بازگشت

جون


جون، غلام پيشين ابوذر غفاري نزد امام آمد و در پيشگاه او ايستاده، اجازه پيكار خواست. امام عليه السلام فرمود: اي جون، تو براي درامان بودن همراه ما آمده اي. اينك آزادي كه بروي.

جون خود را بر روي گامهاي امام عليه السلام انداخت و گفت: من در گشايش از همه كم بهره ترم و در سختي نيز از همه خوارتر! بويم ناخوشايند است، حسب و نسبم ناشناخته و رنگم سياه. مرا گشايش بهشت ده تا بويم خوش، حسب و نسبم والا و رنگم سفيد شود. به خداوند سوگند از شما جدا نمي شوم تا اين خون سياه به خون شما درآميزد.

امام جون را اجازه پيكار داد.

او به ميدان رفت، بيست و پنج تن از كوفيان را كشت و سپس خود نيز به شهادت رسيد.

امام عليه السلام خود را به كنار پيكر او رساند و چنين دعا كرد: خدايا روي او را سفيد و بوي او را خوش گردان و او را همراه با محمّد صلي الله عليه و آله برانگيز و آشناي او و خاندانش كن.