بازگشت

عبدالله بن موسي


ابن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام، مادرش ام سلمه دختر محمد بن طلحة بن عبدالرحمن بن ابي بكر است، و او همان زني است كه وحشي رياحي درباره اش گفته:



يعجبني من فعل كل مسلمة

مثل الذي تفعل ام سلمة



اقصاؤها عن بيتها كل أمة

و انها قدما تساوي المكرمة



1. من خوش دارم رفتار هر زن مسلماني را كه چون ام سلمه باشد

2. و دور كردنش از خانه خود هر كنيزي را (يعني كنيزان را مي بخشيد) و از قديم با بزرگواري قرين بود.

عبدالله در زمان مأمون متواري گشت، و پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام مأمون نامه اي به عبدالله نوشت و از او دعوت كرد كه خود را آشكار سازد و به نزد وي رود تا او را به جاي حضرت رضا عليه السلام وليعهد خود سازد و از مردم براي او بيعت بگيرد و از او بگذرد و همچنان كه از ديگر خاندان او گذشت نمود. و امثال اين وعده ها را بدو داد.

عبدالله نامه طولاني در پاسخ او نوشت كه قسمتي از آن چنين است:

آيا به چه چيز مي خواهي مرا گول بزني! بدان كاري كه با ابوالحسن علي بن موسي - صلوات الله عليه - انجام دادي و او را با انگور مسموم و به قتل رساندي!

به خدا سوگند اينكه من حاضر نيستم به نزد تو بيايم نه به خاطر آن است كه از مرگ مي ترسم و يا آن را خوش ‍ ندارم، بلكه بدان جهت است كه سببي براي اين كار نمي بينم كه بي جهت تو را بر جان خود مسلط سازم، و اگر اين جهت در كار نبود به نزد تو مي آمدم تا مرا از اين دنياي آلوده و (پست) آسوده سازي...

و در همين نامه است كه به مأمون مي نويسد:

گيرم كه (براي جنگ با تو و دشمني ما خاندان نسبت به تو) من هيچ خوني نزد تو و پدرانت ندارم، همان پدرانت كه ريختن خون ما را بر خود حلال مي دانستند و حق ما را به زور گرفتند، و آشكارا اقدام به نابودي و آزار ما كردند و همان سبب شد كه ما از آنان حذر كنيم، ولي تو از آنها حيله گرتر هستي كه در ظاهر راه رضايت و جلب خاطر ما را در پيش گرفته اي و هدف اصلي خود را كه گرفتار كردن ما باشد در دل مخفي كرده اي و به يك يك ما نيرنگ مي زني.

اما از همه اينها كه بگذريم من مردي هستم كه جهاد در نزد من محبوب است همچنان كه هر كس چيزي را دوست دارد من جهاد را دوست دارم، و از اين رو شمشيرم را تيز كرده ام و سرنيزه بر نيزه ام زده ام، و اسبم را آماده كرده ام و ندانستم آيا كداميك از دشمنان زيانش بر اسلام زيادتر است تا به جنگ او بروم ولي اين به نظر رسيد كه به قرآن نظر افكنم و از اين رو سراغ قرآن رفتم چون دانستم كه قرآن همه چيز را دربردارد، و آن كتاب مقدس را خواندم ديدم اين آيه در آن است:

ياايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدو فيكم غلظة [1] .

(اي كساني كه ايمان آورده ايد كارزار كنيد با كافراني كه مجاور شما هستند، و بايد آنان در شما خشونتي ببينند.)

من ندانستم مقصود از مجاورين ما كيان اند، تا اينكه مجددا در قرآن دقت كردم ديدم همان قرآن گويد:

لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و رسوله و لو كانوا آباءهم أو أبناءهم أو اخوانهم أو عشيرتهم [2] .

(گروهي را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند نخواهي ديد كه با دشمنان خدا و رسولش دوستي كنند اگر چه آنها پدران يا پسران يا برادران يا فاميلشان باشند).

از اين آيه من دانستم كه بر من واجب است كه نخست كارزار را با نزديكان خود كنم. و چون خوب دقت كردم ديدم زيارت تو براي اسلام و مسلمين از هر دشمني بيشتر است، زيرا كفار از دين اسلام بيرون اند، و به مخالفت با آن برخاسته اند و به همين دليل مردم از آنها حذر كرده و با آنها مي جنگند، ولي تو در ظاهر خود را در ديانت اسلام داخل كرده (و جا زده اي) و همين سبب شده تا مردم دست از جنگ با تو بردارند ولي تو در باطن تيشه به دست گرفته و ريشه هاي اسلام را يك به يك مي زني...! و بدين صورت ضرر تو براي اسلام از هر دشمن خطرناكي سخت تر و موثرتر است..

