بازگشت

كامل بهايي


اين كتاب را عمادالدين حسن بن علي بن محمد طبري مشهور به «عمادالدين طبري» از علماي بزرگ شيعه در سده ي هفتم هجري به فارسي نوشته است.

مؤلف «روضات الجنات» مي نويسد: «عمادالدين طبري در بعضي از مصنفات خود به قسمتي از طرائف احوال و لطائف اخبار خود از جمله قضيه ي مناظره اش با اهل بروجرد در منزه دانستن خداوند متعال از تشبه به مخلوق اشاره نموده است؛ از جمله اينكه وي از شهر قم به امر وزير بهاءالدين صاحبديوان شمس الدين محمد جويني مشهور به «صاحبديوان» (حكمران اصفهان بوده) به اصفهان نقل مكان كرد و هفت ماه در آن شهر ماند و مردم بسياري از اصفهان و شيراز و ابركوه و بلاد آذربايجان بر وي گرد آمدند و انواع معارف رباني را بر وي خواندند و سادات و بزرگان و وزرا از وجود او بهره شدند». [1] از اينجا معلوم مي شود عمادالدين در اواسط سده ي هفتم هجري مي زيسته و اين معني براي شناخت سابقه حوزه قم نيز اهميت دارد.

محدث قمي در «فوائد الرضويه» از وي بدين گونه نام برده است: «الحسن بن علي بن محمد بن الحسن، عمادالدين طبري، شيخ عالم ماهر خبير، متدرب [2] تحرير، متكلم جليل، محدث نبيل، فاضل علامه، معاصر خواجه - نصيرالدين طوسي - و علامه ي حلي - صاحب كتابهاي شريف است. در اصول مذهب و تشييد قواعد دين و فقه و حديث و غيره مانند... سپس 14 كتاب او را نام مي برد...» و مي افزايد كه بهاءالدين صاحب ديوان به وي عنايتي تمام داشت به همين جهت او كتابهايي را به نام وي تاليف كرده كه از جمله «اربعين بهايي» در برتري اميرالمؤمنين عليه السلام، و ديگر «كامل بهايي» در سقيفه، و در ديباچه كامل نوشته است كه من چون «مناقب الطاهرين» و اخوات [3] آن را تصنيف نمودم، و آن جمله تولي بود، لازم بود در قسم تبري هم شروع كردن پس كامل تأليف كرد. هر دو كتاب مثل سيف و رمحي [4] بر مخالفان، و زياده از سي هزار بيت است. [5] .

«كامل» در بمبئي به طبع رسيده اما بسيار كمياب است. من چند سال قبل [6] كه عبورم به آن شهر افتاد يك نسخه از آن را به دست آوردم، لكن افسوس كه تصحيح نشده و بسيار سقيم است، به گونه اي كه براي غيرمطلع خبير، استفاده از آن عسير (دشوار) است؛ اما آن كتاب پرفايده است و در سنه ي 675 تمام شده، و قريب به دوازده سال همت شيخ مصروف بر جمع آن بوده، اگر چه در اثناي آن چند كتاب ديگر نيز تأليف كرده است.

از وضع آن كتاب معلوم مي شود كه نسخه هاي اصول و كتابهاي اصحاب پيشين نزد او موجود بوده، مانند كتاب «فعلت فلاتم» كه در مثالب [7] است و از مصنفات ابوجيش مظفر بن محمد خراساني است كه يكي از متكلمان شيعه و عارف به اخبار و از شاگردان ابوسهل نوبختي است.

ديگر كتاب «حاويه» است كه در مثالب معاويه است، و مؤلف آن قاسم بن محمد بن احمد ماموني سني است... و بالجمله در «كامل» از «حاويه ماموني» بسيار نقل مي كند، از جمله آن كه: «يزيد خمر خورد و بر سر امام حسين (ع) ريخت. زن يزيد آب و گلاب برگرفت و سر امام را پاك بشست. [8] آن شب فاطمه زهرا عليهاالسلام را به خواب ديد كه از او عذر مي خواست. پس يزيد گفت تا سر حسين (ع) را و اهل بيت و اصحاب او را به دروازه هاي شهر بردند و بياويختند.

