بازگشت

بازگشت به مدينه


يزيد بن معاويه كه از بردن اهل بيت به شام طرفي نبست، روزي خطاب به امام

سجاد (ع) گفت: اگر دوست داشته باشي كه نزد ما بماني با شما صله رحم مي كنيم و حقتان را به جاي مي آوريم و اگر هم دوست داشته باشي تو را به شهر و ديار خودت بازمي گردانيم. امام (ع) فرمود: ما را به شهر خودمان برگردان. سپس يزيد خطاب به نعمان بشير گفت: آنچه نياز دارند برايشان فراهم ساز و مردي


امين و درستكار از اهل شام را با آنان همراه كن و گروهي سوار و كمك نيز بفرست تا آنان را به مدينه ببرند. آنگاه دستور داد زنان را همراه علي بن الحسين در منزلي جداگانه جاي دادند و همه ي نيازمندي هاشان را فراهم كردند. پس از آن كه اهل بيت به سراي يزيد رفتند و همه ي زنان آل ابي سفيان به استقبال آمدند. در حالي كه براي حسين (ع) گريه مي كردند؛ و نوحه سرايي به مدت سه روز ادامه داشت. [1] .

يزيد هر صبح و شام، علي بن الحسين را فرامي خواند و با او غذا مي خورد. يكي از روزها عمرو بن الحسن كه جواني كم سن و سال بود نيز با آن حضرت رفت. پسر يزيد به نام خالد نيز آنجا بود. يزيد خطاب به عمرو بن الحسن گفت: آيا حاضري با اين نوجوان كشتي بگيري؟ گفت: نه؟ ولي حاضرم كاردي به او و كاردي نيز به من بدهي تا با او بجنگم. يزيد او را گرفت و در آغوش كشيد و گفت: «اين خويي است كه از اخزم مي شناسم» و مار جز مار نزايد. چون قصد بيرون آمدن از دمشق كردند، يزيد، علي بن الحسين را نزد خود خواند و گفت: خداوند پسر مرجانه را لعنت كند. اگر من خود با حسين روبه رو مي شدم هر چه را كه پيشنهاد مي كرد مي پذيرفتم و با آنچه در توان داشتم حتي اگر به قيمت جان فرزندانم هم تمام مي شد، از مرگ او جلوگيري مي كردم. اما قضاي الهي چنان رقم خورد كه ديدي. [2] با من مكاتبه كن، هر حاجتي كه داشته باشي برآورده مي سازم. آنگاه بر كاروان اسيران جامه پوشاند و سفارش هاي لازم را به فرستاده اش كرد. وي اهل بيت را شب ها حركت مي داد و آنان پيشاپيش او حركت مي كردند تا از چشمش دور نيفتند. هرگاه كه فرود مي آمدند، او و همراهانش از آنان كناره مي گرفتند و سرگرم نگهباني مي شدند، تا اگر كسي از آنان مي خواست براي وضو يا قضاي حاجت فرود آيد، خجالت نكشد. در طول راه به همين منوال با آنها رفتار مي كرد و از احتياجشان مي پرسيد


و با آنان مهرباني مي كرد، تا آن كه به مدينه وارد شدند. [چون به مدينه رسيدند] فاطمه دختر علي (ع) رو به خواهرش زينب كرد و گفت: خواهر عزيزم اين مرد شامي در طول مدتي كه با ما همراه بود نسبت به ما خوشرفتاري كرد. نمي خواهي انعامي به او بدهي؟ زينب گفت: براي انعام دادن چيزي جز زيورهايمان نداريم. فاطمه گفت: آيا همين زيورها را بدهيم؟ گفت: آري. فاطمه مي گويد: من و خواهرم گردنبندها و دستبندهامان را باز كرديم و براي او فرستاديم و از او پوزش خواستيم و گفتيم: اين پاداش حسن رفتار تو در مدت همراهي با ماست. مرد شامي گفت: اگر كاري كه كرده ام براي دنيا مي بود، به كمتر از زيورهاي شما هم راضي بودم. اما به خدا سوگند من اين كار را فقط براي خدا و به خاطر خويشاوندي شما با پيامبر انجام داده ام. بشير بن حزلم گويد: چون به مدينه نزديك شديم، علي بن الحسين (ع) با زنان همراهش در نزديك شهر فرود آمد و چادر زد و به من گفت: اي بشير، خدايت رحمت كند، پدرت شاعر بود، آيا تو هم شعر مي سرايي؟ گفتم: بلي، اي فرزند رسول خدا، من نيز شاعرم. فرمود: به شهر برو و خبر شهادت اباعبدالله را به مردم برسان. بشير گويد: بر اسبم سوار شدم و ركاب كشيدم تا وارد مدينه شدم. چون به مسجد پيامبر (ص) رسيدم، صدايم را به گريه بلند كردم و اين شعر را سرودم:



يا اهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فأدمعي مدرار



الجسم منه بكربلاء مضرج

و الرأس منه علي القنات يدار [3] .