اين نامه بسيار طولاني است كه ما تمامي آن را در كتاب كبير خود نقل كرده ايم.

و جعفر بن محمد وراق از عبدالله بن علي علوي از پدرش وايت كرده كه گفت: هنگامي كه عبدالله بن موسي متواري بود، مأمون نامه اي بدو نوشت، و در آن نامه او را امان داد و ضمانت كرد كه وي را مانند علي بن موسي الرضا عليه السلام وليعهد خود سازد، و دنبال آن نوشت: من گمان ندارم با اين رفتاري كه من نسبت به علي بن موسي الرضا عليه السلام انجام دادم هيچ يك از فرزندان ابوطالب از من بترسند!

مأمون نامه فوق را براي عبدالله بن موسي فرستاد و او در جواب نوشت:

نامه ات رسيد و از مضمون آن اطلاع حاصل گرديد، نامه حاكي از اين بود كه تو مي خواهي مرا مانند صيادي كه شكار خود را به دام اندازد به دام خدعه و نيرنگ خود اندازي، و نقشه اي طرح كرده اي كه مرا به چنگ آورده و خونم را بريزي.

و تعجب مي كنم چگونه حاضر شده اي وليعهدي خود را به من واگذار كني، گويا تو گمان مي كني من خبر ندارم با رضا چه كردي، و با اين حال و با بي ميلي نسبت به وليعهدت چه گماني درباره من مي بري؟

آيا بي ميلي نسبت به سلطنت و حكومتي كه خرمي و شيرينيش تو را مغرور ساخته است؟ كه راستي به خدا سوگند اگر مرا زنده زنده در آتشي سوزان و خروشان بيندازند دوست تر دارم از اينكه حكومت مسلمانان را به دست گيرم و شربت آبي را در شدت تشنگي به نامشروع بياشامم.

و يا به خاطر ترس از آن انگور مسمومي است كه (بزرگ خاندان ما) رضا را با آن مسموم ساختي؟ و يا خيال كردي كه پنهان بودن و اختفا مرا خسته كرده و سينه ام را تنگ ساخته، و به خدا سوگند كه چنين است و من از زندگي سير شده و دنيا را دوست ندارم، اگر دين و آيينم به من اجازه مي داد كه دست در دست تو بگذارم تا منظور خود را در مورد من عملي سازي (و مرا به قتل برساني) اين كار را مي كردم، ولي خداوند مرا مأمور حفظ جان خود كرده و نمي توانم به دست خود خون خود را بريزم، و اي كاش از راه ديگري - بي آن كه من خود را تسليم تو كنم - به من دست مي يافتي و مرا مي كشتي، و در پيشگاه خداي عزوجل كه مي رفتي خون من به گردن تو بود و من نيز به صورت مقتولي ستمديده به درگاه خداي تعالي مي رفتم، و بدين ترتيب از اين دنياي پست آسوده مي شدم.

و اين را بدان: من مردي هستم كه درصدد پيدا كردن راه نجاتي براي خودم هستم، و كوشايم تا كاري كنم كه رضاي خداي عزوجل را به دست آورم، و عملي انجام دهم كه مقرب درگاه او گردم، ولي هر چه فكر كردم راهي به منظور خود نيافتم و از اين رو به قرآن كه هر هدايت و درماني در آن است مراجعه كردم و يك يك سوره ها و آيه هاي آن را از زير نظر گذراندم و مشاهده كردم كه چيزي براي تقرب به درگاه خداي عزوجل براي انسان بهتر از شهادت در راه طلب رضاي او نيست.

آنگاه براي آنكه بدانم كداميك از اقسام جهاد در راه خدا فضيلتش بيشتر است و با كدام دسته از مردم بهتر باشد و دوباره قرآن را ورق زدم و ديدم خداي جل و علا مي فرمايد:

قاتلو الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة [3] .

پيكار كنيد با كافراني كه مجاور شما هستند و بايد آنان در شما خشونتي ببينند.

آنگاه درصدد برآمدم تا بدانم كدام دسته از كافران زيانشان براي اسلام بيشتر است، و به جايگاه من نزديكترند، مشاهده كردم كه هيچ كافري ضررش براي اسلام بيش از تو نيست، زيرا كافران كفر خود را آشكار ساخته و مردم آنها را شناخته اند و به كارشان بينا گشته و از آنان دوري جسته و ترس دارند.

