد نهكته العلة، والحسن بن الحسن المثني، و كان قد واسي عمه و امامه في الصبر علي ضرب السيوف و طعن الرماح، و انما أرتث و قد أثخن بالجراح.


راوي گويد: چون ابن سعد لعين بيرون آمد از آن سرزمين، رفت به سوي كوفه با دستههاي خونين، جماعتي از طايفه ي بني اسد از خانه هاي خود بيرون آمدند و بر آن اجساد طيبه و طاهره، نماز گزاردند و آن شهدا را به خاك سپردند. در همان مكاني كه اينك قبرهاي آنهاست. ابن سعد لعين، اسيران آل رسول صلي الله عليه و آله را برداشت و به همراه خود به كوفه رسانيد و چون اهل بيت نزديك كوفه رسيدند، مردم براي تماشاي اسيران به اطراف شهر آمدند. در اين هنگام زني از زنان كوفه بر پشت بام آمد و فرياد زد: «من أي الاساري أنتن؟»، شما اسيران از كدام قبيله و خاندانيد؟ اسيران گفتند: «نحن اساري آل محمد»! ما اسيران از آل محمد هستيم!

در اين موقع آن زن از پشت بام پائين آمد و چندين قطعه لباس و چارقد و مقنعه به خدمت آنها آورد و تقديمشان نمود. آنان آن لباس و پوشاكها را پذيرفتند و آنها را حجاب و پرده خويش نمودند.

راوي گويد: امام سجاد عليه السلام هم همراه زنان اهل بيت، اسير اشقياء لئام، بود، در حالي كه مرض او را ضعيف و ناتوان ساخته بود و حسن مثني فرزند امام حسن عليه السلام نيز با زنان اسير بود و او شرط مواسات در خدمت عموي بزرگوار و امام عالي قدر خود به جاي آورده و صبر بسيار بر ضربت شمشير و زخم نيزه نموده بود و در اثر زخمهاي بسيار كه بر بدن شريفش رسيده بود، ضعيف و ناتوان گرديد.


و روي مصنف كتاب «المصابيح»:

أن الحسن بن الحسن المثني قتل بين يدي عمه الحسين عليه السلام في ذلك اليوم سبعة عشر نفسا و أصابه ثمانية عشر جراحا، فأخذه خاله أسماء بن خارجة، فحمله الي الكوفة وداواه حتي برء، و حمله الي المدينة.

و كان معهم أيضا زيد و عمرو ولدا الحسن السبط عليه السلام.

فجعل أهل الكوفة ينوحون و يبكون.

فقال علي بن الحسين عليهماالسلام:

«أتنوحون و تبكون من أجلنا؟!! فمن الذي قتلنا؟!!».

مصنف كتاب «مصابيح» روايت كرده كه حسن مثني فرزند امام حسن عليه السلام در آن روز بلا، هفده نفر از گروه اشقيا را به جهنم فرستاد و هيجده زخم بر بدن شريفش وارد آمد و در آن حال، دايي او اسماء بن خارجه او را از ميان معركه برداشت و به سوي كوفه آورد و زخمهاي بدنش را معالجه و مداوا نمود تا بهبود يافت و او روانه مدينه ساخت. همچنين در ميان اسيران، زيد و عمرو، فرزندان امام حسن عليه السلام بودند. هنگامي كه اهل كوفه اهل بيت را ديدند، شروع به گريه و زاري نمودند. امام زين العابدين عليه السلام فرمود:«أتنوحون و تبكون...» اي اهل كوفه! در اينجا اجتماع نموده ايد و بر حال ما گريه مي كنيد؟ و چه كسي عزيزان ما را به قتل رسانيده؟!