بازگشت

طفل شيرخواره


آنگاه فرزند خود عبدالله را خواست تا او را ببوسد و با او نيز خداحافظي كند. زينب،

عبدالله شيرخواره را آورد. حسين عليه السلام او را گرفت و بر دامن نشاند و بوسه مي زد. در همين حال بود كه حرملة بن كاهل اسدي تيري به سوي او افكند و تير در گلوي عبدالله نشست.

در روايت ديگري است كه حسين از درون خيمه ها صداي كودكي شنيد كه مي گريد. او كسي جز فرزندش عبدالله نبود. امام او را خواست، آنگاه او را بر روي دست گرفت و به سوي مهاجمان رفته، روي به آنان كرد و فرمود: اي مهاجمان، اگر بر ما رحم نمي آوريد دست كم بر اين كودك رحم آوريد. امّا در پاسخ او تيري افكندند و تير در گلوي عبداللّه نشست و خون سرازير شد. امام خون را گرفت و به آسمان پاشيد. آنگاه گريست و از خداوند چنين خواست: خدايا تو خود ميان ما و اين قوم داوري كن كه ما را دعوت كردند تا ياريمان دهند، امّا اكنون ما را مي كشند.

در روايت ديگر است كه فرمود: خداوندا! من از آنچه با من و برادران و فرزندانم كردند به تو شكايت مي كنم. سپس فرمود: آنچه بر من نازل مي شود برايم آسان است؛ چرا كه خداوند خود مي بيند. پس از آن از اسب فرود آمد و با غلاف شمشير خود گودالي كند و پيكر فرزند آغشته به خون را در آن دفن كرد.

در روايت ديگري است كه پيكر عبدالله را نيز به خيمه گاه آورد و در كنار پيكرهاي ديگر شهيدان گذاشت.