همچنين در «معاويه» (ص 385 كامل بهايي چاپ اول) آمده كه زنان خاندان نبوت در حالت اسيري، حال مرداني را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مي داشتند و هر كودكي را وعده مي دادند كه پدر تو به سفر رفته است و باز مي آيد تا اينكه ايشان را به خانه ي يزيد آوردند. دختركي بود چهارساله، شبي از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين كجاست؟ اين ساعت او را خواب ديدم سخت پريشان، زنان و كودكان سخت در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست.

يزيد خفته حال گفت كه بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند. آن نابكاران سر آن حضرت را بياوردند و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند، پرسيد اين چيست؟ آنان گفتند سر پدر تو است. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان بحق تسليم كرد.

همچنين از «حاويه» (ص 381) در باب مرگ يزيد نقل كرده است كه روزي بر بام، مست رقص مي كرد و از بام بيفتاد و مست به دوزخ رسيد.

نيز گفته است كه جمعي گويند كه به صيد رفت با لشكر. آهوي پيش او آمد، به عقب آن آهو رفت. حق تعالي خطاب به زمين كرد تا او را فرو برد. نخسفنا به و بداره الارض [9] .

گويند كه چون خلق برص [10] او را معلوم كردند بر سر آن ملعون غوغا نمودند. او گريخت تا به چاه نجاست فرو شد. مردمان سر آن چاه را بگرفتند، و آن چاه در دمشق مشهور است.

فوائد بسياري از كتاب «كامل بهايي» به دست مي آيد، و من دوست مي دارم كه به اين مقدار اكتفا ننمايم، و به بعض فوائد ديگر اشاره نمايم.

در باب شهادت امام حسين عليه السلام (ص 454) مكرر زهر دادن جعده [11] به امام حسن (ع) را بيان كرده است: يك دفعه در انگبين سفيد، و آن جناب را درد زهار [12] پديد آمد و قي بسيار كرد و خود را به شير جوشانيده مداوا نمود.

دفعه ديگر زهر در شربت آن جناب نمودند، آن حضرت به خاك روضه ي رسول الله صلي الله عليه و آله استشفا نمود.

دفعه ديگر جعده در رطب زهر كرد و به آن حضرت خورانيد. آن جناب به جهت تغيير آب و هوا به موصل رفت. معاويه صوفيي كور را چند دينار بداد و با عصاي سنان [13] زهرآلود آن يعني به خدمت آن حضرت آمد، و به بهانه ي آنكه دست آن جناب را ببوسد، سنان به پشت پاي او فرو برد، و چندان كه قوت داشت زور كرد. مردم خواستند كه صوفي را بكشند. آن حضرت نگذاشت و از آنجا بيرون رفت و قصد دمشق كرد، عبدالله بن عباس گفت در راه گردن او بزنند.

همچنين نقل كرده كيبفيت داخل كردن جعده، سوده ي الماس را در كوزه ي جناب امام حسن عليه السلام، و شهادت آن جناب را با آن، صلوات الله عليه.

همچنين در فصل 60، بعد از شهادت امام حسن عليه السلام نقل كرده كيفيت كشتن معاويه عايشه را. براي اينكه: «چون معاويه به مكه سفر كرد و خواست براي يزيد از مردم بيعت بگيرد، عايشه براي او تهديد فرستاد كه برادرم محمد بن ابي بكر را كشتي و براي يزيد بيعت مي ستاني؟

معاويه چاهي بكند و به آهك پر كرد و فرشي گرانمايه آنجا بگسترد و كرسي بر سر آن نهاد و عايشه را پيام فرستاد كه توقع است ام المؤمنين ما را به تشريف خود مشرف سازد، و وقت نماز خفتن او را بخواند. آن زن بيرون آمد با غلامي هندي و بر خري مصري سوار شد. معاويه او را اعزاز كرد و بدان كرسي اشارت نمود كه بنشيند. چون آنجا بنشست، فرو شد به چاه، در حال معاويه گفت تا غلام و خر را بكشتند و هم در آن چاه انداختند، و به خاك انباشتند. مردم در اختلاف افتادند. برخي گفتند عايشه به مدينه رفت. بعضي گفتند به يمن رفت. امام حسين عليه السلام اين حال را مي دانست و جماعت خاصان معاويعه، و امام حسين عليه السلام اين حال را مي دانست و جماعت خاصان معاويه، و امام حسين عليه السلام تركه او را به وارثان او داد.

