بازگشت

علي بن ابيطالب


اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام دو كنيه داشت: ابوالحسن و ابوالحسين.

از آن حضرت روايت شده كه فرمود: تا وقتي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله زنده بود، حسن مرا اباالحسين مي خواند و حسين اباالحسن و به رسول خدا صلي الله عليه و آله، پدر مي گفتند، و چون حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت مرا پدر مي خواندند.

مادر آن حضرت، فاطمة بنت اسد، همين كه او را دنيا آورد حيدرة نام نهاد، ولي ابوطالب اين اسم را گردانيده نامش را علي نهاد و برخي گفته اند: حيدرة نامي بود كه قريش براي آن حضرت گذاشتند، ولي گفتار نخست صحيح تر است، به دليل اينكه خود آن جناب در جنگ خيبر هنگامي كه مرحب يهودي براي جنگ با او در برابرش آمد و گفت:



قد علمت خيبر اني علمت اني مرحب

شاكي السلاح بطل مجرب



اذا الحروب اقبلت تهلب

مردم خيبر مي دانند كه منم مرحب، آن كسي كه اسلحه و افزار جنگم بران و خود پهلواني جنگ ديده هستم، هنگامي كه جنگي پيش آيد و شعله ور گردد.



حضرت به جنگ او رفته و فرمود:



انا الذي امي حيدرة

كليث غاب في العرين قسورة



اكيلكم بالصاع كيل السندرة

منم آن كس كه مادرم حيدرة ناميده، و چون شير بيشه نيرومند و سخت هستم، اكنون شما را با پيمانه اي چون سندره مي سنجم. (سندره نام پيمانه بسيار بزرگي است كه گنجايش آن زياد است، و اين كلام كنايه از آن است كه كشتار زيادي از شما خواهم كرد.)



امام صادق عليه السلام از جدش روايت فرموده، و نيز سهل بن سعد ساعدي گويد: كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن حضرت را ابوتراب كنيه داد، و خود آن جناب نيز اين كنيه را از كنيه هاي ديگرش بيشتر دوست مي داشت و بني اميه نيز براي آساني همين كنيه را براي دشنام دادن و سب آن حضرت در منبر انتخاب كرده بودند.

سهل بن سعد ساعدي گويد: ميان علي عليه السلام و فاطمه مختصر گفتگويي شد، از آن طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله به دنبال علي عليه السلام آمده او را در خانه نديد، به فاطمه فرمود: علي كجاست؟ عرض كرد: ميان من و او اختلاف مختصري پيدا شد و او با ناراحتي از خانه بيرون رفت، پيغمبر صلي الله عليه و آله به جستجوي علي از خانه بيرون رفت تا اينكه در مسجد او را خفته ديد و متوجه شد كه عبا از روي بدنش به يك سو رفته و خاك بر بدنش نشسته است، رسول خدا صلي الله عليه و آله او را بيدار كرده و خاك از پشتش پاك مي كرد و مي فرمود بنشين كه تو ابوتراب هستي، و ما هرگاه او را به كنيه ابوتراب مي خوانديم، مدح علي را در نظر داشتيم (يعني او اين كنيه را دوست مي داشت).

و ابوحازم بن دينار گويد: از سهل ساعدي شنيدم كه مي گفت: علي نامي را كه بيش از همه دوست داشت ابوتراب بود، و هر گاه بدان نام كسي او را مي خواند خوشحال مي شد، و اين نامي بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را بدان ناميد، و نيز گويد: سالي قريش دچار قحطي و خشك سالي شدند، و ابوطالب مردي عيالوار و كثيرالاولاد بود، از اين رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را كه كودك بود از ابوطالب گرفت و نزد خود برد و حمزه، جعفر را به خانه خود برد، و عباس ‍بن عبدالمطلب، طالب را از ابوطالب گرفت تا مخارج آنها را عهده دار شده و بدين وسيله بار خروج ايشان را از دوش ابوطالب بردارند، و تنها عقيل بود كه ابوطالب روي علاقه اي كه به او داشت او را نزد خود نگه داشت، (در همين جريان بود كه) رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: من علي يعني كسي را انتخاب كردم كه خداوند برايم انتخاب فرموده بود.

