بازگشت

سخنراني امام حسين در مكه


و روي أنه عليه السلام لما عزم علي الخروج الي العراق قام خطيبا، فقال:

«الحمد لله ما شاء الله و لا قوة الا بالله و صلي الله علي رسوله و سلم.

خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة، و ما أولهني الي أسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف.

و خير لي مصرع أنا لاقيه، كاني باوصالي تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلاء، فيملان مني أكراشا جوفا و أجربة سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم.

رضي الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه و يوفينا أجر الصابرين، لن تشذ عن رسول الله صلي الله عليه و آله لحمته، و هي مجموعة له في حظيرة القدس، تقربهم عينه و ينجز بهم وعده، من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا، فانني راحل مصبحا ان شاء الله تعالي».


چنين روايت شده هنگامي كه آن حضرت عزيمت مسافرت عراق داشت برخاست و خطبه اي انشاء فرمود و پس از آنكه خداوند ودود را ستايش نمود و ثناي جميل بر حضرت ختمي مرتبت سرود، چنين فرمود كه به قلم تقدير كشيده شد خط مرگ بر فرزندان آدم چون گردنبندي بر گردن مه و شان سيمين كه بدان زينت افزايند و چه بسيار مشتاقم به ديدار ياران ديرين كه از اين دار فنا رستند و از اين دام بلا جستند چون اشتياق يعقوب به ديدار يوسف عليهماالسلام و خداي عزوجل زميني از براي من اختيار فرموده فيما بين سرزمين «نواويس» و «كربلا» كه به ناچار ديدار آن خواهم نمود. گويا مي بينم كه گرگان بيابان يعني اشقياي كوفه، اعضاي مرا پاره پاره مي كنند كه شكم هاي گرسنه و مشكهاي تهي خود را از آن انباشته دارند. فراري از قضاي الهي نيست و نه از سرنوشت حق گريزي. آنچه خداي عزوجل بر آن خشنود است، خشنودي ما در آن است. شكيباي بلاي حق هستيم و صابر بر قضاهاي او؛ پس اجر صابران به ما خواهد بخشيد و پاره ي تن رسول صلي الله عليه و آله از او جدايي ندارد؛ پس رفتار ما بر طريقه اوست و پاره هاي تن او در رياض قدس مجتمع خواهند گرديد تا بدين واسطه چشمان رسول صلي الله عليه و آله روشن شود و خدا به وعده خويش به رسولش، وفا كند. هر كس را كه عزم جان نثاري است و خون خود را در راه دوستي ما خواهد ريخت، بايدش كه آماده سفر شود؛ زيرا كه من بامداد فردا روانه خواهم شد به سوي عراق، ان شاء الله [1] .




و روي أبو جعفر محمد بن جرير الطبري الامامي في كتاب «دلائل الامامة» قال:

حدثنا ابو محمد سفيان بن وكيع، عن أبيه و كيع، عن الاعمش قال:

قال أبو محمد الواقدي و زرارة بن خلج:

لقينا الحسين بن علي عليهماالسلام - قبل أن يخرج الي العراق فاخبرناه ضعف الناس بالكوفة و أن قلوبهم معه و سيوفهم عليه.

فأوما بيده نحو السماء ففتحت ابواب السماء و نزلت الملائكة عددا لا يحصيهم الا الله عزوجل فقال عليه السلام:

«لو لا تقارب الاشياء و هبوط الاجر لقاتلتهم بهولاء، و لكن اعلم يقينا أن هناك مصرعي و مصرع اصحابي لا ينجو منهم الا ولدي علي».

و روي معمر بن المثني في مقتل الحسين عليه السلام، فقال ما هذا لفظه:

فلما كان يوم التروية قدم عمر بن سعد بن أبي


ابو جعفر محمد بن جرير طبري امامي المذهب - عليه الرحمة در كتاب «دلائل الامامة» خود روايت نمده كه گفت از براي ما حديث كرد ابو محمد سفيان بن وكيع از گفته ي پدر خويش و او از «اعمش». روايت كرده كه ابو محمد واقدي و زرارة بن خلج چنين گفتند كه ما به شرف ملاقات جناب ابي عبدالله الحسين عليه السلام رسيديم قبل از آنكه ايشان از مكه معظمه نهضت به سوي عراق فرمايد؛ پس ضعف حال اهل كوفه را به خدمتش عرضه داشتيم و گفتيم با اينكه دلهايشان مايل خدمت آن جناب است و لكن شمشيرهايشان را بر روي او كشيده اند.

امام حسين عليه السلام به دست مبارك خود اشاره به سوي آسمان نمود، پس درهاي آسمان باز شد و ملائكه بسيار نازل گرديد به عددي كه احصاي آنها را بجز خداي عزوجل كسي نمي داند؛ پس فرمود: اگر نمي بود تقارب اشياء به هم ديگر (يعني آنكه بايد هر امر مقدري به موجب اسباب مقدره او جاري و واقع گردد) و باطل شدن اجر و ثواب، هر آينه به كمك اين ملائكه با اين مردم مقاتله مي نمودم، و لكن كه به موجب علم اليقين مي دانم كه در آن زمين است محل افتادن من و اصحاب و ياران من و باقي نخواهد ماند از همه ايشان احدي مگر فرزند دلبندم علي امام زين العابدين عليه السلام.