سپس گفتم: اي مردم، علي بن الحسين با عمه ها و خواهرانش در نزديكي شهر منزل كرده و مرا فرستاده است تا شما را نزد او راهنمايي كنم. با شنيدن اين خبر همه ي بانوان محجبه مدينه، با سر و روي باز از خانه ها بيرون آمدند؛ و در حالي كه سيلي به صورت مي زدند و گونه مي خراشيدند فرياد آه و واويلا سر مي دادند. من هيچ روزي اين اندازه زن و مرد را گريان نديده بودم، و هيچ روزي براي مسلمانان به تلخي آن روز نگذشت.


شنيدم كه كنيزكي براي حسين نوحه سرايي مي كرد مي گفت:



نعا سيدي ناع نعاه فأوجعا

و أمرضني ناع نعاه فافجعا



فعيني جودا بالدموع و أسكبا

وجودا بدمع بعد دمحكما معا



علي من دهي عرش الجليل فزعزعا

فأصبح هذا المجد و الدي اجدعا



علي ابن نبي الله و ابن وصيه

و ان كان عنا شاحط الدار أشسعا [4] .



آنگاه گفت: اي پيك مرگ، اندوه ما را در ماتم ابوعبدالله تازه كردي و زخم هايي را كه هنوز بهبود نيافته بود خراشيدي، خدايت رحمت كند، تو كيستي؟ گفتم: من بشير بن جزلم هستم و علي بن الحسين كه اينك همراه خانواده ابي عبدالله در فلان جا فرود آمده مرا فرستاده است [تا به شما خبر بدهم]. بشير گويد: مردم مرا رها كردند و با شتاب نزد امام سجاد و عمه ها و خواهرانش رفتند. من اسبم را هي زدم و چون به آنان رسيدم ديدم كه بر اثر ازدحام جمعيت راه ها بسته است از اسب پياده شدم و خود را به خيمه رساندم. امام سجاد در حالي كه دستمالي در دست داشت و با آن اشكش را پاك مي كرد بيرون آمد. يكي از خادمان نيز پس از وي بيرون آمد و كرسي اي گذاشت تا بر آن بنشيند. امام بي اختيار اشك مي ريخت؛ و صداي شيون و زاري مردم بلند شد. زنان و كنيزان نوحه سر دادند و مردم از همه سو به او تسليت مي گفتند. جايگاه يكپارچه شيون شد. امام سجاد با دست اشاره كرد و از مردم خواست كه آرام باشند. جمعيت بلافاصله ساكت شد و آن حضرت چنين فرمود: الحمدلله رب العالمين، الرحمن الرحيم، مالك يوم الدين، سپاس خدايي را كه پروردگار همه ي عالميان است، خدايي كه دور است و در جوف آسمان ها جاي دارد و نزديك است و نجواها را مي شنود. او را مي ستايم بر فجايع بزرگ روزگار و دردناك ترين مصايب؛ مصايبي كه اشك ها را جاري مي سازد؛ سينه ها را تنگ مي گرداند و بر آنها سنگيني مي كند و جان مردم را مي ستاند.


