بازگشت

سپاه دشمن صف مي آرايد


فرداي آن روز عمربن سعد بن ابي وقّاص در رأس چهار هزار سوار از كوفه به كربلا آمد.

چون عمربن سعد به كربلا رسيد در نينوا اردو زد و از عروة بن قيس خواست نزد حسين عليه السلام برود و از او بپرسد: از چه روي به اين سرزمين آمده اي و چه مي خواهي؟

عروه از كساني بود كه براي حسين عليه السلام نامه نوشته بود و به همين سبب شرم داشت نزد آن حضرت برود.

عمربن سعد پس از نپذيرفتن عروه اين پيشنهاد را به همه فرماندهاني كه پيشتر به حسين عليه السلام نامه نوشته بودند عرضه كرد، اما آنان نپذيرفتند. پس كثيربن عبدالله شعبي داوطلب اين كار شد او به خيمه گاه ياران حسين عليه السلام رفت، ولي به ملاقات آن حضرت توفيق نيافت.

پس از او قرة بن قيس حنظلي به اردوي امام رفت و با امام ملاقات كرده، پيغامي كه داشت رساند.

حسين عليه السلام او را فرمود: همشهريان شما براي من نوشته اند كه بيا. اينك اگر مرا خوش نداريد بازمي گردم.

فرستاده عمربن سعد برگشت و خبر اين ديدار را آورد.

عمربن سعد پس از شنيدن ماجرا گفت: اميدوارم خداوند مرا از جنگ با او و كشتن او معاف بدارد. سپس براي عبيدالله بن زياد چنين نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد، من تا به منزل رسيدم. كسي را نزد حسين فرستادم و پرسيدم چرا آمده و چه مي خواهد گفت: اهالي اين بلاد به من نوشتند و كساني فرستادند و مرا خواستند و من آمدم. اگر مرا خوشايند ندارند و از آنچه فرستاده هايشان به من گفتند پشيمانند از نزد آنها بازمي گردم.

نامه را براي ابن زياد بردند و چون آن را خواند گفت: اكنون كه او را در چنگ داريم اميد رهايي دارد.

سپس براي عمربن سعد چنين نوشت:

نامه تو به من رسيد و آنچه را در آن گفته بودي فهميدم به حسين پيشنهاد كن كه خود با همه اصحابش با يزيد بيعت كند پس از آن كه چنين كرد خواهيم ديد كه چه كنيم. والسلام.

چون پاسخ براي عمربن سعد آمد وي گفت: بيم آن دارم كه ابن زياد صلح و عافيت نخواهد.

ابن سعد پيشنهاد عبيدالله را نزد حسين نبرد، زيرا مي دانست او هرگز بيعت نمي كند.

در آن سوي، عبيدالله پس از فرستادن اين نامه مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و بر منبر رفته گفت:

اي مردم! شما خاندان ابوسفيان را آزموديد و آنان را همان گونه كه خواستيد يافتيد... يزيد مردمان را گرامي مي دارد و آنان را توانگر مي كند. او صدصد به حقوق شما افزوده و به من نيز فرموده آن را بيفزايم و شما را به جنگ حسين بفرستم. از او فرمان بريد و اطاعتش كنيد.

پس از منبر فرود آمد و هداياي فراواني به مردم داد و آنان را به كمك عمربن سعد و براي جنگ با حسين عليه السّلام فرستاد.

عبيدالله پي درپي لشكر مي فرستاد و تا ششم محرّم بيست هزار سوار نزد عمربن سعد فراهم شد.

سپس شبث بن ربعي را نزد خود خواند و در پي واداشتنش به همكاري، او را نيز با هزار سوار روانه كربلا ساخت.

در بحارالانوار است كه ابن زياد همچنان براي عمر بن سعد لشكر مي فرستاد تا آن كه سي هزار نفر از سواره و پياده نزد او گرد آمدند.

شش روز از محرّم گذشته بود و عبيدالله همچنان عمربن سعد را به جنگ با حسين عليه السلام تشويق مي كرد. او براي ابن سعد چنين نوشت:

اينك هيچ بهانه اي از نظر شما سپاهيان براي تو باقي نمانده است. بدان كه هر صبح و هر پسين خبر تو را به من مي دهند.