همچنين نقل كرده (ص 418) كه اميرالمؤمنين (ع) كه به جنگ صفين مي رفت چهل من آرد جوين با خود داشت، و چون باز آمد هنوز بسياري باقي بود.

همچنين از «حاويه ماموني» نقل كرده كه چون خبر فوت علي عليه السلام به معاويه بردند، تكيه كرده بود، راست بنشست، و او را جاريه اي [14] بود مؤمن و او آوازه خوان بود، گفت: يا جاريه! غني، اليوم قرة عيني» اي كنيز سرودي بگوي كه امروز چشم من روشن شد. آن زن گفت امروز چه خبر خوش آوردند؟ معاويه گفت: يقولون قتل علي بن ابيطالب». مي گويند كه علي بن ابيطالب كشته شد. جاريه گفت بعد از اين هرگز غنا نگويم. بگفت تا او را به تازيانه بسيار زدند. پس گفت كفوا عني دست از من باز داريد. پس آن زن اشعاري سرود:

[ 8 بيت شعر عربي است به اين مضمون: به معاويه بگوييد چشمهاي بدگويان[ روشن مباد. آيا در ماه رمضان ما را مصيبت زده كرديد به قتل بهترين مردم عالم؟ كسي را كشتيد كه از همه ي مردم روي زمين بهتر و گرامي تر بود. نه به خدا من علي و احوال نماز او را فراموش نمي كنم.

اي معاويه! فخر مكن، زيرا بقيه ي خلفاي الهي در ميان ماست. قريش هم مي داند كه تو از نظر حسب و دين از همه ي آنها بدتر هستي[

عمودي پيش معاويه بود برداشت و بر سر آن زن مؤمنه زد تا شهيد شد (رحمة الله عليها).

همچنين در باب شهادت امام حسين (ع) و اسيري اهل بيت آن حضرت گفته: «و ملاعين كه سر حسين عليه السلام را از كوفه بيرون آوردند از قبائل عرب مي ترسيدند كه مبادا غوغا كنند و از ايشان باز ستانند. پس راهي كه به عراق است ترك كردند و از بيراهه مي رفتند. چون نزديك قبيله اي رسيدندي علوفه طلب كردندي و گفتندي كه سرهاي خارجي چند داريم. بدين صفت مي رفتند تا به بعلبك رسيدند.

قاسم بن ربيع كه والي آنجا بود گفت شهر را آيين بستند و با چند هزار دف و ناي و چنگ و طبل سر حسين عليه السلام به شهر بردند. چون مردم را معلوم شد كه سر حسين عليه السلام است يك نيمه ي شهر خروج كردند و اكثر آيينها بسوختند و چند روز فتنه ها آمد. ملاعين كه با سر حسين عليه السلام بودند، پنهان از آنجا بيرون رفتند. در «مرزين» رسيدند، و آن اول شهري است از شهرهاي شام. نصر بن عتبه لعين، از جانب يزيد حاكم آنجا بود، شاديها كرد و شهر را آذين بست و همه شب به رقص مشغول بودند. ابري و برقي پيدا شد و آيينها را جمله بسوخت - عمرسعد و شمر گفتند اين قوم شوم هستند.

از آنجا به «ميا فارقين» رسيدند و رؤساي شهر با هم خصومت كردند و هر يك مي گفتند كه اين سر را از دروازه ي من در آورند كه هر يكي آيينها بسته بودند. ميان ايشان جنگ شد و چند هزار خلق كشته شدند.

