بازگشت

جواب دندانشكن عباس به شمر لعين


قال الراوي: و ورد كتاب عبيدالله علي عمر بن سعد يحثه علي تعجيل القتال، و يحذره من التاخير والاهمال، فركبوا نحو الحسين عليه السلام.

و أقبل شمر بن ذي الجوشن - لعنه الله - فنادي: أين بنو أختي عبدالله و جعفر والعباس و عثمان؟

فقال الحسين عليه السلام: «أجيبوه و ان كان فاسقا، فانه بعض أخوالكم».

فقالوا له: ما شأنك؟

فقال: يا بني أختي أنتم آمنون، فلا تقتلوا أنفسكم مع أخيكم الحسين، و ألزموا طاعة أميرالمؤمنين يزيد بن معاوية.


راوي گويد: فرمان عبيدالله بن زياد پليد به عمر بن سعد نحس، به اين مضمون رسيد كه او را تحريص مي نموده به تعجيل در قتال و بيم داده بود از تأخير و اهمال. پس لشكر شيطان به امر آن بي ايمان، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمر ذي الجوشن، آن سرور اهل فتن، ندا درداد كه كجايند خواهرزادگان من: عبدالله، جعفر، عباس، و عثمان؟ امام حسين عليه السلام به برادران گرامي خويش فرمود: جواب اين شقي را بدهيد گرچه او فاسق و بي دين است ولي از زمره ي دائي هاي شماست. آن جوانان برومند حيدر كرار به آن كافر غدار، فرمودند: تو را با ما چه كار است؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت: اي نور ديدگان خواهرم! شما در مهد امان به راحت باشيد و خود را با برادرتان حسين، به كشتن ندهيد و ملتزم قيد طاعت يزيد پليد اميرالمؤمنين (؟!) باشيد تا به سلامت برهيد.


قال: فناداه العباس بن علي:

تبت يداك و لعن ما جئت به من أمانك يا عدو الله، أتأمرنا أن نترك أخانا و سيدنا الحسين بن فاطمة و ندخل في طاعة اللعناء أولاد اللعناء.

قال: فرجع الشمر الي عسكره مغضبا.

قال الراواي: و لما رأي الحسين عليه السلام حرص القوم علي تعجيل القتال و قلة انتفاعهم بالمواعظ الفعال و المقال قال لأخيه العباس:

«ان استطعت أن تصرفهم عنا في هذا اليوم فافعل، لعلنا نصلي لربنا في هذه الليلة، فانه يعلم أني أحب الصلاة له و تلاوة كتابه».

قال الراوي: فسألهم العباس ذلك، فتوقف عمر بن سعد.

فقال له عمرو بن الحجاج الزبيدي:

والله لو أنهم من الترك و الديلم و سألوا مثل ذلك لأجبناهم، فكيف و هم آل محمد، فأجابوهم الي ذلك.


پس حضرت عباس عليه السلام به آن پليد، فرياد برآورد كه دستت بريده باد و خدا لعنت كناد مرا اماننامه ترا؟! اي دشمن خدا؛ ما را امر مي كني كه برادر و سيد خود حسين فرزند فاطمه عليهمالسلام را وابگذاريم و بنده طاعت لعينان و اولاد لعينان باشيم؟! راوي گويد: شمر بي باك پس از استماع اين كلام از فرزند امام، مانند خوك خشمناك به جانب لشكريان شتافت و بازگشت به سوي نيروهاي خود نمود. راوي گويد: چون آن فرزند سيد انام، حسين عليه السلام مشاهده نمود كه لشكر شقاوت اثر حريص اند كه به زودي نائره جنگ را مشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و كلام حق و موعظه آن صدق مطلق، اصلا بر دلهاي سخت ايشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حميده و اقوال جميله آن جناب براي ايشان انتفاعي حاصل است، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در اين روز، شر اين اشقيا را از ما بگردان و ايشان را بازگردان كه شايد امشب را از براي رضاي پروردگار نماز بگزارم؛ زيرا خداي عزوجل مي داند كه نماز از براي او و تلاوت كتاب او بسيار دوست مي دارم. راوي گويد: حضرت عباس عليه السلام از آن گروه حق نشناس مهلت يك شب را درخواست كرد. عمر سعد لعين تأمل كرد و جواب نداد. عمرو بن حجاج زبيدي به سخن آمد و گفت: به خدا سوگند كه اگر به جاي ايشان، تركان و ديلمان مي بودند و اين تقاضا را از ما مي كردند، البته ايشان را اجابت نموديم، حال چه شده كه آل محمد صلي الله عليه و آله را مهلت نمي دهيد؟! پس آن مردم بي حيا، يك شب را به


قال الراوي: و جلس الحسين عليه السلام فرقد، ثم استيقظ و قال:«يا اختاه اني رأيت الساعة جدي محمدا صلي الله عليه و آله و أبي عليا و أمي فاطمة و أخي الحسن و هم يقولون: يا حسين انك رائح الينا عن قريب».

و في بعض الروايات: «غدا».

قال الراوي: فلطمت زينب وجهها و صاحت و بكت.

فقال لها الحسين عليه السلام: «مهلا، لا تشمتي القوم بنا».

خامس آل عبا، مهلت دادند. راوي گويد: امام حسين عليه السلام بر روي زمين بنشست و لحظه اي او را خواب ربود، پس بيدار شد و به خواهر خود فرمود: اي خواهر! اينك در همين ساعت جد بزرگوار خود حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و پدر عالي مقدار خويش علي مرتضي و مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهماالسلام را در خواب ديدم كه فرمودند: اي حسين! عنقريب نزد ما خواهي بود. و در بعضي روايات چنين آمده است كه فردا به نزد ما خواهي بود. راوي گويد: علياي مخدره زينب خاتون پس از شنيدن اين سخنان از آن امام انس و جان، سيلي به صورت خود نواخت و صيحه كشيد گريه نمود. امام حسين عليه السلام فرمود: اي خواهر مهربان، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز.