بازگشت

هشدار به كوفيان


حسين عليه السلام بر مركب نشست و به ميانه ميدان آمده با صدايي بلند رو به سپاهيان ابن سعد چنين فرمود:

اي مردم! سخن مرا بشنويد و شتاب مورزيد تا شما را اندرز دهم حقّي را كه بر شما دارم بازگويم و دليل آمدن خويش به اين سرزمين را بيان كنم. اگر دليل مرا پذيرفتيد و سخنم را باور داشتيد و انصاف ورزيديد، سعادت را در آغوش خواهيد گرفت و بهانه اي بر من نخواهيد داشت، و اگر هم دليل مرا نپذيرفتيد و انصاف نورزيديد هر چه خود و همدستانتان در توان دارند گرد آوريد و در كار خويش انديشه و درنگ نكنيد و مرا مهلت ندهيد و بر من يورش آوريد. ولي خداي من خدايي است كه كتاب قرآن را فرو فرستاد و خود وليّ همه صالحان است.

چون زنان اين سخنان را شنيدند فرياد زدند و گريستند و صدايشان برخاست.

حسين عليه السلام كه صداي زنان را شنيد برادر خود عباس و فرزند خود علي اكبر را فرستاد و آنان را فرمود: زنان را خاموش كنيد كه به جانم سوگند از اين پس بسيار خواهند گريست.

پس از آن كه زنان خاموش شدند، حسين عليه السلام خداي را حمد و سپاس گفت و آنگاه خطاب به مردمان فرمود: اي بندگان خدا، از خدا پروا كنيد و از دنيا برحذر باشيد كه اگر دنيا براي كسي ماندني بود يا كسي در دنيا ماندني بود پيامبران سزاوارتر به ماندن، سزامندتر به خشنودي و خشنودتر به چنين قضايي الهي بودند. اما حقيقت آن است كه خداوند دنيا را براي از ميان رفتن آفريد؛ نو اين دنيا كهنه شدني است، نعمتش از ميان رفتني و شادياش به غم و سختي درآميخته.

اين سراي افزون بر يك تپّه و اين خانه جز يك قلعه نيست؛ از آن به بهترين صورتي كه شود توشه برگيريد و از خداوند پروا كنيد، شايد كه رستگار شويد.

اي مردم، خداوند دنيا را آفريد و آن را سراي فنا و از ميان رفتن قرار داد، سرايي كه هر روز و هر دم ساكنانش از وضعي به وضع ديگر درآيند؛ پس فريب خورده كسي است كه اين دنيا او را بفريبد و تيره بخت نيز كسي كه شيفته اين دنيا شود. مباد اين دنيا فريبتان دهد كه اين سراي اميد هر كه را در آن اميد بسته بريده و هر كه را بدان آرزومند شده ناكام كرده است.

اينك ميبينم بر كاري گرد هم آمده ايد كه خداوند را ناخشنود كرده ايد و او بدان سبب روي از شما برگردانده و خشم و كيفر خويش را بر شما فرود آورده است. خوب پروردگاري است پروردگار ما و بد بندگاني هستيد شما.

شماييد كه فرمانبري از خداوند را پذيرفتيد و به پيامبر او محمد صلّي الله عليه وآله ايمان آورديد و آنگاه همين شما به سوي خاندان و فرزندان او هجوم آورده ايد و مي خواهيد آنان را بكشيد. شيطان بر شما چيره شده و خداي بزرگ را از ياد شما برده است. نفرين بر شما و بر آنچه ميخواهيد! ما از خداييم و به سوي خدا بازمي گرديم و اينان كساني اند كه پس از ايمان

كافر شده اند. ستمگران از رحمت خداوند دورند!

اي مردم، نسب مرا به خاطر آوريد كه من چه كسي هستم، و پس به خود آييد و خويشتن را بازخواست كنيد و ببينيد آيا براي شما حلال است مرا بكشيد و حرمت ناموس مرا بشكنيد؟

آيا من پسر دختر پيامبر شما، پسر وصيّ او، پسرعموي او و فرزند نخستين كسي نيستم كه به خدا ايمان آورد و پيامبر او را در رسالتي كه از جانب خداوند آورده است باور داشت؟

آيا حمزه سيّدالشهدا عموي پدر من نيست؟ آيا جعفر طيّار عموي من نيست؟ آيا اين سخن رسول خدا درباره من و برادرم به شما نرسيده است كه اين دو سروران جوانان بهشتند؟