معمر بن مثني در باب شهادت ابي عبدالله عليه السلام به اين مضمون روايت نموده كه چون روز ترويه شد عمر بن سعد بن ابي وقاص - عليه اللعنة - با لشكري انبوه به امر يزيد پليد وارد مكه معظمه گرديد.


و قاص الي مكة في جند كثيف، قد أمره يزيد أن يناجز الحسين القتال ان هو ناجزه أو يقاتله ان قدر عليه، فخرج الحسين عليه السلام يوم التروية.

و رويت من كتاب أصل لاحمد بن الحسين بن عمر بن بريدة الثقة و علي الاصل أنه لمحمد بن داود القمي بالاسناد عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سار محمد بن الحنفية الي الحسين عليه السلام في الليلة التي أراد الحسين الخروج صبيحتها عن مكة.

فقال له: يا أخي، ان أهل الكوفة من قد عرفت غدرهم بأبيك و أخيك، و قد خفت أن يكون حالك كحال من مضي، فان رأيت أن تقيم فانك أعز من بالحرم و أمنعه.

فقال: «يا أخي قد خفت أن يغتالني يزيد بن معاوية في الحرم، فأكون الذي يستباح به حرمة هذا البيت».

فقال له ابن الحنفية: فان خفت ذلك فصر الي اليمن أو بعض نواحي البر، فانك أمنع الناس به،


كه با آن حضرت جنگ كند در صورتي كه آن جناب سبقت در جنگ نمايد والا اگر قدرت بر مقاتله او يابد با او قتال كند و او را به درجه ي شهادت رساند. پس موكب همايوني در روز ترويه از مكه معظمه نهضت فرمود. و روايت دارم از كتاب اصلي از اصول اخبار كه جامع آن احمد بن حسين بن عمر بن بريده است كه مردي ثقه و عدل بود و اصل آن روايات از محمد بن داود قمي است كه با اسناد خويش از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: محمد بن حنفيه به خدمت برادر والامقام خود شرفياب شد در آن شبي كه در صبح آن، آن جناب عزم خروج از مكه معظمه داشت.

محمد عرض كرد: اي برادر، اهل كوفه آنانند كه شما غدر و مكر ايشان را نسبت به پدر بزرگوار و برادر عالي مقدار خويش مي داني و من بيم دارم كه مبادا حال تو نيز بر منوال حال گذشتگان گردد؛ پس اگر رأي مبارك بر اين قرار گرفت كه در مكه اقامت فرمايي تو عزيزتر و گرامي تر از هر كس كه مقيم حرم است خواهي بود. حضرت عليه السلام در جواب فرمود: مي ترسم كه مبادا يزيد بن معاويه - لعنه الله - بطور ناگهاني مرا مقتول سازد و به اين واسطه من اول كسي باشم كه از جهت قتل من، حرمت خانه خدا بشكند. محمد عرض نمود كه اگر از اين مطلب تو را انديشه است تشريف فرما يمن شو يا بعضي از نواحي دور دست را اختيار فرما؛ زيرا در آنجا از همه كس گرامي تر خواهي بود و هيچ كس بر تو دست نخواهد يافت.


و لا يقدر عليك أحد.

فقال: «أنظر فيما قلت».

فلما كان في السحر ارتحل الحسين عليه السلام، فبلغ ذلك ابن الحنفية، فأتاه، فأخذ زمام ناقته و قد ركبها فقال: يا أخي ألم تعدني النظر فيما سألتك؟

قال: «بلي».

قال: فما حداك علي الخروج عاجلا؟

فقال: «أتاني رسول الله صلي الله عليه و آله بعد ما فارقتك، فقال: يا حسين، أخرج، فان الله قد شاء أن يراك قتيلا».

فقال محمد بن الحنفية: انا لله و انا اليه راجعون، فما معني حملك هؤلاء النساء معك و أنت تخرج علي مثل هذا الحال؟

قال: فقال له: «قد قال لي: قد شاء أن يراهن سبايا». و سلم عليه و مضي.

و ذكر محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الرسائل، عن محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين،


آن جناب فرمود: در اين باب، بايد نظري نمود.

چون هنگام سحر شد، حكم فرمود موكب شريف را از مكه معظمه كوچ دهند و روانه راه شد. چون خبر به محمد بن حنفيه رسيد به خدمتش شتافت و زمام ناقه را كه بر آن سوار بود گرفت عرضه داشت:

يا أخي! وعده فرمودي كه در آنچه عرضه داشتم تأملي فرمايي؟

امام حسين عليه السلام فرمود: چنين است.

