بازگشت

دانشمنداني كه به همراه يحيي قيام كردند


علي بن ابراهيم از جعفر بن محمد فزاري روايت كرده كه گفت: يحيي بن مساور [1] از كساني بود كه با يحيي بن عبدالله خروج كرد.

و علي بن عباس به سندش از محمد بن ابراهيم روايت كرده كه گويد: من از عامر بن كثير سراج [2] شنيدم كه مي گفت: من با يحيي بن عبدالله خروج كردم.

و ابوعبيد محمد بن احمد صيرفي گويد: شنيدم از محمد بن علي بن خلف عطار كه مي گفت: سهل بن عامر بجلي از كساني بود كه با يحيي خروج كرد.

و علي بن عباس مقانعي از عباد بن يعقوب حديث كرده گويد: يحيي بن عبدالله سه كيسه سر بسته از دينارهايي را كه هارون بدو داده بود به يحيي بن مساور داد و يحيي آنها را پذيرفت، و چون چندي گذشت يحيي بن عبدالله بدو گفت: ببين مي تواني دو هزار درهم پول از جايي براي من وام بگيري، يحيي بن مساور گفت: كسي را با استري به نزد من روانه كن، يحيي چنان كرد و او همان سه كيسه سر بسته را به نزد يحيي بن عبدالله، فرستاد، يحيي از او پرسيد: اين پولها كجا بوده؟ در پاسخش گفت: اين همان پولهايي است كه به من دادي و من دانستم به زودي بدان نيازمند خواهي شد، يحيي گفت: پس قدري از آن را بردار؛ (ابوزكريا) گفت: نه به خدا سوگند، هرگز چنين نخواهد شد كه خدا مرا بر حالي بنگرد كه به خاطر دوستي شما خاندان، يك درهم پول بخورم.

علي بن ابراهيم علوي به سندش از علي بن هاشم بن بريد [3] روايت كرده كه گويد: هارون بن عبدالله او را عبدربه بن علقمه و مخول بن ابراهيم نهدي كه هر سه از ياران يحيي ابن عبدالله بودند دستگير ساخت و در سلولهاي زيرزميني زنداني كرد و دوازده سال در آنجا به سر بردند.

و محمد بن حسين اُشناني از يحيي بن محمد بن مخول بن ابراهيم روايت كند كه گفت: من دست به ساق پاي جدم (مخول) زدم و بدو گفتم: اي پدر چه اندازه ساقهاي پايت باريك است! در پاسخم گفت: اي فرزند، زنجيرهاي هارون در ميان سلولها ساقهايم را اين چنين باريك كرد.

و به سندش از مخول روايت كرده كه گفت: هارون من و عبدالله بن علقمه را در سلولهاي زيرزمين انداخت و ده سال و اندي در آنجا به سر برديم.

و هنگامي كه هارون مرا به حضور خواست، همچنان كه مرا به نزد هارون مي بردند گذرم به عبدربه بن علقمه افتاد، او بر سر من فرياد زد، اي مخول! بترس از آنكه خدا و رسول او صلي الله عليه و آله را ديدار كني و در خون فرزندان آن بزرگوار شركت كرده باشي يا اينها را به جايي راهنمايي كني كه سبب گرفتاري آنان گردد، و اگر دهشتي از شكنجه اينها به تو دست داد از عذاب خدا و شكنجه او در روز قيامت و مرگ ياد كن تا آن شكنجه بر تو آسان گردد.

مخول گويد: عبد ربه با اين سخنان دل مرا چون پاره اي از آهن محكم كرد، و چون مرا به نزد هارون بردند دستور داد تخته پوست و شمشير (مخصوص محكومين به قتل) را آوردند، آنگاه گفت: به خدا سوگند يا مرا به ياران يحيي راهنمايي كن و يا تو را قطعه قطعه خواهم كرد.

من در پاسخش گفتم: اي اميرالمؤمنين من رعيتي ناتوان هستم و اكنون چهار سال است كه در زندان به سر مي برم، من چگونه جاي ياران يحيي را كه هر كدام از ترس تو به شهري گريخته و پراكنده شده اند مي دانم؟

هارون خواست مرا بكشد ولي حاضران مجلس بدو گفتند: راست مي گويد او از كجا جاي مردماني گريخته را مي داند، هارون دستور داد مرا به همان زنداني كه بودم بازگرداندند و ده سال و اندي همچنان در زندان به سر مي بردم.

و از جمله اشعاري كه در رثاء يحيي بن عبدالله گفته اند؛ اين اشعاري است كه آنها را علي بن ابراهيم علوي براي من انشاء كرد:



يا بقعة مات بها سيد

ما مثله في الارض من سيد



مات الهدي من بعده والندي

و سمي الموت به معتدي



فكم حيا قد حزت من وجهه

و كم ندي يحيي به المجتدي



(لا زلت غيث الله يا قبره

عليك منه رائح مغتدي)



كان لنا غيثا به نرتوي

و كان كالنجم به نهتدي



فان رمانا الدهر عن قوسه

و خاننا في منتهي السؤدد



فعن قريب نبتغي ثاره

بالحسني الثائر المهتدي



ان ابن عبدالله يحيي ثوي

والمجد والسؤدد في ملحد



1. اي بقعه اي كه آن مرد بزرگ در آن از دنيا رفت همان كه مانند او بزرگي در روي زمين نبود.

2. هدايت و جود و سخاوت نيز با مرگ او بمرد، و مرگ بدين سبب تجاوزكار ناميده شد.

3. چه اندازه حشمت و آبرو (يا باران سخت) كه از رخسارش گرد آوردي، و نيز چه بسيار بهره هايي كه هر درمانده حاجت خواهي بدان زنده گشت.

4. اي قبري كه او را در برگرفته اي پيوسته در هر بامداد و پسين باران (رحمت حق) بر تو خواهد باريد.

5. او براي ما چون باراني بود (از عطا و رحمت) كه ما بدو سيراب مي شديم و مانند ستاره اي بود كه بدو هدايت مي يافتيم.

7. ما نيز به همين زودي به وسيله آن سيد حسني راهبري كه خونخواهي مظلوم كند خونخواهي يحيي را خواهيم كرد.

8. به راستي كه يحيي - فرزند عبدالله - به همراه مجد و شوكت و آقايي در خانه گور مسكن گزيد.


پاورقي

[1] يحيي بن مساور يا يحيي بن ابي المساور کنيه اش ابوزکريا و از اهل کوفه است و از وابستگان بني تميم بوده، در کتاب شريف کافي در چند باب از حضرت صادق عليه السلام روايت دارد. مصحح.

[2] وي زيدي مذهب و از اهل کوفه است، نجاشي او را ثقه شمرده است. مصحح.

[3] علي بن هاشم کنيه اش ابوالحسن است از حضرت صادق روايت دارد، و ابن سعد او را صدوق و صالح الحديث شمرده، و ابن حجر از ابن حبان نقل کرده که وي از ثقات است و در تشيع غالي بوده. مصحح.