بازگشت

تجمع در راه اسيران


امام سجاد (ع) مي فرمايد: پس از آن كه براي بردن نزد يزيد، ما را از كوفه بيرون آوردند، راه هاي كوفه پر از جمعيتي شد كه همه مي گريستند. پاسي از شب گذشت و بر اثر ازدحام جمعيت نمي توانستند كه ما را حركت دهند. گفتم: اينان ما را كشته اند و حالا هم بر ما مي گريند!

حذيم بن شريك اسدي گويد: امام زين العابدين ميان مردم آمد و از آنها خواست كه ساكت شوند. پس از سكوت مردم، آن حضرت خداي را سپاس گفت و بر پيامبرش درود فرستاد و سپس فرمود: اي مردم هر كس مرا مي شناسد مي شناسد و هر كس نمي شناسد، من علي، فرزند حسين، هستم كه او را بر ساحل فرات ظالمانه و بدون هيچ


گناهي كشتند. من فرزند كسي هستم كه حرمت او را شكستند و مال و ثروتش را به غارت بردند و زن و فرزندش را اسير كردند. من فرزند كسي هستم كه مظلومانه كشته شد و همين يك افتخار ما را بس است.

اي مردم شما را به خدا سوگند مي دهم، بگوييد آيا مي دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و او را فريفتيد و با او عهد و پيمان بستيد او نيز در پاسخ دعوت شما آمد و آنگاه با او جنگيديد.

اي مرگ بر شما، براي قيامت خود بد توشه اي از پيش فرستاده ايد و شما مردماني كژانديشيد. آنگاه كه رسول خدا (ص) به شما بفرمايد: شما كه خاندانم را كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد پس، از امت من نيستيد، با كدام چشم به او خواهيد نگريست؟

راوي گويد: همه صداها به گريه بلند شد و مردم به يكديگر مي گفتند: هلاك شديد و خود خبر نداريد!

آنگاه امام سجاد (ع) چنين ادامه داد: خداي رحمت كند مردي را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا درباره ي خدا و درباره ي رسول او و خاندانش به كار بندد، زيرا كه رسول خدا (ص) براي ما اسوه حسنه است.

سپس مردم دسته جمعي گفتند: اي فرزند رسول خدا (ص) ما همه مطيع و فرمانبرداريم و عهدتان را حفظ مي كنيم، شما را حمايت مي كنيم و به شما پشت نخواهيم كرد. خدايت رحمت كند، امرتان را بفرماييد كه ما با هر كس با تو در جنگ باشد مي جنگيم و با كسي كه تسليم شما باشد در صلحيم و هر كس را كه بر ما و شما ستم كرد قصاص مي كنيم.

امام سجاد (ع) فرمود: هيهات! هيهات! اي مردمان فريبكار و حيله گر، ديگر به خواهش هاي دلتان نخواهيد رسيد. مي خواهيد با من نيز همان رفتاري را بكنيد كه پيش از اين با پدرانم كرديد. به پروردگار ركوع كنندگان در مني سوگند، كه هنوز زخم ها بهبود نيافته است. ديروز پدرم همراه خاندانش كشته شد و هنوز داغ مرگ رسول خدا (ص) و جدم و پدرم و فرزندانش را فراموش نكرده ام. استخوان فكم شكاف خورده است، هنوز كام من از آن واقعه تلخ است و اندوه آن درون سينه ام جاري است، و خواسته ي من اين


است كه «نه با ما باشيد و نه عليه ما» و آن گاه اين شعر را خواند:



لا غرو ان قتل الحسين فشيخه

قد كان خيرا من حسين و اكرما



فلا تفرحوا يا اهل كوفة بالذي

اصيب حسين كان ذلك اعظما



قتيل بشط النهر نفسي فداؤه

جزاء الذي أرداه نار جهنما [1] .


پاورقي

[1] کشتن حسين جاي شگفتي ندارد، زيرا پدرش که از او بهتر و باکرامت‏تر بود نيز کشته شد.

اي اهل کوفه از آنچه به حسين رسيد شادمان نباشيد، زيرا مصيبت او بزرگتر است.

کشته‏ي بر ساحل فرات که جانم فدايش باد، کيفر آن کس که او را کشت آتش جهنم است.

ر. ک. الاحتجاج، ج 2، ص 31 و اللهوف، ص 139.