بازگشت

مكافات عمل


در پايان آن دسته از كيفرهايي را يادآور مي شويم كه خداوند بزرگ در همين

دنيا و به انتقام خون امام حسين (ع) به قاتلان آن حضرت و نيز آنهايي كه سياهي لشكر دشمنان و قاتلانش شدند، داده است. يكي از موالي بني سلامه گفته است: شبي بر سر كشتزارمان در نهرين سرگرم گفت وگو بوديم و از اين بحث مي كرديم كه هيچ يك از كساني كه به قتل حسين كمك كردند از دنيا نرفتند مگر آن كه به مصيبتي دچار شدند. مردي از قبيله طي كه همراه ما بود گفت: من از كساني ام كه در قتل حسين شركت داشته اند و جز خير چيزي به من نرسيده است. در اين هنگام چراغ خاموش شد و آن مرد طائي برخاست تا آن را اصلاح كند كه آتش به انگشت سبابه اش آويزان شد. او به سوي فرات دويد و خود را درون آب افكند، ما نيز در پي او رفتيم و ديديم كه هرگاه در آب فرو مي رفت آتش جدا مي شد و روي آب مي ماند، و هرگاه كه بيرون مي آمد به بدنش مي چسبيد تا سرانجام او را كشت. [1] .

سدي گفته است: براي فروش پارچه به كربلا رفتم. پيرمردي از قبيله طي براي ما شام


تهيه كرد. سرگرم خوردن شام بوديم و سخن از شهادت امام حسين (ع) به ميان آمد. گفتم: هر كس كه در قتل حسين (ع) شركت جست خداوند بدترين مرگ ها را نصيب او كرد. گفت: چقدر شما اهل عراق دروغگوييد. من از كساني ام كه در اين كار شركت داشتم. اندكي گذشت كه آن مرد به چراغ نزديك شد و خواست كه فتيله اش را با دست بيرون آورد كه آتش به دست او چسبيد. چون خواست كه آن را با آب دهان خاموش كند آتش به ريش او چسبيد. او دويد و خود را در آب انداخت و ديدم كه چون ذغال سياه شده بود. [2] .

ابي رجاء گويد: يكي از همسايگان من پس از قتل حسين (ع) گفت: آيا ديديد خداوند با اين فاسق فرزند فاسق چه كرد؟ بلافاصله خداوند دو نقطه ي سفيد در چشمانش افكند و او را كور كرد. [3] .

يكي از كساني كه مانع آب خوردن امام حسين (ع) گرديد، به مرض استسقا مبتلا گرديد و هر چه آب مي نوشيد باز هم مي گفت: تشنه ام؛ و اين به سبب دعاي امام (ع) بود كه دوبار فرمود: خدايا او را تشنه گردان. يكي از كساني كه هنگام مرگ او را ديده است مي گويد: در مقابلش يخ گذاشته بودند و او را باد مي زدند و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود اين از گرماي شكم و سرماي پشت مي ناليد و مي گفت: آبم بدهيد كه از تشنگي مردم. وقتي كاسه بزرگي را كه اگر پنج نفر مي نوشيد سيراب مي شدند مي آوردند، همه را سر مي كشيد و باز هم مي گفت: آبم بدهيد كه تشنگي مرا كشت؛ و سرانجام شكم او مانند شكم شتر پاره شد. [4] .

ابي نضر حرمي گويد: مرد كوري را ديدم و چون از سبب كوري او پرسيدم گفت: من در سپاه عمر سعد شركت داشتم و پس از آن كه حسين (ع) كشته شد و خاندانش به اسارت رفتند، به شهر خودم بازگشتم. چون شب فرارسيد، خوابيدم و در عالم خواب


پيامبر (ص) را ديدم كه طشتي از خون مقابلش نهاده بود و ميان آن طشت پري بود. ياران عمر سعد را يك به يك نزد آن حضرت مي آوردند و او با آن پر بر چشمانشان مي كشيد. چون مرا نزد آن حضرت بردند گفتم: يا رسول الله، به خدا سوگند كه من هيچ شمشير و نيزه اي نزده ام و تيري نينداخته ام. فرمود: آيا سياهي لشكر دشمنان ما نشدي و شمار آنها را زياد نكردي؟ سپس دو انگشت سبابه و مياني اش را در خون فروبرد و به چشمان من اشاره كرد، چون از خواب بيدار شدم چشمانم را نابينا يافتم. [5] .