محمد گفت: پس چه چيز تو را واداشت كه با اين سرعت، عزم خروج از مكه نمودي؟ فرمود: آن هنگام كه از نزدت جدا شدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله به نزد من آمد (يعني در عالم خواب. و شايد معني ديگر را اراده كرده باشد و در اينجا اجمال لفظ خالي از لطف نيست) و فرمود: اي حسين! برو به جانب عراق كه مشيت الهي بر اين متعلق است كه تو را مقتول ببيند! محمد حنفيه گفت: «انا لله و انا...». چون چنين باشد پس مقصود از همراه بردن زن و بچه چيست؟

راوي گويد: امام حسين عليه السلام در جواب برادر، فرمود كه هم رسول الله صلي الله عليه و آله به من فرموده كه مشيت حق بر اسيري ايشان تعلق يافته كه خدا ايشان را اسير ببيند.

امام عليه السلام اين سخن را فرمود آنگاه سلام وداع به برادر گفت و روانه مقصد شد.

محمد بن يعقوب كليني رضي الله عنه در كتاب «رسائل» خويش به سند


عن أيوب بن نوح، عن صفوان، عن مروان بن اسماعيل، عن حمزة بن حمران، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ذكرنا خروج الحسين عليه السلام و تخلف ابن الحنفية عنه، فقال أبو عبدالله عليه السلام يا حمزة اني سأحدثك بحديث لا تسأل عنه بعد مجلسنا هذا:

ان الحسين عليه السلام لما فصل متوجها، أمر بقرطاس و كتب:

بسم الله الرحمن الرحيم

من الحسين بن علي الي بني هاشم، أما بعد، فانه من لحق بي منكم استشهد، و من تخلف عني لم يبلغ الفتح، والسلام.

و ذكر المفيد محمد بن محمد بن النعمان رضي الله عنه في كتاب «مولد النبي صلي الله عليه و آله و مولد الاوصياء صلوات الله عليهم»، باسناده الي أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام، قال: سار أبو عبدالله الحسين بن علي صلوات الله عليهما من مكة ليدخل المدينة، لقيه أفواج من الملائكة المسومين و المردفين في أيديهم


مذكور در متن، روايت نموده از حمزه ي بن حمران از حضرت امام صادق عليه السلام كه در خدمت آن جناب سخن از خروج ابي عبدالله الحسن عليه السلام در ميان آمد و آنكه محمد بن حنفيه از نصرت آن جناب تخلف نمود. امام صادق عليه السلام فرمود: اي حمزه، من تو را خبر دهم به حديثي كه پس از اين مجلس، مرا از حال محمد بن حنفيه سؤال ننمايي: به درستي كه چون حضرت امام حسين عليه السلام از مكه جدا شد و توجه به سوي عراق فرمود، فرمان داد كه پاره كاغذ به خدمتش آوردند و در آن نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم

اين نوشته اي است از جانب حسين بن علي به جماعت بني هاشم.

اما بعد؛ هر كس از شما به من بپيوندد شهيد گردد و آنكه تخلف نمايد به پيروزي نرسد. والسلام».

شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان رضي الله عنه در كتاب «مولد النبي صلي الله عليه و آله و مولد أوصيائه» به اسناد خود از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: در آن هنگام كه حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام از مكه معظمه بيرون آمد از براي آنكه وارد شهر مدينه طيبه شود افواجي از ملائكه مسومين (صاحبان نشانه چنانچه سپاهيان را نشانه است) و ملائكه مردفين (يعني فرشتگاني كه از عقب سر مي رسند مثل صفوف لشكر كه به نظام رود) كه حربه ها در دست و بر اسبهاي نجيب بهشتي سوار بودند شرفياب


الحراب علي نجب من نجب الجنة، فسلموا عليه و قالوا: يا حجة الله علي خلقه بعد جده و أبيه و أخيه، ان الله عزوجل أمد جدك رسول الله صلي الله عليه و آله بنا في مواطن كثيرة، و أن الله أمدك بنا.

فقال لهم: الموعد حفرتي و بقعتي التي أستشهد فيها، و هي كربلاء، فاذا وردتها فأتوني.

فقالوا: يا حجة الله، ان الله أمرنا أن نسمع لك و نطيع، فهل تخشي من عدو يلقاك فنكون معك؟

فقال: لا سبيل لهم علي و لا يلقوني بكريهة أو أصل الي بقعتي.

و أتته أفواج من مؤمني الجن، فقالوا له:

يا مولانا، نحن شيعتك و أنصارك فمرنا بما تشاء، فلو أمرتنا بقتل كل عدو لك و أنت بمكانك لكفيناك ذلك.

فجزاهم خيرا و قال لهم: أما قرءتم كتاب الله المنزل علي جدي رسول الله صلي الله عليه و آله في قوله: (قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم) فاذا أقمت في مكاني فبماذا يمتحن


گرديده و بر آن حضرت سلام نمودند و عرض كردند: اي حجت خدا بعد از رسول خدا و اميرالمؤمنين و امام حسين عليهماالسلام بر جميع عالم، به درستي كه خدا عزوجل مدد نمود جدت صلي الله عليه و آله را به وسيله مادر موارد بسيار و همانا حق تعالي ما را از براي امداد و ياري تو فرستاده.

