بازگشت

بار بگشاييد، اين جا كربلاست


چون حسين عليه السلام در كربلا منزل كرد فرمود: نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: عقر. فرمود: بار خدايا، به تو پناه مي برم از عقر (پي كردن).

در تذكره سبط بن جوزي آمده است كه حسين عليه السلام پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟

گفتند: كربلا، و آن را زمين نينوا نيز خوانند كه دهي است در آن.

در ملهوف است كه چون بدان جا رسيد فرمود: نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: كربلا.

گفت: بار خدايا من از كرب و بلا به تو پناه مي برم. اين جا كرب و بلا نهان است. بار بگشاييد كه اين جا منزلگاه ماست. هم اين جا خون ما بر زمين مي ريزد و اين جا گورستان ماست و از همين جا برانگيخته مي شويم. جدّم رسول خدا صلي الله عليه وآله به من چنين وعده فرموده است.

پس همه فرود آمدند و حرّ و يارانش نيز در آن سوي ديگر منزل كردند.

در كشف الغمه گويد: آن دسته فرود آمدند و بارهاي خود بر زمين نهادند و حرّ نيز سپاهش را در برابر حسين عليه السلام پياده كرد و آن گاه به عبيدالله بن زياد نامه نوشت و اردو زدن حسين عليه السلام در كربلا را به وي خبر داد.

در مروج الذهب گويد: حسين عليه السلام با پانصد سوار و صد پياده از خويشان و ياران خود در كربلا فرود آمد.

در بحارالانوار است كه زهير گفت: ما را ببر تا در كربلا منزل كنيم كه بر كرانه فرات است. آن جا مي مانيم و اگر با ما نبرد كردند با آنها نبرد كنيم و از خداوند ياري خواهيم.

چشمان حسين عليه السلام اشكين شد و فرمود: بار خدايا از كرب و بلا به تو پناه مي برم.

سپس در آن جا فرود آمد و حرّ با هزار سوار در برابرش اردو زد.

آن گاه حسين عليه السلام كاغذ و دوات خواست و به سران موافق كوفه چنين نامه نوشت:

از حسين بن علي عليه السلام به سليمان بن صرد، مسيّب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد،عبدالله بن والي و جماعة كوفيان.

اما بعد، شما مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در زندگاني خود فرمود: هر كس سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال شمارد و پيمان خدا را بشكند و سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله را مخالفت كند و در ميان يندگان خدا بناحق عمل كند،-هر كس چنين سلطاني ببيند و دربرابراو به كردار يا گفتار اعتراض نكند بر خداوند لازم آيد كه او را همنشين وي كند. هان اي مردم! اين زمامداران به فرمانبري شيطان چسبيده اند، فرمان خدا را وا نهاده اند،فساد وتباهي آشكارساخته اند،حدود الهي را به يك سو نهاده اند، بيت المال را از آن خود ساخته اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند، و من سزاوارترين اعتراض كننده ام. شما خود به من نامه نوشتيد و نامه هايتان به من رسيد و فرستادگان شما نزد من آمدند و خبر بيعت شما را آوردند و گفتند عهد كرده ايد مرا به دشمن نسپاريد و وانگذاريد. اينك اگر بر بيعت خود باشيد درست رفته ايد. من حسين بن علي پسر فاطمه دختر رسول خدايم. جانم با جان شماست و خاندانم با خاندان شما و شما با من همدرد باشيد. اگر هم به پيمان خود عمل نكنيد و بيعت مرا از گردن خود فرو نهيد از شما بعيد نيست كه اين كار را با پدر و برادر و پسر عموي او كرده ايد...

نامه را پيچيد و مهر نهاد و به قيس بن مسهر صيداوي داد و او را روانه كرد.

آن جا كه منزل كرده بودند يكي از ياران به نام هلال بن نافع پيش جست و گفت:

اي پسر رسول خدا! تو خود مي داني كه جدّت رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز نتوانست مهر خويش را به همه مردم بچشاند و هر چه را مي خواهد بدانها كار فرمايد. در ميان آنها كج دلاني بودند كه وعده ياري مي دادند و سپس پيمان شكني مي كردند....

به خداوند از مقدّرات الهي هراس نداريم و لقاي پروردگار خود را ناخوشايند ندانيم و بر قصد و بينايي خود بجاييم. با دوستان تو دوستيم و با دشمنان تو دشمنيم.

پس برپا خاست و گفت: به خدا! اي پسر رسول خدا، خداوند بر ما منّت نهاد كه پيش روي تو پاره پاره شويم و روز قيامت جدّت خود شفيع ما شود. مردمي كه زاده دختر پيغمبر خود را از دست دادند رستگار نشوند.

چون حسين عليه السلام در كربلا فرود آمد حرّ نيز در برابر او اردو زد و آن گاه خبر توقف امام در كربلا را براي ابن زياد نوشت.

ابن زياد پس از خبر يافتن از توقف امام در كربلا به امام چنين نامه نوشت:

اما بعد، اي حسين! به من خبر رسيده كه در كربلا منزل گرفته اي. يزيد براي من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و سير نخورم مگر آن كه تو را به لقاي خداي فرستم يا آن كه تسليم حكم من و حكم يزيد بن معاويه شوي. والسلام.

چون نامه به حسين عليه السلام رسيد و آن را خواند، به دور افكند و فرمود: آنان كه رضاي خلق را به خشم خدا خريدند رستگار نشوند.

آن كه نامه را آورده بود پاسخ خواست. امام فرمود:

او نزد من پاسخي ندارد، چه خشم خداوند بر او محقّق است.

فرستاده نزد ابن زياد بازگشت و آنچه را گذشته بود بازگفت و خشم ابن زياد بر امام عليه السلام افزون گشت.



سـرزمـيـن كـربـلا قربانگـه يـاران ماست

بـار بـگشـاييـد اين جـا كعبه جانان مـاست



اين مناي عشـق و منـزلگاه جاويـدان مـاست

بار بگشاييـد و بربنديد چشم از هر چه هـست



خون ما بـر محـو آيين ستم بـرهـان مـاست

زود باشد كـايـن زمين از خون ما دريـا شود



بر سر ني ها سـر مـا شـاهد پيمـان مـاست

بر سـر پيمان بـا حق از سر و جان بگـذريم



عصمت دين را نگهبان پيكـر عـريـان مـاست

گرچه جسم ما به خون غلطد در اين صحرا ولي



بي خبـر از ايـن كه پشتيبان ما يـزدان ماست

تـا نمـاند ماجـراي اين شهـادت نـاتــمـام



بي خبر از اين كه پشتيبـان مـا يـزدان ماست

خـصـم خواهد محو سازد جلوه مـا را ولـي



تا قيامت چون مؤيـد دست بر دامـان مـاست

كـشته مـي گرديم ما در راه دين و عـالمـي



سيد رضا مؤيد