حسن بصري گويد: پيرمردي در مجلس ما شركت مي كرد كه بوي قطران مي داد. وقتي در اين باره از او پرسيدم گفت: من با كساني كه آب را بر روي حسين بستند همراه بودم. در خواب ديدم كه گويي قيامت بپا شده است و احساس تشنگي فراواني به من دست داد و آب خواستم. در اين هنگام پيامبر (ص)، علي، فاطمه، حسن و حسين را ديدم كه در كنار حوض كوثر بودند. از رسول خدا آب طلبيدم و حضرت فرمود: آبش بدهيد. اما هيچ كس به من آب نداد، بار دوم فرمود و باز هم كسي به من آب نداد. وقتي بار سوم سخنش را تكرار كرد، گفتند: يا رسول الله او از كساني است كه آب را بر روي حسين بسته است. حضرت فرمود: به او قطران بنوشانيد. وقتي بيدار شدم بولم به قطران تبديل شده بود و غذايي كه مي خورم از آن بوي قطران به مشامم مي رسد. لب به هر نوشيدني اي كه مي زنم در دهانم به قطران تبديل مي گردد. [6] .

عمارة بن عمير گويد: وقتي سر عبيدالله زياد و يارانش را به كوفه آوردند، آنها را در حياط مسجد روي هم ريختند. چون در آنجا رفتم، شنيدم كه مردم مي گويند، آمد، آمد و در اين هنگام ماري را ديدم كه آمد و از همه ي سرها گذشت تا اين كه وارد سوراخ بيني عبيدالله شد. لحظه ي كوتاهي ماند و سپس بيرون آمد و رفت تا ناپديد شد. باز مردم گفتند: آمد! آمد! و مار اين كار را دو يا سه بار تكرار كرد. ابن طفيل گويد: سر هفت تن از فرماندهان بني اميه را بريدم؛ و روي سر عبيدالله و حصين بن نمير پارچه اي انداخته بوديم. وقتي آن را برداشتيم، ديديم ماري درون كله ي


عبيدالله رفته است و آن را مي خورد. يزيد بن ابي زياد گويد: وقتي سر پسر مرجانه و يارانش را آوردند و پيش مختار انداختند، مار باريكي آمد و از همه ي سرها گذشت تا به سر عبيدالله رسيد و پيوسته داخل كله اش مي رفت و بيرون مي آمد. [7] .

دسته ي ديگر از كساني كه جزاي عملشان را در همين دنيا ديدند، آنهايي بودند كه نسبت به قبر سيدالشهدا اسائه ادب كردند. اعمش گفته است: مردي بر قبر حسين پليدي كرد و به جذام و پيسي و ديوانگي مبتلا شد و فرزندانش نيز اين بيماري ها را از او به ارث بردند.


پاورقي

[1] ترجمة الامام الحسين (ع)، ابن‏عساکر، 252؛ نيز ر. ک. المحاسن و المساوي، ذيل عنوان «مساوي قتلة الحسين بن علي (ع)»، ص 68.

[2] ترجمة الامام الحسين (ع)، ابن‏عساکر، 252؛ نيز ر. ک. المحاسن و المساوي، ذيل عنوان «مساوي» قتلة الحسين بن علي (ع)»، ص 68.

[3] همان، 251؛ و نيز ر. ک. «کتاب الفضائل»، ابن‏حنبل، بخش فضايل اميرالمؤمنين (ع)، ص 62؛ المعجم الکبير، ج 1، ص 227 / ب.

[4] همان، ص 237؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 449.

[5] ر. ک. مناقب اميرالمؤمنين، حديث 460، ص 405.

[6] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 103.

[7] المناقب، ترمذي، باب مناقب الحسين، حديث 13، ذيل شماره 3780 و 3869 و نيز الجامع الصحيح (سنن ترمذي)، ج 5، ص 325.