بازگشت

فرستادن سر مبارك حسين به مدينه


به دنبال وقايعي كه در شام روي داد، يزيد سر امام (ع) را نزد فرماندار

خود در مدينه يعني عمرو بن سيعد بن عاص فرستاد. عمرو از اين رفتار يزيد دل نگران شد و گفت: اي كاش آن را نزد من نفرستاده بود. اما مروان حكم كه در آنجا حضور داشت گفت: ساكت باش؛و سپس سر را گرفت و در مقابلش نهاد و نوك بيني آن را گرفت و گفت:



يا حبذا بردك في اليدين

و لونك الأحمر في الخدين



كأنما بات بمجسدين [1] .




آنگاه گفت: به خدا سوگند، گويي روزگار عثمان را به چشم مي بينم! عمرو بن سعيد نيز پس از شنيدن صداي شيون از خانه هاي بني هاشم گفت:



عجت نساء بني زياد عجة

كعجيج نسوتنا غداة الارنب [2] .



آنگاه منبر رفت و پس از يادآوري ماجراي امام حسين (ع) گفت: به خدا سوگند، دوست داشتم كه سر او بر پيكرش و روح او در كالبدش مي بود و به عادت هميشگي ما و او، او ما را دشنام مي داد و ما ستايشش مي كرديم. او از ما مي بريد و ما با او رابطه برقرار مي كرديم. در همين حال ابن ابي جيش از بني اسد بن عبدالعزي برخاست و گفت: خداوند فاطمه (س) را بيامرزد. عمرو اندكي به خطبه ادامه داد و گفت: شگفتا از اين


الثخ! [3] تو را به فاطمه چكار؟ گفت: مادرش خديجه است [منظورش اين بود كه خديجه از فرزندان اسد بن عبدالعزي است] گفت: آري به خدا سوگند! و او دختر محمد است، اگر تو او را به مادرش مي شناسي، من او را به پدرش مي شناسم. سپس عمرو بن سعيد دستور داد سر امام (ع) را كفن كردند و در بقيع، كنار قبر مادرش، به خاك سپردند. [4] .


پاورقي

[1] به‏به! چه سرمايي به دستان مي‏بخشي و چه گونه‏هاي سرخ رنگي داري گويي ميان دو جامه‏ي بلند آرميده‏اي. در روايتي ديگر آمده است که چون سر امام حسين (ع) را در مدينه نزد مروان آوردند، آن را روي دست گرفت و شعر ياد شده را خواند. سپس سر را به سوي قبر پيامبر (ص) افکند و گفت: يا محمد! روزي به جاي روز بدر! [امروز به جاي روز بدر!] ابن‏ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه (ج 4، ص 71) مي‏نويسد: درست اين است مروان در آن روز حاکم مدينه نبود، بلکه حکمران شهر عمرو بن سعيد بن عاص بود، و سر را هم نزد مروان نياوردند، بلکه عبيدالله زياد طي نامه‏اي خبر قتل حسين (ع) را به او مژده داد، و سپس عمرو بن سعيد نامه ابن‏زياد را بر منبر خواند و رجز ياد شده را انشاد کرد و با اشاره به قبر گفت: روزي به جاي روز بدر. گروهي از انصار که در آنجا حضور داشتند اين گفته‏ي سعيد را زشت شمردند. اين را ابوعبيده [معمر بن المثني البصري متوفاي سال 209 يا 211 در کتاب المثالب] نوشته است. اما مؤلف بر اين باور است که در گفتار ابن‏ابي‏الحديد، مبني بر اين که هنگام آوردن سر امام حسين (ع) به مدينه مروان فرماندار نبوده است، جاي هيچ ترديدي نيست، ولي اين اعتقاد هيچ منافاتي، با اين که مروان آن شعر را سروده باشد ندارد، همانطور که با منبر رفتن او و خواندن خطبه و افکندن سر شريف به سوي قبر پيامبر و گفتن اين که «يا محمد روزي به جاي روز بدر» نيز منافات ندارد. زيرا مروان با سعيد بن عاص و ديگر طاغوت‏هاي اموي در گمراهي، و خوشحالي در مصايب اهل بيت نبوت شريک بود. گر چه او، خود از هه‏ي طاغوت‏هاي اموي ناپاک‏تر بود. نيز اين گفتار ابن‏ابي‏الحديد که «عمرو بن سعيد بن عاص نام دوستش ابن‏مرجانه را بر منبر خواند و شعر ياده شده را انشاد کرد و با اشاره به قبر پيامبر گفت که روزي به جاي روز بدر» با اين که، هنگام رسيدن سر امام حسين (ع) از سوي يزيد نزد وي نيز همين شعر را خوانده باشد منافاتي ندارد. چنانکه در روايت ابن‏سعد و بلاذري آمده است که ابن‏عاص روسياه، در قتل امام حسين (ع) شعري سرود و شادماني کرد. اينان نجاست هستند که چون باد بوزد بوي گندشان همه‏جا را مي‏گيرد و آن چه راويان از خباثت‏ها و انگيزه‏هاي پست آنان نوشته‏اند، مشتي است از خروار که مورخان و محمد ثاني که به دليل ترس از طاغوت‏ها و ستمکاران خود را با بني‏اميه تطبيق داده‏اند و بدي‏ها و گناهان ظالمان را نديده گرفته‏اند بيان کرده‏اند؛ همان طور که بر کتمان افتخارات امامان معصوم در جامعه اسلامي اصرار ورزيده‏اند. و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.

[2] زنان بني‏زياد شيون کردند شيوني! همانند شيون زنان ما در بامداد جنگ ارنب.

[3] آن که در زبانش شکستگي باشد، يعني حرف (س) را (ث) و يا (ر) را (ع) يا حرفي را به جاي حرف ديگر تلفظ کند. [لغت‏نامه‏ي دهخدا].

[4] ر. ک. الطبقات الکبري، ج 8 / ص 66 اب؛ مرأةالزمان، نسخه‏ي خطي، ص 101؛ تذکرة الخواص، ص 275، انساب الاشراف، ج 3، ص 217.