بازگشت

در وقايع مبكيه كه از زمان حركت آن جناب تا كربلا واقع شد


و در آن چند امر است:

امر اول: صدوق در امالي فرموده است كه:

عبدالله بن عمر شنيد كه آن جناب بيرون آمد، پس بر راحله ي خود سوار شد و به شتاب آمد تا به آن حضرت ملحق شد در بعضي از منازل. و عرض كرد كه: اراده ي كجا داري، اي پسر پيغمبر؟ آن جناب فرمود كه: به عراق مي روم. عبدالله عرض كرد كه: آرام بگير وبه سوي حرم جد خود برگرد. آن جناب ابا كرد. چون ابن عمر از برگرداندن آن حضرت مايوس شد عرض كرد كه: يا ابا عبدالله! برهنه كن آن مكاني از بدن تو را كه پيغمبر خدا مي بوسيد. پس آن حضرت ناف مباركش را گشود. پس ابن عمر سه دفعه آن موضع را بوسيد و گريست و گفت: تو را به خدا سپردم، اي ابا عبدالله! پس به دستي كه تو خواهي كشته شد. در همين راهي كه مي روي [1] .

بنابر روايت ملهوف از جمله ي وقايع مبكيه اين كه: جناب شهادت مآب در هنگام خروج به سوي عراق ايستاده خطبه اي فرمودند در شرح زيارت جامعه شيخ احمد احسائي بدون خطبه باقي فقرات را روايت داشته به اندك اختلاف در نسخ و ذكر كرد كه آن جناب اين كلمات را به عبدالله بن عمر خطاب فرمود و چون اين كلمات معجز آيات در غايت فصاحت و بلاغت و براعت و جزالت و سلاست و ملاحت و بهائت محبان را دلسوز و اكباد شيعيان را جانسوز بود فلذا عين عبارت را ذكر نمودم با ملخص معني قال - عليه السلام -: الحمد لله و ما شآء الله و لا قوة الا بالله و صلي الله علي رسوله خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة و ما اولهني الي اسلافي اشتياق


يعقوب الي يوسف و خبر مصرع انا لاقيه كاني باوصالي تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا فيملأن مني اكراشا جوفا و اجربة سغبا لا محيص عن يوم خط بالقلم رضي الله رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين لن يشذ عن رسول الله لحمته بل هي مجموعة له في حضيرة القدس تقربهم عينه و ينجزبهم وعده من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله فليرتحل معنا فاني راحل مصبحا انشاء الله تعالي.

و در بعضي از نسخ خير مي باشند بياء مثناه تحتانية بنا بر اول خبر داده شد بنا بر ثاني اختيار گرديده شد فتامل و مصرع مكان خاك افتادن و قوله كاني تبليغ است كه بلفظ كان اداء فرمود مانند قوله تعالي: (يكاد زيتها يضيئي)

[2] و قوله تعالي:(طلعها انه رؤس الشياطين) [3] و قوله تعالي:(يكاد البرق يخطف ابصارهم) [4] و اين كلامي است در غايت فصاحت و ملاحت و اوصال به معني مفاصل است و عسلان بضم عين بمعني گرگها است. فلوات بمعني بيابانها است و محتمل است كه عسلان به معني عسل باشد الذئب عسلانا باشد يعني مضطرب شد گرگ در دويدنش. اكراشا جمع كرش است بر وزن كتف و آن در حيوانات به منزله ي معده است براي انسان. و اجربه جمع جراب است يعني انبان. و در بعضي از نسخ اجوفه وارد است جمع جوف و آن بدل است براي اكراشا. و محيص به معني چاره است. و نواويس و كربلا اسم دو موضع مي باشند [5] .

