بازگشت

نوجوان شهيد


عمروبن جناده افزون از يازده سال نداشت. پس از آن كه پدر را از دست داد نزد امام آمده از او اجازه پيكار خواست. امّا امام او را اجازه نداد و فرمود: اين هنوز نوجوان است و پدرش هم در نخستين هجوم كوفيان كشته شده است. شايد مادرش دوست نداشته باشد كه او نيز كشته شود.

عمرو گفت: مادرم خود مرا فرستاده است. چنين بود كه امام به او اجازه پيكار داد. عمرو بسيار زود به شهادت رسيد. سر او را به سوي مادرش افكندند. مادر آن را برداشت، خون از آن پاك كرد و به سوي مردي از سپاه دشمن كه در آن نزديكي بود افكند و بدين سان او را كشت. آنگاه به خيمه ها بازگشت و نيزه اي و در روايت ديگر شمشيري برگرفت و به سوي دشمن پيش تاخته، چنين رجز مي خواند:

من گرچه زني تكيده و ضعيفم امّا ضربتي سخت بر شما فرود مي آورم و از فرزندان گرامي فاطمه دفاع مي كنم. پس از آن كه اين زن دو تن از سپاه دشمن را به نيزه خود بر زمين افكند امام او را به خيمه گاه فراخواند.