امام علي عليه السلام فرمود: وعده گاه ما در آن حفره و بقعه اي است كه در آن شهيد مي شوم و نام آن «كربلا» است؛ چون در آنجا وارد شوم به نزد من آييد. عرضه داشتند: اي حجت خدا، خداي عزوجل ما را فرمان داده كه سخن تو را بشنويم و مطيع امر تو باشيم، آيا هيچ انديشه از دشمنان داري كه ما با تو همراه باشيم؟ فرمود: دشمن را بر من راهي نيست و آسيبي به من نتوانند رسانيد تا آن هنگام كه برسم به بقعه ي خود. و نيز جمعيتي از مؤمنين طائفه جن به خدمت آن جناب رسيدند و عرض نمودند: اي مولاي ما! ماييم گروه شيعيان و ياران تو، ما را به آنچه كه بخواهي امر بفرما اگر ما را فرمان دهي كه جميع دشمنان تو را به قتل رسانيم و تو در جاي خود آرام و مكين باشي، كفايت دشمنان از جناب تو خواهيم نمود. امام حسين در جواب ايشان فرمود: خدا شما را جزاي خير دهد، مگر اين آيه شريفه را كه بر جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل گرديده، نخوانده ايد: (قل لو...)؛ [2] يعني بگو اي رسول خدا، همانا اگر در خانه هاي خويش ساكن شويد البته آنانكه حكم قتل بر ايشان مقدر و مكتوب است در همان خانه هاي خود و خوابگاه خويش به مبارزت افتند (و از چنگال مرگ نتوانند فرار كنند).


هذا الخلق المتعوس، و بماذا يختبرون و من ذا يكون ساكن حفرتي.

و قد اختارها الله تعالي لي يوم دحا الارض، و جعلها معقلا لشيعتنا و محبينا، تقبل أعمالهم و صلواتهم، و يجاب دعاؤهم، و تسكن شيعتنا، فتكون لهم أمانا في الدنيا و الاخرة؟ و لكن تحضرون يوم السبت، و هو يوم عاشوراء - في غير هذه الرواية يوم الجمعة - الذي في آخره أقتل، و لا يبقي بعدي مطلوب من أهلي و نسبي و اخواني و أهل بيتي، و يسار رأسي الي يزيد بن معاوية لعنهما الله.

فقالت الجن: نحن و الله يا حبيب الله و ابن حبيبه لولا أن أمرك طاعة و أنه لا يجوز لنا مخالفتك لخالفناك و قتلنا جميع أعداءك قبل أن يصلوا اليك.

فقال لهم عليه السلام: و نحن و الله أقدر عليهم منكم، و لكن ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة.

ثم سار الحسين عليه السلام حتي مر بالتنعيم، فلقي


پس هرگاه من در جاي خود اقامت گزينم پس به چه چيز اين خلق كه مستعد از براي هلاكت هستند امتحان كرده خواهند شد و به كدام امر آزمايش مي شوند و چه كسي به جاي من در قبرم و گودال كربلا مدفون شود، حال آنكه خداي عزوجل اين را در روز «دحوالارض» كه زمين را پهن نموده، از براي من اختيار فرمود و آن را منزلگاه شيعيان و دوستان من قرار داده و در آنجا ساكن خواهند شد؛ پس آن زمين امان است از براي ايشان در دنيا و آخرت. و لكن در روز شنبه كه روز عاشورا است حاضر شويد و در روايتي غير از اين روايت، فرمود: روز جمعه حاضر گرديد كه من در آخر همان روز كشته خواهم شد و هيچ كس پس از قتل من از اهل بيت و انساب و برادران من باقي نخواهد بود و سرم را مي برند به سوي يزيد بن معاويه - لعنهما الله - پس جنيان عرض كردند: به خدا سوگند، اي حبيب خدا و پسر حبيب خدا! اگر نه اين بود كه اطاعت امر تو بر ما واجب است و مخالفت فرمان تو ما را جايز نيست، البته در اين باب بر خلاف فرمانت، همه ي دشمنان تو را به قتل مي رسانيديم پيش از آنكه بتوانند به شما دست يابند. امام حسين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، قدرت ما بر دفع دشمنان، زيادتر از شماست، و لكن نظر ما اين است كه از روي بينه باشد و پس از اتمام حجت بر آنها، به هلاكت رسند و آنان كه زنده اند، زندگي آنان نيز در آخرت بر اساس بينه و حجت باشد. پس آن حضرت روانه راه گرديد تا رسيد به منزل


هناك عيرا تحمل هدية قد بعث بها بحير بن ريسان الحميري عامل اليمن الي يزيد بن معاوية فاخذ عليه السلام الهدية، لان حكم أمور المسلمين اليه.

ثم قال لاصحاب الجمال: «من أحب أن ينطلق معنا الي العراق و فيناه كراه و أحسنا صحبته، و من أحب أن يفارقنا أعطيناه كراه بقدر ما قطع من الطريق».

فمضي معه قوم و امتنع قوم آخرون.

ثم سار عليه السلام حتي بلغ ذات عرق، فلقي بشر بن غالب واردا من العراق، فسأله عن أهلها.

فقال: خلفت القلوب معك و السيوف مع بني أمية.