پس معني آن خواهد بود كه شدت عداوت دشمنان كه حريص در اكل باشند و گمانشان اينكه سير نمي شوند و لحمه به معني قرابت كه سيزده معصوم ديگر باشند و يا


به معني پارچه ي گوشت و يا به معني پوست باشد يعني آن خويشان به منزله ي پوست تن پيغمبرند و حاصل معني بر وجه اختصار آنكه حمد براي خداست و هر چه خواست واقع است و خط كشيد مرگ بر بني آدم مانند خط كشيدن قلاده اي كه جوانان بر گردن ايشان بندند و چه قدري مرا مشتاق ساخت بسوي گذشتگان من مانند شوق يعقوب به يوسف و خبر داده شد آن خوابگاهي كه من او را ملاقات مي كنم گويا مي بينم كه مفاصل مرا كه قطع مي كنند گرگان بيابانها ميان نواويس و كربلا پس پر مي كنند شكمهاي خود را و انبان خود را از شدت گرسنگي چاره نيست از روزي كه به قلم خط كشيده شد رضاي خدا رضاي ما اهل بيت است صبر مي نمائيم بر بلاي خدا و باز مي دهد مزدهاي صبر كنندگان را و قطع نمي شود گوشت پيغمبر بلكه جمع مي شوند در نزد او در بهشت تا چشم پيغمبري به آنها روشن شود و وعده خود را خدا انجاز كند و هر كه جانش را به ما بذل كند و توطين كند نفس خود را بر ملاقات خدا پس با ما كوچ كند كه من صباح كوچ كننده ام انشاء الله تعالي.

امر دوم: بنا بر روايت ارشاد:

چون امام حسين به منزل حاجز رسيد قيس بن مسهر صيداوي و بعضي، عبدالله بن يقطر گفته اند كه برادر رضاعي آن حضرت بود به سوي اهل كوفه فرستاد [6] .

بنا بر روايت لهوف:

كتابتي به سليمان بن صرد و مسيب و رفاعة و جماعتي از شيعه نوشت [7] .

بنا بر روايت ارشاد:


آن جناب به احوال مسلم بن عقيل آگاهي نداشت. حاصل مراسله اين كه من آمده ام و شنيدم كه به مسلم بن عقيل اطاعت كرديد؛ ثابت قدم باشيد. خدا شما را ثواب دهد. پس قيس آن كتاب را برد چون به قادسيه رسيد حصين بن نمير او را گرفت كه آن كتاب را از او بگيرد [8] .

بنا بر روايت لهوف:

قيس آن كاغذ را جائيد [جويد] و دريد، پس او را به نزد ابن زياد بردند. آن حرامزاده از او پرسيد كه: تو كيستي؟ گفت: من مردي هستم از شيعه ي علي بن ابي طالب و پسرش. گفت: پس چرا كتاب را دريدي؟ گفت: تا تو نداني كه در آن كتاب چيست. گفت: آن كتاب از كه بود و به سوي كه فرستاده شد بود؟ گفت: از حسين به جماعتي از اهل كوفه، كه اسامي ايشان را نمي دانم. پس ابن زياد در غضب شد و گفت كه: تو از من جدا نخواهي شد تا اسامي آنها را بگوئي و يا بر بالاي منبر بروي و حسين و پدر و برادرش را لعنت كني و الا تو را پاره پاره مي كنم. قيس گفت: اما اسامي قوم، پس آن را نمي گويم. و اما لعنت را؛ پس به جا مي آورم. و به منبر بالا رفته و حمد خدا و ثنا نمود و صلوات بر پيغمبر و علي و دو فرزندش فرستاد. پس لعنت كرد ابن زياد و برادرش و پدرش را؛ و لعن كرد جبارين بني اميه را تا آخر ايشان پس از آن گفت: ايها الناس. [9] .

بنا بر روايت ارشاد:

اين حسين بن علي بهترين خلق خدا، پسر فاطمه، دختر پيغمبر، است و من رسول او هستم به سوي شما [10] .


بنا بر روايت منتخب:

من او را در منزل حاجز گذاشتم پس اجابت كنيد او را [11] .

بنا بر روايت ارشاد:

پس از آن لعن كرد ابن زياد و پدرش را و بر علي بن ابي طالب استغفار كرد [12] .

