بازگشت

در جراحاتي كه بر پيكر آن جناب قبل از شهادت وارد آوردند


و در آن چند امر است:

اول: از كتاب اخبار الدول منقول است كه:

تشنگي بر حسين غالب شد. پس او را از آب منع نمودند. پس از آن، شربتي از آب براي او پيدا شد، پس عزم فرمود كه آن آب را بنوشد. حصين بن نمير ولد الزنا تيري انداخت كه به حنك ان مظلوم رسيد. پس آن آب خون شد. پس آن جناب دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: اللهم احصهم عددا و اقتلهم


بددا و لا تذر علي الارض منهم احدا [1] .

دوم: بنا بر روايت بحار:

ابو الحتوف شديد الفسوق جعفي شقي تيري به جانب سني الجوانب آن فخر اطائب انداخت. آن تير بر جبهه ي پيشاني نوراني آن امام رسيد و آن مظلوم آن تير را از پيشاني خويش بيرون كشيد. پس خون بر روي مباركش و ريش آن جناب روان شد. پس آن جناب گفت: اللهم انك تري ما انا فيه من عبادك؛ هؤلاء العصاة، اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تذر علي وجه الأرض منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا [2] .

به نحو اجمال؛ بعضي تحديد زخم آن جناب نمودند و گفته اند كه آن جناب هزار و نهصد جراحت داشت [3] .

و بنا بر روايت حضرت صادق - عليه السلام -:

سي و سه طعن نيزه و سي و چهار ضربت شمشير داشت [4] .

و ابن بابويه در كتاب مجالس از حضرت باقر - عليه السلام - روايت داشته كه:

آنچه يافتند از جراحت بر بدن او از سيصد و بيست زياده بود كه از شمشير و نيزه و تير بر بدنش جراحت زده بودند. و به روايت ابن شهر آشوب سيصد و شصت جراحت بود [5] .


و بعضي «هزار و نهصد» [6] گفته اند. و در روايت است كه همه در پيش رو بود. [7] .

و بنا بر روايت مجلسي در كتاب عين الحيوة اين كه:

در روايتي ورود يافت كه آن جناب چهارهزار زخم تير داشت و صد و هشتاد زخم نيزه و شمير داشت.

مؤلف اين كتاب در اين باب مي گويد كه: اختلاف روايات در تحديد زخمها شايد بر اين مبتني باشد كه زخمهاي بزرگ را ملاحظه كردند يا اين كه زخمهائي كه محسوس و مميز بودند از ديگري. و اما بقيه ي زخمهاي بي پايان زخمهاي كوچك بودند و يا اين كه زخم بر بالاي زخم ونيزه بر نيزه و تير بر بالاي تير كه آنها مميز نبودند. مجملا به يكي از اين وجوه، جمع در ميان اخبار مي توان كرد.

سوم و چهارم: بنا بر روايت بحار:

آن حضرت ساعتي ايستاد كه استراحت فرمايد. به ناگاه سنگي بر پيشاني مبارك آمد. پس جامه را گرفت كه خون را از روي خود پاك كند پس ناگاه تير تيز زهر آبدار سه شعبه [اي] آمد. پس آن تير در سينه ي بي كينه محبت گنجينه ي آن جناب آمد. و در بعضي روايات وارد شده است كه: آن تير بر دل آن جناب نشست. پس گفت: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله. پس سر به جانب آسمان بلند ساخت و عرض كرد كه بار خدايا! تو مي داني كه اين قوم مي كشند مردي را كه نيست بر روي زمين پسر پيغمبري غير او. پس از آن تير را گرفت و از پشت سر بيرون آورد. پس خون مانند ناودان بر زمين ريخت. پس دست مبارك را بر بالاي آن زخم گذاشت. چون دست پر مي شد آن خون را به جانب آسمان انداخت. پس، از آن خون قطره [اي] برنگشت و پيش از آن سرخي در آسمان


نبود تا اين كه امام حسين آن خون را به جانب آسمان انداخت. پس باز دست مبارك بر آن خون گذاشت چون پر شد بر سر و ريش مبارك ماليد و فرمود: به همين نحو خواهم بود تا ملاقات كنم جدم پيغمبر خدا را و حال اين كه به خون خود خضاب شده باشم و بگويم اي پيغمبر! مرا فلان كس و فلان كس كشتند [8] .

پنجم: اين كه پس از تير سابق بنا بر روايت بحار:

ضعيف شد. پس ايستاد. پس هر كه به نزد آن حضرت مي آمد كه ضربتي زند چون به او مي رسيد برمي گشت تا اين كه مردي از قبيله ي كنده آمد كه او را مالك بن يسر مي گفتند. آن ملعون آن جناب را - العياذ بالله - دشنام داد و شمشيري بر سر مبارك او فرود آورد، و حال اين كه بر سر مبارك برنس بود و آن نوعي از كلاه است كه در صدر اسلام بوده و يا جبه و يا لباسي كه به جهت حفظ باران و نحو آن بر سر مي كشيدند و از خز بود و مراد از خز، ظاهر آن است چيزي است كه از ابريشم درست مي كنند پس آن برنس پر از خون شد. آن جناب فرمود كه: به اين دست نخوري و نياشامي و خداي تعالي با ظالمان تو را محشور كند. پس آن برنس را انداخت و كلاهي بر سر گذاشت و بر آن عمامه بست. و آن كندي ملعون آن برنس را برداشت و به خانه آمد و آن خون را مي شست. زنش گفت كه بر من داخل مي شوي و حال اين كه غارت پسر پيغمبر را به خانه من آورده [اي]، خداي تعالي قبر تو را پر از آتش كند. پس آن ملعون هميشه فقير بود به بدترين حالي. و دستهايش خشك شد، و هر دو در زمستان خون مي ريختند و در تابستان خشك مي شدند. گويا كه دو چوبي بودند كه بر بدنش آويخته بودند [9] .


