بازگشت

شب عاشورا چگونه گذشت؟


شب عاشورا را يكسر به ذكر و استغفار و دعا و نماز گذراندند. ابن طاووس در اللهوف آورده است كه راوي مي گويد حسين و اصحابش آن شب را در حالي گذراندند كه زمزمه قرآن و نماز چونان كه صداي بالهاي زنبوران عسل درهم آميزد، درهم آميخته بود، برخي در ركوع بودند، برخي سجده مي گزاردند، برخي ايستاده و برخي ديگر نشسته بودند.

برير با عبدالرحمن انصاري شوخي مي كرد. او گفت: برير، اكنون كه زمان شوخي و خنده نيست!

برير گفت: خاندانم مي دانند كه من نه در جواني خوشگذراني را دوست داشته ام و نه در ميانسالي، اما اينك از آنچه به ديدارش خواهيم رفت شادمان و سرمستم. به خداوند سوگند، ميان ما و حوريان همين اندازه فاصله است كه اين دشمنان با شمشيرهايشان بر ما يورش آورند. دوست داشتم آنان همين لحظه به ما حمله مي كردند.

حبيب بن مظاهر از خيمه بيرون آمد و مي خنديد. يزيد بن حصين همداني به او گفت: اكنون كه زمان خنده نيست! حبيب گفت: چه وقتي سزامندتر از اين براي خنديدن؟ تنها همين مانده است كه دشمنان با شمشيرهايشان بر ما يورش آورند تا با حوريان هم آغوش شويم.

از امام سجاد عليه السلام چنين روايت شده است: پدرم با تني چند در ميان خيمه نشسته بود و جَون غلام ابوذر شمشير آن حضرت را تيز مي كرد. در آن هنگام پدرم اين اشعار را بر زبان داشت:

اي روزگار اف بر تو كه بد دوستي هستي!

در هر پگاه و پسين چه دوستان و خواهندگاني از خويش به كشتن مي دهي.

و با اين همه روزگار به هيچ جايگزيني قانع نميشود.

كار را به خداوند واگذاريم.

و هر زنده اي براي خويش راهي را برگزيند.

امام سجاد عليه السلام مي فرمايد:

من اين ابيات را شنيدم و فهميدم كه شهادت امام فرارسيده است و از همين روي چشمانم پر از اشك شد.

عمّه ام كه به طبيعت خود يك زن بود و طبيعت زن آن است كه دل نازك باشد و بيتاب شود، نيز اين ابيات را شنيد و نتوانست خود را نگه دارد، جامه كشان و سر برهنه پيش دويد و نزد پدرم آمد. آنگاه گفت: وامصيبتا! كاش مرده بودم و چنين نمي ديدم. اي يادگار گذشتگان و اي سرآمد برجاي ماندگان، اينك به مصيبت تو گويا ديگر بار مادرم فاطمه، پدرم علي و برادرم حسن مرده اند.

حسين عليه السلام در چهره خواهر نگريست و فرمود: خواهر مباد شيطان شكيبايي از تو بگيرد! آنگاه ديدگان حسين اشك آلود شد و سپس خواهر را تسلاّ داد و فرمود: خواهرم، خداي همراه توست، آرام باش و بدان همه زمينيان مي ميرند و همه آسمانيان نيز ميميرند و نميمانند و همه چيز جز روي او از ميان رفتني است. جدّم بهتر از من بود، پدرم بهتر از من بود، مادرم بهتر از من بود، برادرم بهتر از من بود [و همه رفتند] و براي هر مسلماني و نيز براي من، رسول خدا بهترين الگوست.

زينب گريست و زنان همراه او گريستند و امّ كلثوم فرياد كشيد كه وا محمّدا! وا عليّا! وا اُمّاه! وا حسينا!

حسين عليه السلام فرمود: خواهرم، اي ام كلثوم، اي فاطمه، اي رباب، چون من كشته شوم مباد صورت بخراشيد يا گريبان بدريد و يا سخني بيهوده بگوييد.

در روايت امام سجاد عليه السلام چنين آمده است كه امام پس از آن عمّه ام زينب را برگرداند و نزد من نشاند.



فردا ز خون عاشقان اين دشت دريـا مي شود

امشب شهادت نامه عشّاق امضـا مـي شـود



فردا پريشان جمعشان چون قلب زهرا مي شود

امـشب كنـار يكدگر بنشسته آل مـصـطفـي



فردا به دست دشمنان بركنـده از جا مي شود

امـشب بود برپا اگر اين خيمـه ثـارالـلهـي



فـردا صداي الامان زين دشت برپا مي شـود

امشب صداي خوانـدن قرآن به گوش آيد ولي



فردا خدايـا بسترش آغوش صحرا مي شـود

امشب كنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است



فردا كنار علقمـه بـي دست سقّا مـي شـود

امشب به خيل تـشنگان عـباس باشد پـاسبان



فردا زمركب سرنگون اين سرو رعنا مي شود

امشب كه قاسم زيـنت گلزار آل مصطفـاست



فردا چو گلها پيكـرش پامال اعدا مـي شـود

امشب بود جـاي علي آغـوش گرم مـادرش



فردا عزيز فاطمه بي يار و تنها مـي شـود

امشب گرفته در ميان اصـحـاب، ثـارالله را



فردا انيس خولي و دير نصـارا مـي شـود

امشب سر سرّ خدا بر دامـن زيـنـب بـود



فردا اسارت نامه زينب چو اجرا مـي شـود

ترسم زمين و آسمان زير و زبر گردد(حسان)



حبيب چايچيان