بنا بر روايت لهوف:

به ابن زياد خبر دادند. امر كرد كه او را از بالاي قصر بر زمين انداختند. پس وفات يافت و به درجه ي شهادت رسيد [13] .

بنا بر روايت ارشاد:

باز و بسته بر زمين انداختند پس استخوانهاي آن بزرگوار شكست و به او رمقي بود كه عبدالملك بن عمير ملعون او را ذبح كرد، به او عيب زدند. گفت خواستم او را راحت دهم [14] .

بنا بر روايت لهوف:

چون خبر شهادت آن بزرگوار به حضرت امام حسين رسيد، گريست و اين دعا خواند: اللهم اجعل لنا و لشيعتنا عندك منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم في مستقر رحمتك انك علي كل شي ء قدير. بار خدايا! بگردان براي ما و شيعيان ما در نزد تو منزل گرامي و جمع بفرما ميان ما و ايشان در جوار رحمت خود، به


درستي كه تو بر هر چيز قدرت دارنده ي [اي].

امر سوم: جمعي از ارباب مقاتل معتبره مانند صاحب «معدن البكاء» و غير او گفته اند كه:

جماعتي از بني فرازه و بني بجله گفتند كه: ما به همراه زهير بن قين بجلي از مكه مي آمديم، پس با حسين هم سفر بوديم و چيزي دشمن تر به سوي ما نبود از اين كه با حسين هم منزل شويم. پس ناگاه در يك منزلي ناچار شديم كه با آن جناب در يك منزل فرود آمديم. و حسين در جانبي فرود آمد و ما در جانب ديگر. پس ما نشسته و مشغول به خوردن طعام بوديم كه رسولي از جانب حسين آمد و بر ما سلام كرد و داخل شد و گفت: اي زهير بن قين! مرا حضرت ابي عبدالله حسين به سوي تو فرستاده كه به نزد او آئي. پس هر انساني از ما انداخت آنچه از لقمه [اي] كه در دست، بود به نحوي كه گويا بر سرهاي ما مرغ ايستاده.

بنا بر ملهوف:

زوجه زهير كه ديلم بنت عمر و باشد گفت: سبحان الله! آيا پسر پيغمبر به سوي تو مي فرستد و تو به نزد او نمي روي؟ آيا چه شود كه به نزد او روي و كلام او را بشنوي؟! پس زهير به خدمت آن جناب رسيد، پس درنگ نكرد كه آمد و حال اين كه با نهايت بشاشت بود و روي او مي درخشيد. پس امر كرد كه خيمه و متاع و احمال و اثقال او را به جانب امام حسين بردند. و به زوجه اش گفت كه: من تو را طلاق دادم و دوست ندارم كه به سبب من مكروهي به تو رسد و من عزم بر صحبت حسين كردم تا جان خود را فداي جان او سازم. پس اموال زوجه اش را به او داد و او را تسليم بعضي از بني اعمامش نمود كه او را به خويشانش برساند. پس آن زن برخاست و گريست و او را وداع كرد و گفت: خدا كار تو را به خير بياورد. از تو سؤال مي كنم كه در روز قيامت در نزد جدت


حسين مرا فراموش نكني. پس زهير به اصحابش گفت كه هر كه دوست دارد كه با من رفاقت كند و الا پس اين آخر عهد من است [15] .

بنا بر روايت ارشاد:

گفت كه: خبري براي شما نقل مي كنم كه ما به جنگ بحر رفته بوديم و خداي ما را فتح كرامت فرمود، و غنايم بسيار تحصيل كرديم. پس سلمان فارسي رضي الله به ما گفت كه: آيا خوشحال شديد به آنچه خدا از فتح و غنايم به شما كرامت فرمود؟ گفتم: بلي. فرمود: و در زماني كه دريافتيد سيد شباب آل محمد را پس فرح و خوشحالي شما زياده خواهد بود به سبب قتال شما به همراه او از اين غنايم كه تحصي كرديد پس من شما را به امانت به خدا مي سپارم. پس از آن به همراه حسين بود تا شهيد شد [16] .

