بازگشت

شهادت قيس بن مسهر


فأخبر ابن زياد بذلك، فأمر بالقائه من أعلا القصر، فألقي من هناك، فمات رحمه الله.

فبلغ الحسين عليه السلام موته، فاستعبر بالبكاء، ثم قال: «اللهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتك انك علي كل شي ء قدير».

و روي أن هذا الكتاب كتبه الحسين عليه السلام من الحاجز.


پس چو ابن زياد از اين واقعه اطلاع يافت، حكم نمود كه آن بزرگوار را از بالاي قصر دارالاماره به زير انداختند و طاير روح پاكش به ذروه ي افلاك پرواز نمود رضي الله عنه. و چون خبر شهادت قيس بن مصهر به سمع شريف امام عليه السلام رسيد، چشمان آن جناب گريان شد دست به دعا برداشت و گفت: خداوند، از براي شيعيان ما منزلي كريم در آخرت بگزين و ميانه ما و ايشان در قرارگاه رحمت خويش جمع فرما، به ردستي كه تويي بر هر چيزي قادر.

در روايتي ديگر چنين وارد است كه صدور آن فرمان هدايت ترجمان از امام انس و جان از منزل «حاجز» بود و به غير از اين خبر.


و قيل: غير ذلك.

قال الراوي: و سار الحسين عليه السلام حتي صار علي مرحلتين من الكوفة، فاذا بالحر بن يزيد في ألف فارس.

فقال له الحسين عليه السلام: «ألنا أم علينا؟».

فقال: بل عليك يا أبا عبدالله.

فقال: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».

ثم تردد الكلام بينهما، حتي قال له الحسين عليه السلام: «فاذا كنتم علي خلاف ما أتتني به كتبكم و قدمت به علي رسلكم، فاني أرجع الي الموضع الذي أتيت منه».

فمنعه الحر و أصحابه من ذلك، و قال: لا، بل خذ يابن رسول الله طريقا لا يدخلك الكوفة و لا يوصلك الي المدينة لاعتذر أنا الي ابن زياد بأنك خالفتني في الطريق.

فتياسر الحسين عليه السلام، حتي وصل الي عذيب الهجانات.


روايات ديگر نيز وارد است.

راوي چنين گويد: حضرت امام عليه السلام از آن منزل كوچ فرموده روانه راه گرديد تا آنكه به دو منزلي شهر كوفه رسيد. در آن مكان حر بن يزيد رياحي را با هزار سوار ملاقات كرد؛ چون حر به خدمتش رسيد امام حسين عليه السلام فرمود: آيا به ياري ما آمده اي يا براي دشمني با ما؟ حر عرضه داشت كه بر ضرر و عداوت شما مأمورم. آن حضرت فرمود: «لا حول...»! بين آن جناب و حر سخنان بسياري رد و بدل گرديد تا آنكه خطاب به حر نموده و فرمود: اكنون كه شما برآنيد كه خلاف آنچه نامه ها و عرايض شما مشعر و متضمن آن است و فرستادگان و رسولان شما به تواتر به نزد من آمده اند، من نيز از آن مكان كه آمده ام عنان عزيمت به مقام خويش منعطف نموده مراجعت را اختيار خواهم نمود. حر و اصحابش بر اين مدعي راضي نگرديده حضرتش را از مراجعت منع نمودند و عرضه داشتند: اي فرزند رسول صلي الله عليه و آله! و نور ديده بتول! صلاح چنان است كه راهي را پيش گيري كه نه وارد كوفه و نه واصل به سوي مدينه باشد تا به اين جهت توانم به نزد ابن زياد اين عذر را بخواهم كه آن جناب را در راه ملاقات ننمودم، شايد به اين اعتذار از سخط آن كافر غدار در امان مانم و از خدمتش تخلف ورزم. حضرت امام به اين خاطر، سمت چپ را مسير قرار داد و از آن طريق مسافت را طي فرمود تا آنكه بر سرابي رسيد كه موسوم بود به «عذيب الهجانات» يعني آبي مشرعه ي مركبها و اشتران بود.


قال: فورد كتاب عبيدالله بن زياد الي الحر يلومه في أمر الحسين عليه السلام و يأمره بالتضييق عليه.

فعرض له الحر و أصحابه و منعوه من المسير.

فقال له الحسين عليه السلام: «ألم تأمرنا بالعدول عن الطريق؟».

فقال الحر: بلي، و لكن كتاب الامير عبيدالله بن زياد قد وصل يأمرني فيه بالتضييق عليك، و قد جعل علي عينا يطالبني بذلك.

راوي گويد: در آن هنگام نامه ابن زياد بدفرجام به حر بن يزيد رياحي رسيد و اين نامه مشتمل بود بر ملامت و سرزنش حر كه در امر فرزند امام عليه السلام، مسامحه نموده و در آن نامه، لعنت ضميمه، امر اكيد نموده كه كار را بر فرزند سيد ابرار سخت و مجال را بر او دشوار گيرد.

پس حر با اصحاب خود دوباره سر راه بر نور ديده ي حيدر كرار گرفتند و او را از رفتن مانع گرديدند. امام عليه السلام فرمود: مگر نه اين است كه ما را امر كردي از راه مرسوم عدول نماييم؟! حر عرضه داشت: بلي! و لكن اينك نامه ي عبيدالله به من رسيده و مأمورم نموده كه امر را بر حضرت سخت گيرم و جاسوس بر من گماشته تا از فرمانش تخلف نورزم.