بازگشت

سخنراني امام در صبح عاشورا


قال الراوي:

و ركب أصحاب عمر بن سعد.

فبعث الحسين عليه السلام بريرا بن خضير فوعظهم فلم يسمعوا و ذكرهم فلم ينتفعوا.

فركب الحسين عليه السلام ناقته - و قيل: فرسه - فاستنصتهم فأنصتوا.

فحمدالله و أثني عليه و ذكره بما هو أهله، و صلي علي محمد صلي الله عليه و آله و علي الملائكة والانبياء والرسل، و أبلغ في المقال.

ثم قال:

«تبا لكم أيتها الجماعة و ترحا حين استصرختمونا والهين فأصرخناكم موجفين.

سللتم علينا سيفا لنا في ايمانكم.


راوي گويد: لشكر عنيد عمر نحس پليد سوار شدند، پس حضرت امام عليه السلام، برير بن خضير را اشقيا را موعظه نمايد و آن مؤمن ناصح در مقابل آن گروه طالح شرط موعظه و نصيحت را به جا آورد ولي آنها گوش به نصايح او ندادند و ايشان را متذكر ساخت ولي نفعي نبردند؛ پس خود آن حضرت به نفس نفيس مقدس بر شتر خويش و به قولي بر اسب خود سوار گرديد و از ايشان بخواست كه ساكت شوند، پس ساكت شدند. آنگاه امام عليه السلام حمد و ثناي الهي نمود و ذكر خدا به آنچه كه ذات مقدس حق را سزاوار است به جا آورد و بر ملائكه و انبيا و مرسلين، درود فرستاد و در گفتار و طلاقت لسان شرط بلاغت بيان را به نهايت رسانيد سپس اين كلمات را فرمود: اي مردم! زيان و سختي بر شما باد! هر آينه آن هنگام كه سرگردان و حيرانند از ما طلب فريادرسي كرديد (شايد مراد آن حضرت طغيان معاويه - لعنه الله - باشد در زمان خلافت علي عليه السلام كه اهل كوفه مبتلا به طغيان و فساد او بودند و محتمل است كه زمان كفر و جاهليت باشد كه در تيه ضلالت همه خلق، حيران بودند و به شمشير علي عليه السلام به شاهراه هدايت رسيدند). پس ما مركب هاي خود را رانديم و با شتاب به سويتان آمديم از براي آنكه به فريادتان برسيم (يعني از مذلت كفر يا از قيد طغيان معاويه، شما را خلاص نماييم) ولي شما بر روي ما شمشير


و حششتم علينا نارا اقتدحناها علي عدونا و عدوكم.

فأصبحتم ألبا لاعدائكم علي أوليائكم بغير عدل أفشوه فيكم و لا أمل أصبح لكم فيهم.

مهلا - لكم الويلات - تركتمونا و السيف مشيم والجأش طامن والراي لما يستحصف، و لكن أسرعتم اليها كطيرة الذباب، و تداعيتم اليها كتهافت الفراش.

فسحقا لكم يا عبيدالله الامة، و شذاذ الاحزاب، و نبذة الكتاب، و محرفي الكلم، و عصبة الاثام، و نفثة الشيطان، و مطفي ء السنن.

أهؤلاء تعضدون، و عنا تتخاذلون؟!

أجل والله غدر فيكم قديم.

و شجت اليه أصولكم.

و تأزرت عليه فروعكم.


مي كشيديد كه آن شمشير از خود ما در دست شما بود و شعله ور نموديد بر سوزانيدن ما آتشي را كه ما خود بر سوزانيدن دشمنان خود و دشمنان شما، افروخته بوديم. اي مردم! شما جمع شده ايد بريا ياري و نصرت آنانكه اعداي شمايند (بني اميه) و همراه شديد بر ضرر و هلاكت آن كساني كه في الحقيقة دوستان و خيرخواهان شما بودند (اهل بيت عليهم السلام) با آنكه بني اميه هيچ عدل و دادي در ميان شما واقع نساختند و هيچ گونه آرزوي شما را برنياوردند؛ آرام باشيد و پا از گليم خود بيرون نگذاريد. چندين واي بر شما باد! ما را فرو گذاشتيد و ياري ما را ترك نموديد در حالتي كه هنوز شمشيرها از غلاف بيرون نيامده و دلها آرام است و رأي ها بر شعله ور شدن اثر جنگ استوار نگرديده بود. همانا خود به سوي فتنه شتافتيد مانند مگسي كه پرواز كند و از هر كرانه بر فساد گرد آمديد و همديگر را خوانديد مانند پروانه كه بر آتش فرو ريزد. خدايتان از رحمت دور كناد، اي ناآزاد مردان اين امت و بي نام و ننگان طوائف و بي اعتنايان به كتاب خدا و تحريف كنندگان كلمات حق و خويشاوندان گناه ريرهاي آب دهان شيطان و خاموش كنندگان چراغهاي سنت و هدايت؛ آيا اين جماعت بني اميه را مددكاريد و از نصرت چون ما اهل بيت دوري مي جوييد؟ همانا كار شما همين است. به خدا سوگند كه غدر و مكر شما قديمي است و بيخ درخت وجودتان بر غداري بسته شده و بر مكاري شاخه برآورده است؛ همانا آن درخت پليدي را مانيد كه چون باغبان و آن كس


فكنتم أخبث شجر شجا للناظر و أكلة للغاصب.