امر چهارم: بنا بر روايت منتخب:

حضرت امام حسين - عليه السلام - چون به منزل سوقه رسيد به گوشه ي [اي] دور از مردم نشست. ناگاه مردي از كوفه آمد پس آن جناب از اخبار كوفه از او سؤال نمود آن مرد عرض كرد كه: اي آقاي من! بيرون نيامدم از كوفه تا اين كه ديدم كه مسلم و هاني كشته شده بودند و سرهاي ايشان را براي يزيد فرستادند. پس آن حضرت فرمود: (انا لله و انا اليه راجعون) [17] . و آن مرد رفت. و هيچ يك از اصحاب ندانستند. و مسلم را دختري بود يازده ساله كه به همراه امام حسين بود. پس چون آن جناب از مجلس برخاست و به خيمه رفت و دختر مسلم را عزت كرد و در نزديك خود منزل داد. آن دختر احساس شر نمود زيرا كه حسين بر سر و پيشانيش دست كشيد، چنان كه به يتيمان مي كنند. پس


گفت: اي عم (ظاهرا اي خال باشد زيرا كه ظاهرا آن دختر همشيره زاده ي آن جناب بود. و همچنين آن جناب دست بر سرش كشيد دلالت دارد بر اينكه از محارم آن جناب بود. اگر چه عم هم خالي از مناسبت نيست). مجملا من نديدم تو را كه پيش از امروز با من چنين كرده باشي! و من گمان مي كنم كه پدرم شهيد شده باشد. پس حضرت امام حسين نتوانست كه مالك گريه اش شود، گريست و فرمود: اي دخترك من! من پدر توام و دخترانم خواهران تواند. پس آن دختر فرياد زد و گريست و وايلا گفت. پس اولاد مسلم بن عقيل شنيدند و گريستند، گريستن شديدي. و عمايم خويش را بر زمين انداختند. چون امام حسين فكر كرد اين حالت را و قتل مسلم را و اين كه اهل كوفه آنان بودند كه اميرالمؤمنين را كشتند و امام حسن راغارت كردند و خنجر به ران آن جناب زدند، پس گريست، گريستن شديدي تا اين كه ريش مبارك او تر شد [18] .

امر پنجم: ارباب مقاتل معتبره نوشته اند كه:

بعد از ورود حر، امام حسين به اصحاب فرمود كه: هيچ يك از شما هست كه راه را بر غير جاده بداند؟ طرماح بن عدي بن حاتم طائي عرض كرد كه: اي پسر پيغمبر! من مي دانم - و طرماح بنا بر بعضي از روايات جهاد كرد تا اين كه از كثرت جراحات بيهوش شد. چون به هوش آمد ديد كه آن حضرت شهيد شده است. پس حربه ي [اي] برداشت دوباره جهاد كرد تا شهيد شد و طرماح - به كسر طاء و راه مهملتين است با تشديد ميم - مجملا طرماح در پيش افتاد و آن جناب و اصحاب در پشت سر او روان شدند. پس طرماح اين رجز را مي خواند.

مي خواند:



