بازگشت

جنگ در ميمنه و ميسره سپاه


پس از آن كه شمار ياران حسين عليه السلام اندك شد و كاستي سپاهيان، خود را آشكار ساخت ياران آن حضرت يك يك به ميدان رفتند و بسياري از كوفيان را كشتند. در اين هنگام عمروبن حجاج از سپاه كوفيان رو به ديگران فرياد برداشت كه آيا مي دانيد با چه كسي مي جنگيد؟ با يلان و سواران نامدار شهر و اهل بصيرت و با كساني مي جنگيد كه آماده مرگند و با همه شمار اندكشان هر كه به هماورد آنان رود او را بكشند. به خداوند سوگند، اگر به سوي آنان سنگ نپرانيد شما را مي كشند.

عمربن سعد گفت: راست مي گويي، همان كه گفتي سنجيده و پسنديده است. به سپاهيان سفارش كن كه آنان كه آهنگ پيكار دارند تنهايي به هماورد نروند كه اگر يك يك به پيكار ياران او رويد شما را به قتل خواهند رساند.

پس از آن بود كه عمروبن حجاج بر جناح راست سپاه حسين عليه السلام حمله آورد. اما ياران امام عليه السلام در برابر آنان مقاومت كرده، به زانو نشستند و نيزه ها را رو به مهاجمان گرفتند و در نتيجه سواران نتوانستند پيش روند. چون خواستند برگردند ياران حسين عليه السلام آنان را هدف تيرهاي خود قرار دادند و بدين سان تني چند از سپاهيان ابن سعد بر زمين افتادند و تني چند نيز مجروح شدند.

عمروبن حجاج آن هنگام كه يورش مي كرد به ياران خود گفت: با آنان كه از دين برگشته اند و از جماعت مسلمانان بيرون رفته اند بجنگيد!

امام عليه السلام در پاسخ او فرمود: واي بر تو، اي عمرو، آيا مردم را بر من مي شوراني؟ آيا ما از دين برگشته ايم و تو بر دين استوار مانده اي؟ آن هنگام كه روح از تنهايمان جدا شود خواهيد دانست چه كسي سزامندتر آن است كه به دوزخ درآيد.

عمروبن حجّاج پس از آن از سمت فرات به ياران حسين عليه السلام حمله كرد و دمي در آن سوي درگير شدند. در همين جا بود كه مسلم بن عبدالله ضبابي و عبدالرحمن بجلي به مسلم بن عوسجه حمله كردند و از شدت درگيري غباري سخت برخاست و زماني كه فرونشست مسلم بن عوسجه را ديدند كه بر زمين افتاده است و اندك رمقي در بدن دارد.

حسين عليه السلام در حالي كه حبيب بن مظاهر او را همراهي مي كرد نزد مسلم بن عوسجه رفت و به او فرمود: اي مسلم، خداوند بر تو رحمت فرو فرستد! از مسلمانان كساني هستند كه زندگيشان به سر آمده است و كساني نيز هستند كه در انتظارند و بر اين پيمان مانده اند و هيچ تغيير نداده اند.

حبيب به او نزديك شد و گفت: كشته شدنت بر من گران است. اي مسلم! تو را به بهشت مژده باد.

مسلم نيز با صدايي ضعيف گفت: خداوند تو را نيز به خير بشارت دهد.

حبيب گفت: اگر مي دانستم كه از پي تو زنده مي مانم دوست داشتم مرا به آنچه انديشه ات را به خود مشغول كرده است وصيت كني.

مسلم به حسين عليه السلام اشاره اي كرد و در پاسخ حبيب گفت: تو را به همراهي با اين مرد سفارش مي كنم.

شايسته است جانت را فداي او كني.

حبيب گفت: به خداي كعبه، چنين خواهم كرد.

روح مسلم در حالي كه حسين در يك سويش و حبيب در سوي ديگرش بود از تن پرواز كرد و در اين هنگام كنيز مسلم فرياد برآورد: وا مسلماه، يا سيداه، يا ابن عوسجتاه.

سپاهيان عمروبن حجاج كه اين فرياد شنيدند، فرياد كشيدند كه مسلم را كشته ايم.

شبث بن ربعي كه شنيد به كساني كه پيرامونش بودند گفت: مادرتان به عزايتان بنشيند! آيا مسلم كشته ميشود و شما شادماني مي كنيد؟ او چه مواضع و افتخارات درخشاني در ميان مسلمانان داشت! روز فتح آذربايجان او را ديدم كه پيش از آماده شدن سپاهيان مسلمانان شش تن از مشركان را كشت.

در ميسره سپاه حسين عليه السلام، شمر به همراه گروهي ديگر به ياران حسين عليه السلام يورش آورد. آنان در برابر مهاجمان ايستادند. در همين جا بود كه عبداللّه بن عمير كلبي (ابووهب) پس از آن كه نوزده سوار و دوازده پياده از لشكريان ابن سعد را كشت خود مورد هجوم هاني بن ثبيت قرار گرفت و به قتل رسيد.

پس از آن كه كشته شد همسرش ام وهب به بالينش آمد و در حالي كه خاك و خون از چهره او مي زدود خطاب به وي گفت: بهشت گوارايت باد. از خداوندي كه بهشت را روزي تو كرد مي خواهم مرا نيز با تو همراه كند.

شمر كه اين سخنان شنيد به غلام خود رستم گفت: سر او را به نيزه خود بزن. رستم نيزه خويش بر سر آن زن فرود آورد و اين نخستين زن در ميان ياران حسين عليه السلام بود كه به شهادت رسيد.

سر عبداللّه بن عمير را بريدند و به سوي خيمه گاه حسين عليه السلام افكندند. مادرش سر را برداشت، خون از آن پاك كرد و آنگاه ستون خيمه اي برداشت و به سوي دشمن شتافت. حسين عليه السلام او را برگرداند و فرمود: خدايت رحمت كند، برگرد كه جهاد از زن برداشته است.

او برگشت، در حالي كه مي گفت: خدايا اميدم را مگسل. حسين عليه السلام فرمود: خداوند نوميدت نكند.

شمر آن اندازه پيش تاخت كه توانست نيزه خود را بر خيمه حسين عليه السلام فرود آورد. او در اين هنگام گفت: برايم آتش بياوريد تا خيمه را بر سر ساكنانش آتش زنم.

زنان فرياد برداشتند و از خيمه بيرون آمدند. حسين عليه السلام نيز به شمر فرمود: اي پسر ذي الجوشن، آيا آتش مي خواهي تا خيمه مرا بر سر ساكنانش آتش بزني؟ خداي تو را در آتش بسوزاند!

شبث بن ربعي از سپاهيان ابن سعد، كه اين رفتار شمر ديد به او گفت: آيا به آن جا رسيده اي كه زنان را بترساني؟ هيچ سخني زشت تر از اين سخن تو و هيچ رفتاري زشت تر از اين رفتار تو نديده ام.

شمر از اين سخن شرم كرد و از خيمه ها دست كشيد.

از آن سوي، زهيربن قين به همراه ده تن ديگر به شمر و همراهانش حمله كردند و آنان نيز از اطراف خيمه ها گريختند.