فقال عليه السلام: «صدق أخو بني أسد، ان الله يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد».

قال الراوي: ثم سار عليه السلام حتي أتي الثعلبية وقت الظهيرة، فوضع رأسه، فرقد ثم استيقظ، فقال:

«قد رأيت هاتفا يقول: أنتم تسرعون و المنايا


«تنعيم» و در آن مكان قافله اي را كه از طرف والي يمن - بحير بن ريسان حميري هدايايي به يزيد بن معاويه مي برد، ملاقات كرد و امر فرمود آن هديه ها را از آنها گرفتند؛ زيرا حكم و سلطنت امور مسلمين در آن عصر، به عهده امام حسين عليه السلام بود و او امام امت رسول الله صلي الله عليه و آله بود و به صاحبان شتران، فرمود: هركس دوست مي دارد كه با ما تا عراق بيايد كرايه او را تماما به او خواهيم داد و با او به نيكويي مصاحبت خواهيم داشت و هر كه را محبوب آن است، كه از ما جدا شود، به قدر آنچه كه از يمن مسافت طي نموده و آمده، كرايه به او عطا مي فرماييم؛ پس گروهي در ركاب آن حضرت ماندند و جماعتي امتناع از رفتن نمودند. پس حضرت امام حسين عليه السلام مركب راند تا آنكه به منزل «ذات عرق» [3] رسيد در اين منزل «بشر بن غالب» كه از عراق مي آمد به خدمت امام عليه السلام رسيد و حضرت احوال اهل كوفه را پرسيد. بشر بن غالب عرض نمود: مردم را چنان گذاردم كه دلهاي ايشان با شما بود و شمشيرهاي آنان با بني اميه!؟ حضرت فرمود: برادر ما از بني اسد، سخن به راستي گفت. به درستي كه خداي عزوجل به جا مي آورد آنچه را كه مشيت او تعلق يافته و حكم مي كند آنچه را كه اراده دارد. راوي گويد: امام عليه السلام از آن منزل كوچ كرده و روانه شد تا به وقت زوال ظهر به منزل «ثعلبيه» رسيد، پس سر مبارك را بر بالين گذارد و اندكي به خواب رفت، چون بيدار گرديد فرمود: در خواب ديدم كه هاتفي همي گفت كه شما به سرعت مي رود و مرگ شما را


تسرع بكم الي الجنة».

فقال له ابنه علي: يا أبة أفلسنا علي الحق؟

فقال: «بلي يا بني و الله الذي اليه مرجع العباد».

فقال له: يا أبة اذن لا نبالي بالموت.

فقال له الحسين عليه السلام: «فجزاك الله يا بني خير ما جزا ولدا عن والده».

ثم بات عليه السلام في الموضع المذكور، فلما أصبح، فاذا هو برجل من أهل الكوفة يكني أبا هرة الازدي، قد أتاه سلم عليه.

ثم قال: يابن رسول الله ما الذي أخرجك من حرم الله و حرم جدك رسول الله صلي الله عليه و آله؟

فقال الحسين عليه السلام: «ويحك يا أبا هرة، ان بني أمية أخذوا مالي فصبرت، و شتموا عرضي فصبرت، و طلبوا دمي فهربت، و أيم الله لتقتلني الفئة الباغية و ليلبسنهم الله ذلا شاملا و سيفا قاطعا، و ليسلطن الله عليهم من يذلهم، حتي يكونوا أذل من قوم سبأ اذ


به تعجيل به سوي بهشت مي برد. در اين هنگام فرزند دلبندش حضرت علي اكبر عرض نمود: اي پدر، مگر ما بر حق نيستيم؟

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، آن خدايي كه بازگشت همه بندگان به سوي اوست، ما بر حق هستيم.

حضرت علي اكبر عرض كرد: حال كه چنين است باك از مردن نداريم.

حضرت امام عليه السلام فرمود: اي فرزند، خدا تو را جزاي خير دهد، جزايي كه فرزندان را در عوض نيكي، نسبت به پدر خويش مي دهد. پس قرةالعين رسول الله صلي الله عليه و آله آن شب را در منزل به سر برد، چون صبح شد ناگاه ديد كه از طرف كوفه مردي كه مكني به اباهره ازدي بود، مي آيد و به خدمت امام آمد عرضه داشت: يابن رسول الله! چه چيز تو را از حرم خدا و حرم جدت رسول الله صلي الله عليه و آله بيرون آورد؟

امام عليه السلام فرمود: ويحك! اي اباهره، به درستي كه بني اميه - لعنهم الله - مال مرا گرفتند صبر نمودم و عرض مرا ضايع نمودند صبر كردم و خواستند كه خون مرا بريزند فرار كردم و به خدا، اين گروه ستمكار مرا خواهند كشت و خداي عزوجل لباس ذلتي كه ايشان را فرا گيرد به ايشان خواهد پوشانيد و هم شمشير برنده را بر آنها فرود خواهد آورد و خدا مسلط خواهد نمود بر ايشان كسي را كه آنها را خوار و ذليل گرداند تا در مذلت بدتر از قوم سبا باشند آن هنگام كه زني بر ايشان پادشاه شد، پس حكمراني در مالها و خونهاي آنها، مي نمود.