يا ناقتي لا تجزعي من زجري

و امضي بنا قبل طلوع الفجر



بخير فتيان و خير سفر

آل رسول الله آل الفخر






السادة البيض الوجوه الزهر

الطاعنين بالرماح السمر



الضاربين بالسيوف البتر

حتي تجلي بكريم الفخر



الماجد الجد رحيب الصدر

أثا به الله لخير أمر



عمره الله بقاء الدهر

يا مالك النفع معا و الضر



أيد حسينا سيدي بالنصر



ابن اميرالمؤمنين الطهر

و ابن الشفيع في غداة الحشر



علي الطغاة من بقايا الكفر

علي اللعينين سليلي صخر



يزيد لازال حليف الخمر

و ابن زياد عهر بن العهر



اي شتر من! جزع منماي از زجر دادن من تو را و پيش از طلوع صبح ما را برسان. با بهترين جوانان و بهترين سفر كه آل پيغمبر و آل افتخارند. سادات سفيد ردي درخشنده اند كه نيزه زنندگانند به نيزهاي گندم گون - و سمر جمع اسمر است به معني نيزه. بنابر اين وصف رماح به سمر از بابت تاكيد مي شود؛ و اگر به معني گندم گون باشد، درست در مي آيد. چه غالبا رنگ نيزه گندم گون است. زنندگان به شمشيرهاي نفوذ كننده اند. تا اين كه متجلي شد به فخر گرامي. و ضمير تجلي ظاهرا به خير فتيان راجع است. بزرگوار است جد آن جناب كه فراخ سينه است. و اين كنايه از وفور كثرت علم و حلم و سخا است. ثواب دهد خدا او را براي بهترين امر. عمر دهد خدا او را تا روزگار باقي است. اي مالك منفعت و مضرت با هم قوت ده حسين آقاي مرا به غالب شدن. آن حسين كه پسر اميرالمؤمنين است كه پاك است و پسر شفيع فرداي قيامت است. ياري ده حسين را بر ظالمان از بقاياي كفر بر آن دو لعين كه از سلاحه ي صخر بن حرب بن اميه اند. ياري ده او را بر يزيد كه هميشه شراب خوار است و پسر زياد كه ولد الزنا است. [19] .


امر ششم: بنا بر روايت منتخب:

چون موكب شهادت كوكب حضرت امام حسين به كربلا رسيد، آن اسبي كه امام حسين بر آن سوار بود ايستاد. هر چه او را ترغيب بر حركت كردند حركت ننمود و يك گام برنداشت. پس، از آن اسب فرود آمد و بر اسب ديگر سوار شد. او نيز قدم برنداشت. [20] .

بنا بر روايت ابي مخنف:

به همين نحو تا بر شش اسب سوار شد و هيچ يك گام برنداشتند چون آن جناب چنان ديد فرمود: اي قوم! اين زمين را چه نام است؟ گفتند كه: آن را زمين غاضريات مي نامند. فرمود: آيا اسم ديگري هم دارد؟ گفتند كه آن را نينوا مي گويند. فرمود: آيا اسم ديگر دارد؟ گفتند كه: آن را شاطي الفرات مي گويند. فرمود: آيا اسم ديگري دارد؟ گفتند كه: آن را زمين كربلا مي گويند. پس آن جناب آهي كشيد و گريست، گريستن شديدي. و فرمود: قسم به خدا كه اين زمين كربلا است. و زمين كرب و بلا است. پس از آن فرمود كه: بايستيد و از اين مكان نرويد. پس در اين جا قسم به خدا مكان خواباندن شتران ما است، قسم به خدا كه در اين جا مكان ريختن خونهاي ما است، قسم به خدا كه در اين جا حرم ما را به اسيري مي برند، و در اين جا قسم به خدا كه مردان ما كشته مي شوند، و در اين جا قسم به خدا كه مان قبرهاي ما است، و در اين جا قسم به خدا كه مكان حشر و نشر ما است. و در اين جا وعده داد مرا جدم رسول خدا، و قول آن حضرت خلاف ندارد. پس از اسب به زير آمد [21] .



پاورقي

[1] امالي الصدوق:131.

[2] نور 35:24.

[3] صافات 65:37.

[4] بقره20:2.

[5] الملهوف:126.

[6] الارشاد 70:2.

[7] الملهوف:135.

[8] الارشاد 70:2 و 71.

[9] الملهوف:135 و 136.

[10] الارشاد 71:2.

[11] منتخب الطريحي:437.

[12] الارشاد 71:2.

[13] الملهوف:136.

[14] الارشاد 71:2.

[15] الملهوف:133.

[16] الارشاد 73:2.

[17] بقره 165:2.

[18] منتخب الطريحي:372.

[19] بنگريد به: بحارالانوار 378:44 و 379.

[20] منتخب الطريحي:439.

[21] مقتل ابومخنف :48 و 49.