ألا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين: بين السلة و الذلة.

و هيهات منا الذلة.

يابي الله لنا ذلك و رسوله والمؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حمية و نفوس أبية: من أن توثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام.

ألا و اني زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر».

ثم أوصل كلامه عليه السلام بأبيات فروة بن مسيك المرادي:



«فان نهزم فهزامون قدما

و ان نغلب فغير مغلبينا



و ما ان طبنا جبن و لكن

منايانا و دولة آخرينا




كه آن را پرورش داده، از آن تناول كند گلويش را سخت فروگير و اگر ستمكار از آن غاصبانه خورد بر ايشان گوارا شود. اينك عبيدالله زنازاده فرزند زنازاده، پا استوار نموده كه من يكي از دو مطلب را اختيار نمايم: يكي كشته شدن و ديگري ذليل او بودن؛ اختيار ذلت و خواري از سجيه ي ما بسيار دور است نه آن را خدا و رسولش بر ما مي پسندد و نه مؤمنان پاك دين و نه آن دامن ها كه از لوث دنائت پاكيزه است و نه صاحبان همت عاليه و نه آن نفوس كه دريغ دارند و ترجيح نمي دهند فرمانبرداري نانجيبان را بر آنكه چون جوانمردان بزرگ همت در ميدان جنگ به مردانگي كشته گردند. آگاه باشيد كه من با اين عشيره ي خويش با وجود ياران كم، براي جنگ با شما آماده ام؛ پس آن سرور مردان روزگار و فرزند حيدر كرار وصل نمود كلام خود را به ابيات فروة بن مسيك مرداي: «فان نهزم...»؛ يعني هرگاه ما را غلبه و نصرت نصيب گردد و دشمن را شكست دهيم، شيوه ي ما از قديم ظفر يافتن بر خصم بوده و اگر مغلوب و مقتول شويم، شكست خوردن از جانب ما نخواهد بود؛ زيرا عادت ما بر جبن و بددلي نيست بلكه مرگ ما رسيده و نوبه ظفر يافتن به مقتضاي گردش روزگار، دشمنان ما را بوده است و شيوه روزگار بر آن است كه اگر شتر مرگ سينه خويش را از در خانه مردماني بلند نمود و از آنجا جا برخاست ناچار بر در خانه ديگري خواهد نشست و زانو بر زمين خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ نشدند، چنانكه در قرنهاي ديرين نيز مردم




اذا ما الموت رفع عن أناس

كلا كله أناخ باخرينا



فأفني ذلكم سروات قومي

كما أفني القرون الاولينا



فلو خلد الملوك اذا خلدنا

ولو بقي الكرام اذا بقينا



فقل للشامتين بنا: أفيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا»



ثم قال:

«أيم والله لا تلبثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس حتي يدور بكم دور الرحي و تقلق بكم قلق المحور، عهد عهده الي أبي عن جدي، فاجمعوا أمركم و شركاءكم، ثم لا يكن أمركم عليكم غمة، ثم اقضو الي و لا تنظرون.

اني توكلت علي الله ربي و ربكم، ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها، ان ربي علي صراط مستقيم.

أللهم احبس عنهم قطر السماء، و ابعث عليهم


دچار مرگ گرديده اند. اگر پايندگي در دنيا مر پادشاهان را ميسر بدي، البته ما نيز پايدار بوديم و چنانكه اگر بقاء مردمان كريم را ممكن باشد، ما نيز در دنيا باقي بوديم؛ پس به شماتت كنندگان بگو كه از مستي غرور به خود آيند و از شماتت ما خودداري نمايند؛ زيرا مرگي كه ما را در برگرفته، آنها را نيز در برخواهد گرفت. امام حسين عليه السلام پس از خواندن اين اشعار، فرمود: به خدا سوگند! پس از اين فتنه كه انگيزيد و خون مرا به ناحق بريزيد، كامران نخواهيد بود الا به اندازه آن مقدار كه كسي بر اسب نشيند، كه دور زمانه بر شما دگرگون شود و روزگار مانند سنگ آسيا، شما را به گردش آورد و چنان در اضطراب افكند كه در سرگرداني مانند چرخي باشيد كه گرد محور خود بگردد و اينكه خبر دادم، عهد و پيمان پدر بزرگوارم امير مؤمنان عليه السلام است كه از جدم رسول الله صلي الله عليه و آله فرا گرفته بود خطابات حضرت نوح عليه السلام را كه به قوم خود مي گفته، آن گروه را به همان كلمات مخاطب فرمود كه اكنون شما آراي خود را مصمم باشيد و شركاي خود را كه از براي خداي تعالي قرار داده ايد، فراهم آوريد. پس از اين، بدي و شئامت كارتان بر خودتان مخفي نخواهد ماند.