سگان كوفه ده روز در شهر بماندند و از آنجا به ايذار آمدند به «نصيبين». منصور ابن الياس گفت زياده از هزار آيين بستند؛ يعني كه سر حسين عليه السلام را داشت. خواست كه به شهر رود، اسب او فرمان نبرد. جند اسب بياوردند فائده نبود. ناگاه سر حسين عليهماالسلام از نيزه بيفتاد. ابراهيم موصلي آنجا بود، سر را نيك احتياط كرد.

دانست كه سر حسين عليه السلام است، خلق را ملامت بسيار كرد، و شاميان او را شهيد كردند. سر را بيرون شهر بداشتند و چندان نثارها جهت ملاعين كوفه كردند كه شرح آن ممكن نيست.

روز سيم گردي و غباري برآمد و جهان تاريك شد، خلق بدگمان شدند و گفتند اگر از اينجا نرويد شما را بكشيم. ملاعين از آنجا تا شهر «شبديز» رفتند. شبديزيان عهد كردند كه به ايشان علوفه ندهند و احترام نكنند و اگر ضروريت شود قتال كنند. كوفيان چون اين حال بدانستند از آنجا نقل كردند و شبديزيان در عقب ايشان افتادند، لعنت مي كردند تا به كنار فرات رسيدند، و از آنجا ده به ده مي رفتند تا به چهار فرسخي از دمشق رسيدند. به هر ده از آنجا تا به شهر نثار بر ايشان مي كردند، و بر در شهر سه روز ايشان را باز گرفتند تا شهر را بيارايند و هر حلي و زيوري و زينتي كه در آن بود به آيينها بستند، به صفتي كه كسي چنان نديده بود. قريب پانصد هزار مرد و زن با دفها و اميران ايشان با طبلها و كوسها و بوقها و دهلها بيرون آمدند، و چند هزار مردان و جوانان و زنان، رقص كنان و سرمه در چشم كشيده و لباسها پوشيده، روز چهارشنبه شانزدهم ربيع الاول به شهر رفتند، از كثرت خلق گويي كه رستخيز بود.

چون آفتاب برآمد ملاعين، سرها به شهر در آوردند، از كثرت خلق به وقت زوال به در خانه ي يزيد لعنه الله رسيدند. يزيد تخت مرصع نهاده بود، خانه و ايوان آراسته بود و كرسيهاي زرين و سيمين چپ و راست نهاده، حجاب بيرون آمدند و اكابر ملاعين كه با سرها بودند به پيش يزيد بردند. او احوال پرسيد، ملاعين گفتند به دولت امير دمار از خاندان ابوتراب برآورديم و حال ها باز گفتند و در اين شصت و شش روز كه ايشان در دست كافران بودند هيچ بشري بر ايشان سلام كردن نتوانست. در آن ميان پيري شامي بيامد و روي به امام زين العابدين عليه السلام كرد و گفت: شكر خدا را كه شما را بكشت... و هم گفته كه روايت آمد ام كلثوم خواهر امام حسين (ع) در دمشق متوفي شد و... [15] .


پاورقي

[1] روضات الجنات، ج 2، ص 264.

[2] ورزيده.

[3] اخوات: خواهران.

[4] سيف و رمح يعني شمشير و نيزه.

[5] هر بيتي - تا اختلاف - قطعهاي کتاب که در زمان قديم بيشتر قطع رحلي يا وزيري بوده 50 حرف بوده است.

[6] 1329 ه.ق.

[7] عيوب و زشتيهاي دشمنان اهل بيت.

[8] معلوم مي‏شود که «حاويه» را هم مانند کامل به فارسي نوشته است.

[9] آيه 81 از سوره قصص.

[10] مرض جذام و خوره.

[11] همسر امام حسن (ع) و دختر اشعث بن قيس.

[12] زهار: ناحيه زير شکم.

[13] نيزه.

[14] جاريه آن يا کنيز.

[15] فوائد الرضويه، ج 1، ص 112 تا 116.