مهلتي دهيد
در اين ميان عباس پيش آمد و حسين عليه السلام به او فرمود: جانم فداي تو. بر مركب نشين و نزد آنان برو و بپرس كه چرا پيش آمده اند و چه مي خواهند؟
عباس در رأس بيست تن كه زهير و حبيب بن مظاهر نيز در ميان آنان بود به سوي مهاجمان رفت و سبب پيش آمدنشان را جويا شد. گفتند: فرمان امير آمده است كه از شما بخواهيم يا سر در برابر حكم او فرود آوريد و يا آن كه با شما بجنگيم.
عباس نزد حسين عليه السلام برگشت و خبر آورد كه مهاجمان چه مي خواهند. حسين عليه السلام به برادر فرمود: برگرد و از آنان امشب را مهلت بخواه تا بر درگاه خداوند نماز گزاريم و دعا و استغفار كنيم. خداوند خود ميداند كه من نمازگزاردن در پيشگاه او، خواندن كتاب او و دعا و استغفار فراوان را دوست دارم.
عباس نزد مهاجمان آمد شب را از آنان مهلت خواست.
عمروبن حجاج گفت: سبحان الله! اگر بيگانه بودند و چنين چيزي از تو مي خواستند بايسته بود به خواسته آنان پاسخ مثبت دهي.
قيس بن اشعث گفت: خواسته آنان را برآور، به خداوند سوگند، فردا به جنگ تو حاضر خواهند بود.
ابن سعد گفت: به خداوند سوگند اگر چنين مي دانستم امشب را به آنان مهلت نمي دادم.
پس براي حسين عليه السلام چنين به عباس پيغام داد: ما تا فردا شما را مهلت مي دهيم. اگر تسليم ما شديد شما را نزد امير ابن زياد خواهيم برد و اگر خودداري ورزيديد شما را وانخواهيم گذاشت.