اي مردم خداي بزرگ ما را به صمايبي بزرگ گرفتار ساخت و در اسلام شكافي بزرگ افتاد. ابي عبدالله و خاندانش كشته شدند و زن و فرزندش به اسارت رفتند و سرش را بر سر نيزه ميان شهرها گرداندند. آيا كدام ماتمي به پاي اين ماتم مي رسد؟ اي مردم! كدام يك از شما پس از كشته شدن حسين مي تواند كه شادماني كند؟ يا كدامين چشمي مي تواند كه از ريختن اشك خودداري ورزد؟ آسمان هاي هفتگانه، امواج دريا، ستون هاي آسمان، جاي جاي اين زمين پهناور، شاخه هاي درختان، ماهيان قعر دريا، فرشتگان مقرب خدا و همه ي اهل آسمان ها بر او گريستند. كدام قلبي است كه در قتل او نشكند، يا كدام سينه اي است كه در ماتم او ننالد يا كدام گوشي است كه خبر اين شكاف افتاده در اسلام را بشنود و كر نشود؟ اي مردم! ما را از شهرها راندند و در بيابان ها آواره كردند، چنان كه گويي ما فرزندان ترك و كابليم، بي آن كه جرمي مرتكب شده باشيم و يا كاري زشت از ما سرزده باشد، و يا شكافي در اسلام افكنده باشيم. پيشينيان ما از چنين اموري به دور بوده اند و اين چيزي جز يك بهتان نيست. به خدا سوگند، اگر پيامبر (ص) به جاي اين كه مردم را به دوستي ما سفارش

كند به جنگ با ما تشويق مي كرد، رفتارشان زشت تر از اين نبود. [5] انا لله و انا اليه راجعون از اين مصيبت بزرگ و دردناك و سنگين و تلخ. ما مزد و پاداش مصايبي را كه ديده ايم از خداوند مي خواهيم، «انه عزيز ذو انتقام» [6] .

راوي گويد: در اين هنگام صعصعة بن صوهان [براي عرض تسليت] به پا خاست، ولي با توجه به اين كه فلج و زمينگير بود امام از او تشكر كرد و عذرش را پذيرفت. صعصعه نيز از پذيرفتن عذر و خوش گماني امام (ع) سپاسگزاري كرد و بر امام حسين (ع) رحمت فرستاد.


از امام باقر (ع) روايت شده است كه چون اهل بيت به مدينه رسيدند، زني از دختران عبدالمطلب با موي پريشان بيرون آمد و در حالي كه آستينش را روي سر نهاده بود اين شعر را مي خواند:



ماذا تقولون ان قال النبي لكم

ماذا فعلتم و أنتم آخر الامم



بعترتي و باهلي بعد مفتقدي

منهم أساري و قتلي ضرجوا بدم



ما كان هذا جزائي اذ نصحت لكم

أن تخلفوني بسوء في ذوي رحم [7] .


پاورقي

[1] از امثال چنين روايت‏هاي استفاده مي‏شود، ناصبي‏هايي که از عزاداري حسين (ع) جلوگيري مي‏کنند و به تحريم خواندن مقتل وي فتوا مي‏دهند، از يزيد و زنان و دختران معاويه هم کافرترند.

[2] در اينجا، يزيد از برادرش شيطان پيروي کرد، آنجا که گمراهي‏اش را به خداي متعال نسبت داد و گفت: (قال رب بما أغويتني لأزينن لهم في الأرض...) (حجر (15)، آيه‏ي 39).

[3] اي مردم مدينه ديگر اين شهر جاي ماندن نيست، زيرا حسين کشته شده است و بايد اشک فراوان بباريد، پيکر او در کربلا خون آلود شد و سرش را بر نيزه کردند.

[4] پيک مرگ خبر مصيبت آقايم را داد، چه دردناک بود. قاصد مرگ مرثيه‏اي سرود و چه دردناک بود؛ پس اي ديدگان من در ريختن اشک‏ها بخشنده باشيد و پس از اشک‏هايتان دوباره اشک بريزيد، بر آن کسي که مصيبتش عرش جليل را تکان داد و اين مجد و اين دين شکست خورد، و بر پسر پيغمبر خدا و پسر وصي او، هر چند منزل او از ما بسيار دور بود!.

[5] سيد مهدي بحرالعلوم اين مضمون را به شعر درآورده و چنين سروده است:



لو انهم امروا بالبغض ما صنعوا

فوق الذي صنعوا لوجد جدهم‏



اگر به ايشان فرمان داده مي‏شد که دشمني بورزند، اگر همه‏ي تلاش‏شان را هم به کار مي‏بستند، کاري بيش از اين نمي‏کردند.

[6] اللهوف، ص 177.

[7] آنگاه که پيامبر خدا از شما بپرسد:

شما که آخرين امت بوديد. با خاندان و اهل بيت من پس از من چگونه رفتار کرديد؟ شماري را به اسارت برديد و شماري ديگر را در خون غلتان کرديد. اين مزد خيرخواهي و پيامبري من نبود، که با فرزندانم چنين بد رفتاري کنيد!.