بازگشت

نشانه هاي وفاداري


نخست بني هاشم پاسخ دادند و در آغاز همه آنان عباس بن علي عليه السلام گفت: چرا چنين كنيم؟ براي اين كه پس از تو بمانيم؟ خداي ما را پس از تو زنده ندارد.

حسين عليه السلام رو به فرزندان عقيل كرد و گفت: شما را همين بس است كه مسلم كشته شد برويد كه به شما اجازه رفتن داده ام.

گفتند: آنگاه مردم به ما چه مي گويند و ما به آنان چه مي گوييم؟ مي گوييم بزرگ خود و سرور خود و عموزادگان خود را واگذاشتيم و در كنار آنان تيري نيفكنديم، شمشيري نزديم، نيزه اي فرود نياورديم و هيچ خبر نداريم كه آنان با دشمن چه كردند! نه، به خدا سوگند هرگز چنين نمي كنيم، بلكه جان و مال و كسان خود را فداي تو خواهيم كرد. در كنار تو خواهيم جنگيد تا سرنوشتي همانند تو يابيم. زشت باد زندگانيي كه پس از تو باشد!

امام عليه السلام به همراهان و كسان فرمود: من فردا كشته مي شوم و همه شما نيز با من كشته مي شويد و يك نفر از شما هم نمي ماند.

گفتند: خدايي را سپاس مي گوييم كه ما را به ياري دادن تو گرامي بداشت و افتخار كشته شدن در كنار تو را به ما داد. اي پسر رسول خدا! آيا راضي نيستي همراه تو و در رتبه تو باشيم؟

امام براي آنان دعاي خير كرد و فرمود: خداوند سزايتان دهد.

قاسم بن حسن پرسيد: من هم از كساني هستم كه كشته مي شوند؟ امام با او مهرباني كرد و پرسيد: فرزندم، مرگ را چگونه مي يابي؟ گفت: شيرين تر از عسل. امام فرمود: آري، عمويت به فدايت باد، تو يكي از مرداني هستي كه پس از آزموني سخت به همراه من كشته مي شوي و فرزندم عبدالله نيز چنين.

مسلم بن عوسجه گفت: آيا تو را وامي گذاريم؟ فردا چه بهانه اي به درگاه خداوند مي آوريم؟ به خداوند سوگند از تو جدا نمي شوم تا نيزه خود را در سينه آنان فرو برم و شمشيرخويش را بر سر آنان بكوبم تا آن كه دسته اش در دستم بماند. اگر هم سلاحي نداشته باشم كه با آنان بجنگم با سنگ به جنگ آنان مي روم تا در كنار تو بميرم.

سعيد بن عبدالله حنفي گفت: به خداوند سوگند تو را وانمي نهيم تا خداوند بداند ما در غيبت رسول او حق پيامبر را در همراهي با شما پاس داشته ايم. به خداوند سوگند اگر بدانم كه كشته مي شوم، سپس زنده مي شوم و آنگاه سوزانده مي شوم و خاكسترم بر باد داده مي شود و هفتاد بار با من چنين مي كنند تو را وانمي گذارم تا هنگامي كه در پيشگاهت با مرگ هم آغوش

شوم. اكنون چرا چنين نكنم كه فقط يك بار كشته شدن است و پس از آن كرامتي كه هرگز آن را پاياني نيست؟

زهير بن قين گفت: به خداوند سوگند دوست دارم كه هزار بار كشته مي شدم و دوباره زنده مي شدم و ديگر بار به قتل مي رسيدم و خداوند به اين كشته شدن من كشته شدن را از تو و از اين جوانان كه اهل بيت تواند دور مي كرد.

در همين شب به محمد بن بشير حضرمي گفتند: فرزندت در مرز ري به اسارت درآمده است. گفت: دوست ندارم فرزندم اسير شود و پس از او زنده بمانم. حسين عليه السلام به او فرمود: بيعت من از تو برداشته است. برو و براي آزادي فرزندت كار كن. گفت: نه، به خداوند سوگند چنين نمي كنم. درندگان مرا زنده بخورند اگر كه از تو جدا شوم.



سر گيـرد و بـرون رود از كـربلاي مـا

گـفـت اي گـروه هر كه ندارد هواي مـا



نتوان نهـاد پاي به خـلـوت سـراي مـا

ناداده تن به خـواري و ناكرده تـرك سـر



راه طـواف بـر حـرم كـبـريـاي مـا

تا دست و رو نشست به خون مي نيافت كس



بـيـگانه بايد از دو جـهـان آشنـاي مـا

هـمـراز بـزم مـا نـبود طـالبان جـاه



سـر نـاورد به افـسر شاهـي گـداي ما

برگردد آن كـه بـاهوس كشور آمده است



كاين عرصه نيست در خور فرّ هـمـاي ما

ما را هـواي سـلطنت ملك ديـگـر است



آراستـه است بـزم ضـيافت بـراي مـا

يـزدان ذوالجلال به خلوت سـراي قـدس



حجت الاسلام نيّر تبريزي