زيد بن علي گويد: هنگامي كه علي عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله ايمان آورد، مطابق صحيح ترين رواياتي كه رسيده است عمر شريفش يازده سال بود، و پاره اي گفته اند: سيزده ساله بود، و برخي ديگر گويند: هفت سال داشت. ولي آنچه ثابت شده همان قول اول است يعني يازده سال داشته است، زيرا آن جناب سال بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله ايمان آورد و پس از بعثت سيزده سال در مكه با رسول خدا صلي الله عليه و آله زيست و سپس ده سال ديگر در مدينه با آن حضرت بود، و پس از وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله از سي سال چند ماه كمتر در اين دنيا زندگي كرد. و خود آن جناب مطابق نقل ابي صادق - پس از اينكه جريان غارت كردن غامدي [1] (به دستور معاويه) از شهر انبار به گوشش رسيد در خطبه اي كه بدين مناسبت ايراد كرد، فرمود: قريش گويند: پسر ابوطالب مرد شجاعي است ولي به جنگ آشنايي ندارد! واي بر ايشان آيا در ميان آنان كسي هست كه ممارستش در جنگ بيش از من باشد؟ به خدا سوگند هنگامي پا در ميدان جنگ گذاشتم كه بيست سال از عمرم بيش نگذشته بود، و اكنون زياده از شصت سال از عمرم مي گذرد، پس چنان نيست كه اينان گويند، بلكه كسي كه فرمانش را نمي برند كارش سرانجام ندارد. [2] .

(از اينكه در اين حديث فرمود: عمر من اكنون زياده از شصت سال است معلوم شود كه هنگام بعثت، عمر شريفش حدود يازده سال بوده است.)

و (از نظر شمائل و خصوصيات بدني) آن حضرت عليه السلام گندمگون و ميانه بالاي كوتاهي بوده، شكم آن حضرت برآمده، انگشتان باريك، و بازوان ستبر و پيچيده بود، ساقهاي پا باريك، چشمان خوابيده، محاسن انبوه، جلوي سر آن حضرت مو نداشت، و پيشانيش برآمده بود. [3] .

براي شناسايي آن جناب همين اندازه كافي است.

اما فضايل آن بزرگوار بيش از آن است كه به شماره درآيد. ما اگر بخواهيم اندكي از آنها در اين كتاب بيان كنيم از وضع تدوين اين كتاب بيرون است، و اگر خواسته باشيم آن طور كه شايد فضايلش را ذكر كنيم ناچاريم از بنايي كه در آغاز بر اجمال و اختصار نهاده ايم دست برداريم، و اين اندازه هم براي برخي از مردم است كه شناسايي درباره اش ندارند و فضايل آن جناب به گوششان نخورده وگرنه صرف نظر از شيعه، به اجماع موافق و مخالف فضايل مشهور اميرالمؤمنين عليه السلام تنها در نزد اهل سنت به اندازه اي است كه انكار آن به هيچ نحو ممكن نبوده و مستور نگه داشتن آنها ميسور نخواهد بود، و از اين رو نيازي به بسط كلام و استشهاد به حديث و روايت نيست.


پاورقي

[1] مراد سفيان بن عوف غامدي يکي از صاحب منصبان معاويه است.

[2] لقد قالت قريش ان ابن ابيطالب رجل شجاع و لکن لا علم له بالحرب. ويحهم و هل فيهم اسد مراسا لها مني والله لقد دخلت فيها و انا ابن عشرين سنة و انا الان قد نيفت علي السنين و لکن لا رأي لمن لا يطاع.

[3] آنچه گفته شد خصوصياتي است که از مجموع روايات مختلف به دست آورده ام. جامعترين حديثي که در اين باره رسيده است حديثي است که از ابي اسحاق نقل شده که گفت: روز جمعه پدرم مرا به همراه خود به مسجد برد و سر دست بلند کرد، و من علي را که بالاي منبر خطبه مي خواند ديدم، و او پيرمردي بود که جلوي سرش مو نداشت و پيشانيش برآمده، و چارشانه، و محاسني داشت که روي سينه اش را گرفته بود چشمانش خوابيده بود، من به پدرم گفتم: پدرجان اين مرد کيست؟ گفت: اين مرد علي بن ابيطالب پسرعمو و برادر و وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله است و اميرمؤمنان صلوات الله عليه مي باشد.