ملكتهم امرأة منهم فحكمت في أموالهم و دمائهم.

ثم سار عليه السلام، و حدث جماعة من بني فزارة و بجيلة قالوا: كنا مع زهير بن القين لما أقبلنا من مكة، فكنا نساير الحسين عليه السلام حتي لحقناه فكان اذا أراد النزول اعتزلناه فنزلنا ناحية.

فلما كان في بعض الايام نزل في مكان، فلم نجد بدا من أن ننازله فيه، فبينما نحن نتغدي من طعام لنا اذا أقبل رسول الحسين عليه السلام حتي سلم علينا.

ثم قال: يا زهير بن القين ان أبا عبدالله عليه السلام بعثني اليك لتأتيه، فطرح كل انسان منا ما في يده حتي كأنما علي رؤوسنا الطير.

فقالت له زوجته - و هي ديلم بنت عمرو -: سبحان الله، أيبعث اليك ابن رسول الله ثم لا تأتيه، فلو أتيته فسمعت من كلامه.

فمضي اليه زهير، فما لبث أن جاء مستبشرا قد أشرق وجهه، فأمر بفسطاطه و ثقله و متاعه فحول الي الحسين عليه السلام.


پس از اين فرمايش، از آن منزل نيز كوچ نموده و روانه راه شد.

روايت كرده اند: جماعتي از بني فزاره و طائفه بجيله گفتند: ما با زهير از مكه معظمه بيرون آمديم و در راه بر اثر و دنبال امام حسين راه مي رفتيم تا آنكه به آن جناب ملحق نگرديم. و چون به منزلي مي رسيديم كه امام عليه السلام اراده نزول مي فرمود ما از اردوي آن جناب كناره گيري مي نموديم و در گوشه اي دور از ديد آنها مي گزيدم. تا اينكه اردوي همايوني آن حضرت در يكي از منزلها فرود آمد و ما نيز چاره اي نداشتيم جز آنكه با آنها هم منزل شويم. پس از مدتي، هنگامي كه طعام براي خود ترتيب نموده و مشغول خوردن چاشت بوديم ناگهان ديديم فرستاده اي از جانب امام حسين عليه السلام به سوي ما آمد و سلام كرد و خطاب به زهير بن قين نمود و گفت: اي زهير! امام عليه السلام مرا به نزد تو فرستاده كه به خدمتش آيي. پس هر كس از ما كه لقمه اي در دست داشت (از وحشت اين پيام) آن را بينداخت كه گويا پرنده بر سر ما نشسته بود (كه هيچ حركتي نمي توانستيم بكنيم) [4] زوجه ي زهير كه نامش «ديلم» دختر عمرو به او گفت: سبحان الله! فرزند رسول خدا تو را دعوت مي كند و تو به خدمتش نمي شتابي!؟ سپس زوجه اش گفت: اي كاش به خدمت آن جناب مي رفتي و فرمايش ايشان را مي شنيدي. زهير بن قين روانه خدمت آن جناب شد. اندكي بيش نگذشت كه زهير با بشارت و شادمان و روي درخشان باز آمد. آنگاه امر نمود كه خيمه و خرگاه و ثقل و متاع او را نزديك به خيمه هاي


و قال لامرأته: أنت طالق، فاني لا احب أن يصيبك بسببي الا خير، و قد عزمت علي صحبة الحسين عليه السلام لافديه بروحي و أقيه بنفسي.

ثم أعطاها مالها و سلمها الي بعض بني عمها ليوصلها الي أهلها.

فقامت اليه و بكت و ودعته.

و قالت: كان الله عونا و معينا، خار الله لك، أسألك أن تذكرني في القيامة عند جد الحسين عليه السلام.

ثم قال لاصحابه: من أحب منكم أن يصحبني، و الا فهو آخر العهد مني به.

ثم سار الحسين عليه السلام حتي بلغ زبالة، فأتاه فيها خبر مسلم بن عقيل، فعرف بذلك جماعة ممن تبعه، فتفرق عنه أهل الاطماع و الارتياب، و بقي معه أهله و خيار الأصحاب.

قال الراوي، و ارتج الموضع بالبكاء والعويل لقتل مسلم بن عقيل، و سالت الدموع عليه كل مسيل.