سپس حكم خويش بر من جاري نماييد و مرا چنانكه نمي خواهيد مهلت دهيد، ندهيد كه من توكل بر خدايي نموده ام كه پروردگار من و شماست و هيچ چرنده اي نيست مگر اينكه زمام امرش در دست پروردگار است. خداوندا، باران رحمت را از ايشان بازگير و سالهاي


سنين كسني يوسف.

و سلط عليهم غلام ثقيف يسومهم كأسا مصبرة.

فانهم كذبونا و خذلونا.

و أنت ربنا عليك توكلنا و اليك أنبنا و اليك المصير».

ثم نزل عليه السلام و دعا بفرس رسول الله صلي الله عليه و آله ألمرتجز، فركبه و عبي أصحابه للقتال.

فروي عن الباقر عليه السلام: «أنهم كانوا خمسة و أربعين فارسا و ماءة راجل». و روي غير ذلك.

قال الراوي: فتقدم عمر بن سعد ورمي نحو عسكر الحسين عليه السلام بسهم و قال:

اشهدوا لي عند الامير: أني أول من رمي، و أقبلت السهام من القوم كأنها القطر.

فقال عليه السلام لأصحابه: «قوموا رحمكم الله الي الموت، الي الموت الذي لا بد منه، فان هذه السهام رسل القوم اليكم».


قحط و خشكسالي را مانند سالهاي خشكسالي عصر حضرت يوسف عليه السلام بر اين مردم بگمار و جوان بني ثقيفي را بر آنها مسلط كن (مراد «مختار» يا «حجاج» است) كه شرب ناگوارمرگ را به آنها بچشاند؛ زيرا اين مردم به ما دروغ گفتند و ترك ياري ما نمودند و تويي پروردگار ما و بر تو توكل كرديم و به تو رو آورده ايم و بازگشت هر بنده اي به سوي تو خواهد بود. امام حسين عليه السلام پس اداي اين كلمات از مركب پياده شد واسب خاص رسول الله صلي الله عليه و آله را كه مسمي به «مرتجز» بود طلب فرمود و بر آن اسب سوار شد و به قصد جدال و عزم قتال قليل، لشكر خود را بياراست. و ازحضرت امام محمدباقر عليه السلام منقول است كه اصحاب آن جناب، چهل و پنج نفر سواره بودند و يك صد نفر پياده و بجز اين خبر، روايات ديگر هم وارد است. راوي گويد: عمر سعد - لعنة الله عليه - در پيشاپيش لشكر بي دين آمده و تيري به جانب اصحاب فرزند خيرالمرسلين، رها كرد و به اهل كوفه خطاب نمود كه شما در نزد ابن زياد، گواهي دهيد كه اول كسي كه تير انداخت به سوي حسين، من بودم. در آن هنگام تيرها از آن ناكسان، مانند قطرات باران به سوي لشكر امام حسين عليه السلام باريدن گرفت. حضرت امام عليه السلام به ياران خود فرمود: خدا شما را رحمت كناد، برخيزيد به سوي مرگي كه چاره اي از آن نيست؛ زيرا اين تيرها پيام آوران اين گروه بي دين است به سوي شما.

پس نائره قتال مشتعل گرديد و ساعتي از روز با هم درآويختند


فاقتتلوا ساعة من النهار حملة و حملة، حتي قتل من أصحاب الحسين عليه السلام جماعة.

قال: فعندها ضرب الحسين عليه السلام يده علي لحيته و جعل يقول: «اشتد غضب الله علي اليهود اذ جعلوا له ولدا، و اشتد غضبه علي النصاري اذ جعلوه ثالث ثلاثة، واشتد غضبه علي المجوس اذ عبدوا الشمس والقمر دونه، و اشتد غضبه علي قوم اتفقت كلمتهم علي قتل ابن بنت نبيهم. أما والله لا أجيبهم الي شي ء مما يريدون حتي ألقي الله تعالي و أنا مخضب بدمي».