اگر مرا باور داريد همين حق است كه به خداوند سوگند از همان دم كه دانسته ام خداوند بر دروغگويان خشم مي آورد و زيان دروغ به بر سازندگانش ميرسد هيچ دروغ نگفته ام اگر هم مرا باور نداريد در جهان شما كساني هستند كه اگر از آنان بپرسيد شما را خبر دهند. از جابربن عبدالله انصاري، از ابوسعيد خدري، از سهل بن سعد انصاري، از زيدبن ارقم و از انس بن مالك بپرسيد تا به شما بگويند اين سخن را درباره من و برادرم از رسول خدا صلّي الله عليه وآله شنيده اند. آيا همين شما را از ريختن خون من بازنمي دارد؟

اي مردم! اگر در اين سخن رسول خدا صلّي الله عليه وآله ترديد داريد آيا در اين هم ترديد مي كنيد كه من فرزند دختر پيامبرتان هستم؟ به خداوند سوگند، ميان خاور و باختر، در ميان شما و در ميان ما جز من پسري براي پيغمبر نيست.

واي بر شما، آيا خون كسي از شما را ريخته ام كه به خون خواهي آمده ايد؟ يا مال كسي را از بين برده ام يا بر كسي زخمي وارد ساخته ام؟

پس از اين سخنان همه سپاهيان دشمن سكوت گزيدند.

امام عليه السلام فرياد برآورد: اي شبث بن ربعي! اي حجار بن ابحر! اي قيس بن اشعث! اي زيدبن حارث! آيا شما نبوديد كه براي من نوشتيد بيا كه ميوه رسيده و آماده چيدن است و سپاهي براي تو آراسته است؟

آنان گفتند: نه، ما چنين نكرده ايم.

امام فرمود: سبحان الله! به خداوند سوگند كه شما خود چنين نوشتيد.

سپس فرمود: اي مردم! اگر مرا خوش نداريد مرا واگذاريد تا از شما دور شوم و به سرزمين امني بروم.

قيس بن اشعث به آن حضرت گفت: آيا در برابر حكومت عموزاده خود (مقصود بني اميه است) سر فرود نمي آوري؟ آنان جز خوبي بر تو روا نخواهند داشت و هيچ ناخوشايندي از آنان به تو نخواهد رسيد.

حسين عليه السلام فرمود: آيا تو برادر برادر خود هستي؟ آيا مي خواهي بني هاشم چيزي افزون بر خون مسلم بن عقيل از تو بخواهند؟ نه، به خداوند سوگند دست زبوني در دست او نمي نهم و به سان بردگان نيز نمي گريزم. اي بندگان خدا! از اين كه مرا متّهم كنيد به خداوند پناه ميبرم.

سپس شتر خويش را نشاند و عقبة بن سمعان را فرمود زانوي آن را ببندد.



آزادگـي سرچشمـه گيـرد از نـهـادم

من از تـبـار عـشق و ايثار و جـهادم



بابم علي يـعني امـيرالمؤمـنيـن است

جـدّم رسول الله ختـم المرسليـن است



يـك عمّ من حمزه بـود آن شـير داور

باشـد امام مـجـتـبي مـن را بـرادر



كـو را به نـزد حق بسي مقدار بـاشد

يك عـمّ ديگر جعـفر طـبّـار بـاشـد



پـرورده دامـان زهـرايـم حـسيـنم

مـن يـادگـار آل طـاهـايم حـسيـنم



ديگر سليـل دختر پـيغمـبري نـيست

روي زمين امروز من را برتري نيست



زهـد و شهادت از علي مـيراث دارم

نامـوس اسلام و شرف را پـاسـدارم



با يك جهـان لشكر به تنهايي سـتـيزم

ريـزد شجاعت از سر شمشير تـيـزم



چون برگزيدم مرگ خـونين را به ذلت

من با يزيد دون نخـواهم كرد بـيـعت



گر سر دهم حاشا در اين ره پـا گذارم

با پورسفيان من سـر سـازش نـدارم



نسل خليلـم حجّـت صبـر زمـانـم

من از نژاد بت شـكنهـاي جـهـانـم



آزاده باشيد ار شما را ديـن نبـاشـد

مظلوم كشتن رسم هيـچ آيين نـبـاشد



سيد رضا مؤ يد