ثم ان الحسين عليه السلام سار قاصدا لما دعاه الله اليه،


فلك احتشام حضرت امام حسين عليه السلام زدند و به زوجه ي خود گفت: من تو را طلاق دادم؛ زيرا دوست نمي دارم كه از جهت من جز خير و خوبي به تو رسد و من عازم شده ام كه مصاحبت امام حسين عليه السلام را اختيار نمايم تا آنكه جان خود را فداي او كنم و روح را سپر بلا گردانش نمايم. سپس اموال آن زن را به او داد و او را به دست بعضي عموزاده هايش سپرد كه به اهلش رسانند. آن زن مؤمنه برخاست و گريه كرد و او را وداع نمود و گفت: خدا يار و معين تو باد و خيرخواه تو در امور، از تو مسئلت دارم كه مرا روز قيامت در نزد جد حسين عليه السلام، ياد نمايي. سپس زهير به اصحاب خويش گفت: هر كس خواهد به همراه من بيايد و اگر نه اين آخرين عهد من است با او. امام حسين عليه السلام از آن منزل كوچ نمود و روانه راه گرديد تا آنكه به منزل «زباله» رسيد و در «زباله» خبر شهادت مسلم بن عقيل رحمه الله مسموع امام عليه السلام گرديد. گروهي از اهل طمع و ريبه و دنياپرستان كه از حقيقت حال مطلع گرديدند اختيار مفارقت نموده از او جدا شدند و كسي در ركاب سعادت انتساب فرزند حضرت ختمي مآب باقي نماند مگر اهل بيت و عشيره و خويشان آن جناب و گروهي از اخيار كه در سلك اصحاب كبار منخرط بودند. راوي گفت: از شدت گريه و ناله كه در مصيبت جناب مسلم رضي الله عنه و فرياد و افغان كه واقع شد، آن مكان به تزلزل درآمد و اشكها چون رود جيحون از چشمان جاري شد. پس از آن، آن امام انس و جن با نيت صادق و اعتقاد كامل و به قصد اجابت


فلقيه الفرزدق الشاعر، فسلم عليه و قال:

يابن رسول الله، كيف تركن الي أهل الكوفة و هم الذين قتلوا ابن عمك مسلم بن عقيل و شيعته؟

قال: فاستعبر الحسين عليه السلام باكيا، ثم قال:

«رحم الله مسلما، فلقد صار الي روح الله و ريحانه و جنته و رضوانه، أما أنه قد قضي ما عليه و بقي ما علينا».

ثم أنشا يقول:



1- «فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فان ثواب الله أعلا و أنبل



2- و ان تكن الابدان للموت أنشئت

فقتل امرء بالسيف في الله أفضل



3- و ان تكن الارزاق قسما مقدرا

فقلة حرص المرء في السعي أجمل



4- و ان تكن الاموال للترك جمعها

فم بال متروك به المرء يبخل



قال الراوي: و كتب الحسين عليه السلام كتابا الي


داعي حق جل و علا از آن منزل كوچ كرده و روانه راه گرديد. فرزدق شاعر به شرف خدمتش فايز شد و بر آن حضرت سلام كرد و عرضه داشت: يابن رسول الله، چگونه اعتماد به سخن اهل كوفه نمودي و حال آنكه ايشان پسر عمويت جناب مسلم بن عقيل و ياران او را مقتول ساختند؟!

راوي گفت: سيلاب اشك از ديده مبارك آن جناب روان گرديد و فرمود: خدا رحمت كناد مسلم را، به درستي كه رفت به سوي روح و ريحان و جنت و رضوان پروردگار و به درستي كه او به جا آورد آنچه را كه بر او مكتوب و مقدر گرديده بود و باقي مانده است بر ما كه به جا آوريم. سپس اين ابيات را انشاء فرمود:

1- يعني اگر دنيا متاع نفيس شمرده شده باشد، ثواب الهي از آن برتر و اعلي خواهد بود.

2- و اگر بدنها براي مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن مرد با شمشير در راه رضاي الهي افضل است.

3- و اگر روزي ها در تقدير پروردگار در ميان خلق قسمت گرديده، پس حرص كم داشتن در طلب رزق نيكوتر است.

4- و اگر جمع كردن مالهاي دنيا از براي گذشتن است، پس چه شده است كه مرد در انفاق كرد بخيل باشد مالي را آن را در اين دنيا باز خواهد گذاشت. راوي گويد: پس از آن، از جانت امام حسين عليه السلام نامه اي به جمعي از شيعيان كوفه شرف صدور يافت از جمله:


سليمان بن صرد و المسيب بن نجبة و رفاعة بن شداد و جماعة من الشيعة بالكوفة، و بعث به مع قيس بن مسهر الصيداوي.

فلما قارب دخول الكوفة اعترضة الحصين بن نمير صاحب عبيدالله بن زياد ليفتشه، فأخرج الكتاب و مزقه، فحمله الحصين الي ابن زياد.

فلما مثل بين يديه قال له، من أنت؟

قال: أنا رجل من شيعة أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب و ابنه عليهماالسلام:

قال: فلماذا خرقت الكتاب؟

قال: لئلا تعلم ما فيه!

قال: ممن الكتاب و الي من؟

قال من الحسين بن علي عليهماالسلام الي جماعة من أهل الكوفة لا أعرف أسماءهم.

فغضب ابن زياد و قال: والله لا تفارقني حتي تخبرني بأسماء هؤلاء القوم، أو تصعد المنبر فتلعن الحسين و أباه و أخاه، و الا قطعتك اربا اربا.


سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد و عده اي ديگر از گروه شيعه و محبان و آن فرمان را به وسيله ي قيس بن مصهر (مساوي است با مسهر در نسخه بدل) صيداوي به كوفه ارسال فرمود؛ قيس به حوالي شهر كوفه رسيد حصين بن نمير - لعنة الله عليه - گماشته ي ابن زياد - لعنة الله عليه - به او برخورد تا از حال او تفتيش نمايد.

