بازگشت

وداع دوم


حسين عليه السلام براي دوّمين بار با زنان و كودكان وداع كرد، آنان را به صبر و شكيبايي فرمان داد و فرمود:

براي بلا آماده شويد و بدانيد خداوند از شما دفاع و شما را حفظ مي كند. او شما را از شر دشمنان نجات خواهد بخشيد، فرجام كار شما را خير قرار خواهد داد، دشمنانتان را عذاب خواهد كرد، و در برابر اين مصيبت به شما عوض خواهد داد. مباد شكايت كنيد يا چيزي بر زبان آوريد كه از ارج و منزلتتان بكاهد.

زنان و كودكان مي ديدند كه ستون خيمه آنان مي رود و اين بار رفتن او را برگشتن نيست.

هيچ دور از ذهن نيست كه بر گرد او آمده باشند، يكي بدرود گويد، يكي نوحه سرايد و بگريد، يكي آب بخواهد و يكي از فرداي سفر اين كاروان بپرسد.

در اين ميان، حسين دختر خود سكينه را ديد كه در كناري نشسته، با خداي خود خلوت

كرده و نگران و نالان است. به كنار او رفت، او را در بغل گرفت و به صبر و آرامش خواند.

در همين حال عمربن سعد سپاهيان خود را گفت:

هان! تا حسين [عليه السلام] به خود و خانواده اش مشغول است بر او حمله بريد كه اگر به سراغتان آيد ميمنه سپاه خويش را از ميسره بازنخواهيد شناخت.

از هر سوي تيرها را به سمت حسين عليه السلام افكندند تا جايي كه تيرها بر طنابهاي خيمه ها نشست و تيري گوشه دامن يكي از زنان را گرفت. زنان وحشت زده به درون خيمه رفتند تا بنگرند كه حسين عليه السلام چه مي كند.

حسين عليه السلام چنان شيري خشمگين و برآشفته به سپاه دشمن زد و در حالي كه از هر طرف به سويش تير مي افكندند بر آنان تاخت. به راست مي تاخت و به چپ و هر گاه كه به ميانه ميدان بازمي گشت مي فرمود: لا حول ولا قوّة الا باللّه العلي العظيم.

در اين هنگام ابوحتوف جعفي تيري بر پيشاني امام نشاند. امام آن را بيرون كشيد و خون بر چهره اش سرازير شد. امام با خدا راز و نياز داشت: خداوندا تو خود مي بيني كه اين بندگان نافرمانت با من چه كرده اند. خدايا هرگز آنان را ميامرز.

سپس رو به مهاجمان فرياد زد: اي امت بد! پس از محمّد صلي الله عليه و آله چه بسيار

ناروا با خاندانش رفتار كرديد. اكنون كه مرا مي كشيد از اين پس در كشتن هيچ انساني پروا نخواهيد كرد. از خداوند مي خواهم مرا به شهادت گرامي بدارد و آن سان كه خود درنيابيد از شما انتقام گيرد.

حصين بن نمير از سپاه ابن سعد گفت: پسر فاطمه، انتقام تو را چگونه از ما مي ستاند؟ امام فرمود: شما را به جان هم مي اندازد و خون هم مي ريزيد و از آن پس نيز عذاب را بر شما فرو ميفرستد.

چون از پيكار خسته شد لختي ايستاد تا بياسايد. در اين هنگام يكي از مهاجمان سنگي بر

پيشاني آن حضرت نشاند. خون ديگر بار از چهره امام سرازير شد. امام دامن جامه خود را گرفت و بالا آورد تا خون از چهره پاك كند، كه يكي ديگر تيري سه شعبه بر سينه او نشاند. امام فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله.

تير را از پشت بيرون كشيد. خون از تن مطهّرش بيرون زد. دست را زير زخم گرفت و مشتي خون به هوا پاشاند و فرمود: آنچه بر من مي گذرد برايم آسان است، چرا كه خداوند خود ميبيند.