و روي عن مولانا الصادق عليه السلام أنه قال: «سمعت أبي يقول: لما التقي الحسين عليه السلام و عمر بن سعد - لعنه الله - و قامت الحرب علي ساق، أنزل الهل النصر حتي ترفرف علي رأس الحسين عليه السلام، ثم خير بين النصر علي أعدائه و بين لقاء الله، فاختار لقاء الله».

رواها أبو طاهر محمد بن حسين الترسي في كتاب «معالم الدين».

قال الراوي: ثم صاح الحسين عليه السلام:


و به قتال و جدال مشغول گرديدند و حمله پس از حمله مي نمودند تا آنكه جماعتي از اصحاب سعادت انتساب آن جناب به درجه ي رفيعه ي شهادت فائز گشتند. راوي گويد: در آن هنگام امام انام عليه السلام دست برده محاسن شريف را گرفت و فرمود: غضب خدا بر جماعت يهود شديد شد آن هنگام كه فرزند از براي خدا قرار دادند كه گفتند عزير پسر خداست و شديد گرديد غضب خدا بر گروه نصرانيان آن زمان كه قائل شدند بر آنكه خدا «ثالث ثلاثه» است و همچنين غضب خدا سخت شد بر طائفه ي مجوسان كه آفتاب و ماه را پرستش كردند بدون آنكه خدا را به وحدانيت پرستش نمايند و غضب الهي شدت خواهد گرفت بر گروهي كه قول ايشان متفق گرديده بر كشتن پسر دختر پيغمبر. آگاه باشيد كه اجابت اين مردم نخواهم نمود و در آنچه اراده كرده اند كه با يزيد عنيد بيعت نمايم تا آنكه خدا را ملاقات نمايم در حالتي كه به خون خود آغشته باشم. ابوطاهر محمد بن حسين برسي در كتاب «معالم الدين» روايت نموده كه حضرت امام به حق ناطق امام صادق عليه السلام فرمود كه از پدر بزرگوار خود امام باقر شنيدم كه فرمود: در آن هنگام كه حضرت امام با عمر سعد لعين ملاقات نمود و نائره قتال مشتعل گرديد خداي عزوجل نصرت از آسمان نازل فرمود تا آنكه مانند مرغ بر بالاي سر امام مظلوم عليه السلام پرباز نمود و آن جناب مخير گرديد ميان آنكه بر لشكر دشمنان، مظفر و منصور باشد و يا آنكه ملاقات پروردگار نمايد و به درجه ي رفيعه شهادت نائل شود.


«أما من مغيث يغيثنا لوجه الله، أما من ذاب يذب عن حرم رسول الله».

قال: فاذا الحر بن يزيد الرياحي قد أقبل علي عمر بن سعد، فقال له: أمقاتل أنت هذا الرجل؟

فقال: اي والله قتالا أيسره أن تطير الرؤوس و تطيح الايدي.

قال: فمضي الحر و وقف موقفا من أصحابه و أخذه مثل الافكل.

فقال له المهاجر بن أوس: والله ان أمرك لمريب، ولو قيل، من أشجع أهل الكوفة لما عدوتك، فما هذا الذي أراه منك؟

فقال: اني والله أخير نفسي بين الجنة والنار، فوالله لا أختار علي الجنة شيئا ولو قطعت و أحرقت.

پس آن حضرت لقاي خدا را اختيار نمود و نصرت آسمان و كمك فرشتگان الهي را نپذيرفت. راوي گويد: پس از آن، امام حسين عليه السلام در مقابل لشكر كوفيان، فرياد برآورد كه آيا فريادرسي هست كه از براي رضاي پروردگار به فريا ما برسد؟ آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله، شر دشمنان را دفع نمايد؟ راوي گويد: در اين هنگام حر بن يزيد رياحي رو به سوي عمر سعد پليد آورد و فرمود: آيا با اين مظلوم جنگ خواهي كرد؟! عمر سعد گفت: به خدا قسم، جنگي خواهم نمود كه آسانترين مرحله اش اين باشد كه سرها از بدنها به پرواز درآيد و دستها از تن بيفتد. راوي گفته كه حر بعد از شنيدن اين سخن، به گوشه اي رفت و از ياران خود كناره گرفت و در مكاني دور از آنها بايستاد و بدنش به لرزه درآمد. يكي از مهاجرين اوس او را گفت: به خدا قسم كار تو مرا به شك و ترديد انداخته، اگر از من بپرسند كه شجاع ترين مرد اهل كوفه كيست، من از نام تو نمي گذرم؛ پس اين چه حالي است كه در تو مي بينم؟! حر در جواب او گفت: به خدا كه را در ميان بهشت و جهنم مي بينم و به خدا سوگند كه هيچ چيز را بر بهشت، اختيار نمي كنم اگر چه بدنم را پاره پاره كنند و بسوزانند!