قيس پس از اطلاع از غرض حصين، آن نامه عنبر شمامه را پاره پاره نمود.

حصين لعين، آن مؤمن پاك دين را گرفته در حضور ابن زياد بدنهاد آورد؛ چون در حضور آن لعين بايستاد، آن شقي از او سؤال نمود: تو كيستي؟

قيس در جواب فرمود: مردي از شيعيان و اخلاص كيشان مولاي متقيان امير مؤمنان علي بن أبي طالب عليه السلام و پيرو فرزند دلبند آن جناب، ابي عبدالله الحسين عليه السلام هستم.

آن لعين گفت: چرا نامه را پاره نمودي؟

قيس فرمود: آن نامه از ناحيه ي مقدسه ي امامت صادر گرديده به سوي جماعتي از اهل كوفه كه نامهاي ايشان را نمي دانم.

ابن زياد گفت: به خدا قسم، از دست من رهايي نخواهي يافت مگر آنكه خبر دهي به نام جماعتي كه نامه بر ايشان ارسال شده و يا آنكه بر منبر بالا روي و حسين بن علي و پدر و برادر او را ناسزا گويي و اگر چنين نكني بدنت را پاره پاره نمايم.


فقال قيس: أما القوم فلا أخبرك بأسمائهم، و أما لعن الحسين و أبيه و أخيه فأفعل.

فصعد المنبر، فحمد الله و أثني عليه و صلي علي النبي صلي الله عليه و آله، و أكثر من الترحم علي علي والحسن والحسين صلوات الله عليهم، ثم لعن عبيدالله بن زياد و أباه، و لعن عتاة بني أمية عن آخرهم.

ثم قال: أيها الناس، أنا رسول الحسين بن علي عليهماالسلام اليكم، و قد خلفته بموضع كذا و كذا، فأجيبوه.

قيس فرمود: اما نام آن گروه را اظهار نخواهم كرد و از ناسزا گفتن بر امام حسين و پدر و برادر او، مضايقه ندارم و به جا خواهم آورد!؟

سپس آن مؤمن ممتحن بر منبر بالا رفت شرايط حمد و ثناي الهي و صلوات بر حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله را به جاي آورد، پس از آن، از خداي عزوجل طلب نزول رحمت بر روح مطهر و روان انور برگزيده ي داور، جناب امير المؤمنان و دو فرزند دلبند او نمود و بعد از آن، عبيدالله و پدر آن لعين و عتاة و باغيان بني اميه را به لعن بسيار ياد نمود و آنچه را كه شرط مطاعن ايشان بود فرو گذار ننمود. سپس فرمود: اي گروه مردم! منم فرستاده و رسول امام انام حضرت حسين عليه السلام به سوي شما، آن حضرت را در فلان منزل گذاردم و به اينجا آمدم، اينك فرمانش را اجابت به خدمتش مسارعت نماييد.


پاورقي

[1] اشعار مترجم لهوف



هان! خط فلرمان حق اندر بلا

مرگ هرکس را از اين دار فنا



هست چو جاي قلادي مهوشان

عاشقان را زينت افزايد از آن



عشق يعقوبي نيارم در شمر

همچنانم از غم ديدار يار



هم بر آن عزم که جان سازم رها

جسم که شود طعمه گرگ دغا



خواهد اعضايم کنند از هم جدا

گرسنه گرگان کوفه و کربلا



تشنه بر خون خدايند اين خسان

هم گرسنه همچون گرگان و سگان



عار نايد شير را از سلسله

ما نداريم از رضاي حق گله



صابرانيم و رضا جويان حق

کي زنم بر فعل حق من طعن و دق



در بساط قرب حق ما هم دميم

در نشاط ذوق وحدت توأميم



متحد جانهاي شيران خداست

جان گرگان و سگان از هم جداست



هر که را بر سر، هواي عشق ماست

بامدان عزم آن دشت بلاست



من که نشناسم کنون پا را ز سر

سر ز پا نشناسم اندر رهگذر



مصرعي دارم کز آن نتوان گذشت

هست نامش کربلا پهن دشت



چشم پيغمبر به ما خود روشن است

وعده‏گاه ما در آن انجمن است.

[2] سوره‏ي آل عمران (3)، آيه 154.

[3] «ذات عرق» ميقات اهل عراق است. از اين جهت آن را ذات عرق گويند که در آن زمين کوه کوچک واقع شده است و «عرق» کوه کوچک را گويند يا آنکه چون زمين شوره‏زار است و بالجمله اول تهامه است و آخر عقيق و منزلي از مکه. (مترجم).

[4] «کأن علي رؤوسنا طير» استعمال اين عبارت در عرب شايع است. کنايه از براي شدت سکوت و عدم حرکت مي‏باشد مانند کسي که پرنده‏اي بر سر او نشسته باشد و او بخواهد آن مرغ را کشار نمايد که اگر سر را حرکت دهد هر آينه آن پرنده پرواز خواهد نمود. (مترجم).