ولي تو، در زير سرپوش اسلام مردم را فريفته و كفر خود را پنهان داشته اي، و به مجرد سوءظن (بدون تحقيق مردم را) مي كشي و با يك تهمت بندگان خدا را به شكنجه و زنجير مي كشي، و اموال مردم را به زور مي گيري و به ناحق خرج مي كني، و علنا ميگساري مي كني - كه خدا حرام كرده - و اموال خدا را به مطربان و آوازه خوانان مي دهي و حقوق مسلمانان را منع كرده، و با اسلام راه نيرنگ گرفته اي، و به ناحق جوانب آن را احاطه كرده اي و به سود شرك در آن حكم نموده اي، و چون دشمنان راه دشمني پيموده اي، پس اگر روزگار با من مساعدت كرد و خداوند مرا به وسيله ياراني از اهل حق ياري داد كه جان خود را در راه جهاد با تو بذل خواهم كرد آن چنان كه خدا از من خشنود گردد، و اگر خدا به تو مهلت داد و كيفر تو را به روز جزا محول فرمود يا عمر من تا به آن روز نكشيد، پس همين تصميم و نيتي كه من براي جهاد با تو در دل دارم و خدا بدان داناست مرا از كوشش و جهاد كفايت مي كند. والسلام.

و عبدالله بن موسي پيوسته متواري بود تا اينكه در زمان متوكل از اين جهان رفت.

احمد بن سعيد به سندش از محمد بن سليمان زينبي روايت كرده كه گفت: چهارده روز پس از اينكه عبدالله از دنيا رفته بود خبر مرگ او و همچنين خبر مرگ احمد بن عيسي را با هم به متوكل دادند و او از اين خبر خيلي خوشحال شد و نشاط زيادي بدو دست داد، زيرا از آن دو بسيار وحشت داشت و از قيام و انقلاب ناگهاني آن دو مي ترسيد چون فضيلت آنها را مي دانست و از فرمانبرداري و اطاعت زيديه از آن دو نفر كاملا آگاه بود، و چون آن دو از دنيا رفتند خيالش از ناحيه زيديه آسوده شد و اطمينان خاطر پيدا كرد.

و خود متوكل نيز يك هفته پس از اين كه خبر عبدالله و احمد را بدو دادند به قتل رسيد.

عبدالله بن موسي از شعر نيز بي بهره نبود و اشعاري از او نقل شده.

از آن جمله اشعار زير است كه احمد بن سعيد به سندش از اسماعيل بن يعقوب روايت كرده:



و اني لمرتاد جوادي و قاذف

به و بنفسي العام احدي المقاذف



مخافة دنيا رثة ان تميلني

كما مال فيها الهالك المتجانف



فيارب ان حانت و فاتي فلاتكن

علي شرجع يعلي بخضر المطارف



و لكن قتيلا شاهدا لعصابة

يصابون في فج من الارض خائف



اذا فارقوا دنيا هم فارقوا الاذي

و صاروا الي ميعاد ما في المصاحف [4] .



1. من اسب تندروي خود را علوفه مي دهم و او و هم خود را در اين سال به يكي از مهلكه ها مي اندازم.

2. بدان جهت كه مي ترسم دنياي بي ارزش مرا منحرف و متمايل سازد؛ همان طور كه شخص منحرف را به انحراف وادارد.

3. پروردگارا اگر مرگ من نزديك گشته بدان صورت نباشد كه بميرم و جنازه ام را در تابوتي نهاده و پارچه سبزي روي آن بكشند.

4. بلكه كشته اي شهيد در ميان گروهي كه در ميان دره اي ترسناك دچار دشمن گردند.

5. كه به محض اينكه از اين دنيا رفتند از هر گونه اذيت و آزاري راحت شوند و به وعده گاهي كه در قرآن و ساير كتابهاي آسماني داده شده وارد گردند.


پاورقي

[1] توبه، 123.

[2] مجادله، 22.

[3] توبه، 123.

[4] چنان که گفته شد: اسماعيل بن يعقوب گفته است که اشعار فوق از عبدالله بن موسي است، ولي به عقيده ما اين اشعار از طرماح بن حکيم طايي است که جزء خوارج و به مذهب آنان مي زيسته، و شايد عبدالله بن موسي بدين اشعار تمثل جسته باشد (و همين موجب شده که خيال کنند اين اشعار از خود او بوده است). مؤلف.