بازگشت

عابس بن شبيب


عابس نزد امام آمده ايستاد و گفت: در روي زمين هيچ چيز عزيزتر از تو برايم نيست. اگر مي توانستم به چيزي گرانتر از جانم اين مهاجمان را از تو دور كنم دريغ نمي داشتم. اينك بدرود. فرداي قيامت گواهي ده كه من در راه تو و پدرت بودم.

سپس به سوي مهاجمان رفت و در حالي كه پيشاني اش زخمي برداشته بود، شمشير برهنه كرد و فرياد زد: آيا در ميان شما مردي هست؟

مهاجمان از پيكار با او رخ برتافتند؛ چه، مي دانستند او شجاعترين مردمان است.

در اين هنگام عمربن سعد فرياد زد: او را سنگباران كنيد. عابس را هدف سنگها قرار دادند. او كه چنين ديد زره و كله خود به كناري نهاد و به كوفيان حمله ور شد. گاه اتفاق مي افتاد كه دويست تن را به فرار وامي داشت.

به هر روي، دمي بعد او را از هر سوي در ميان گرفتند و كشتند.

پس از كشته شدن عابس تني چند مدّعي تصاحب سر بريده او شدند، امّا عمربن سعد گفت: هيچ كدام شما بتنهايي نتوانسته است او را بكشد.