ششم: بنا بر روايت مناقب:

شمر شرير فرياد كرد كه چرا ايستاده ايد و چه انتظار مي كشيد؟ تيرها او را ضعيف كرده اند، بر او حمله كنيد؛ مادرهاي شما به عزاي شما بنشينند. پس از هر جانب بر او حمله كردند. حصين بن نمير ولد الزنا تيري انداخت، آن تير بر دهان معجز بيان سلطان عالم امكان قرار گرفت [10] .

هفتم: بنا بر روايت مناقب:

ابوايوب غنوي حرامزاده تير زهر آبداري انداخت كه به حلقوم مبارك آن سرور عالميان آمد. پس گفت: بسم الله و لا حول و لا قوة الا بالله و هذا قتيل في رضآء الله [11] .

هشتم: عمر بن خليفه جعفي شمشيري بر ميان دوش و گردن مبارك فرود آورد [12] .

نهم: سنان بن انس نخعي تيري بر حلق مبارك آن مظلوم فرود آورد [13] .

دهم: صالح بن وهب مزني حرامزاده نيزه [اي] بر پهلوي مبارك آن جناب زد. يعني بر تهيگاه او زد [14] .

بنابر روايت ملهوف:

آن جناب از فراز اسب بر نشيب زمين بر روي راست قرار گرفت [15] .


بنا بر روايت بحار:

از آن پس نشست و تير را از حلق مبارك كشيد [16] .

بنا بر روايت ملهوف:

ايستاد. [17] .

و بنا بر روايت مناقب:

خون را به هر دو كف خود گرفت و بر سر مبارك مكرر ماليد [18] .

بنا بر روايت ملهوف:

شمر شرير به اصحاب خود ندا در داد كه: شما چه انتظار مي كشيد به اين مرد؟

بر او از هر جانب حمله كنيد [19] .

يازدهم و دوازدهم: بنا بر روايت ملهوف:

زرعة بن شريك ضربتي بر شانه ي چپ آن حضرت زد. و حسين هم بر او ضربتي زد و او را بر رو انداخت. و زرعة شمشير ديگر بر ميان دوش و گردن آن جناب زد، ضربتي كه آن حضرت بر رو افتاد؛ و خسته شده بود و به مشقت برمي خاست و مي افتاد [20] .

بنا بر بعضي از روايات:

آن شمشيري كه بر شانه ي چپ آن حضرت زد، شانه اش را شكافت و جدا


كرد [21] .

و بنا بر روايت بحار:

شمشير را بر كف آن حضرت [زد] يعني كف چپ آن حضرت را جدا ساخت [22] .

(و ظاهر اين كه اختلاف در كف و كتف مي باشد).

سيزدهم و چهاردهم: پس سنان بن انس نخعي نيز بر چنبره ي گردن مبارك زد. پس نيزه را كشيد و آن را در بواني صدر آن جناب فرو برد [23] (مراد از بواني مفاصل است).

پانزدهم: سنان بن انس تيري انداخت و آن تير بر نحر [24] مبارك آن حضرت آمد. آن جناب ساقط شد و نشست. پس تير را از نحر مبارك كشيد و هر دو كف را در پهلوي هم جمع كرده هر وقت كه خون پر مي شد، سر و ريش مبارك را به آن خضاب مي فرمود [و مي گفت]: اين چنين خدا را ملاقات مي كنم، در حالتي كه به خون خود خضاب باشم و حق مرا غصب نموده باشند. [25] .

بنابر روايت ابي مخنف:

آن جناب بيهوش افتاد. چون به هوش آمد، خواست برخيزد پس قدرت نداشت. و مدت سه ساعت از روز به رو افتاده بوده [26] .



پاورقي

[1] اسرار الشهادة:412.

[2] بحارالانوار 52:45.

[3] بحار الانوار 52:45.

[4] الملهوف:178.

[5] امالي الصدوق:139.

[6] بحارالانوار 52:45.

[7] بحارالانوار 52:45.

[8] بحارالانوار 53:45.

[9] بحارالانوار 53:45.

[10] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[11] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[12] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[13] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[14] مناقب ابن شهر آشوب 111:4.

[15] الملهوف:174.

[16] بحارالانوار 55:45.

[17] الملهوف:174.

[18] بحارالانوار 55:45.

[19] الملهوف:175.

[20] الملهوف:175.

[21] الارشاد 112:2.

[22] بحارالانوار 55:45.

[23] الملهوف:175.

[24] نحر: سينه، بالاي سينه و محل گردنبند.

[25] الملهوف:175 و 176.

[26] مقتل ابومخنف:89.